معاد و بازگشت

معاد و بازگشت

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 26، 2 صفر ۱۴۴۲) به تبیین موضوع معاد و بازگشت می‌پردازیم.

آداب ظاهری دین را شریعت معرفی کردیم که به‌عنوان پایه و پله است. اوج و معراج دین، در حقیقت همان توحید است که همان سریان ولایت در جلوۀ امامت است. امامت در ظاهر و ولایت در باطن.

در این حرکت، هر موجودی باید به جایی برسد که معنای خود را بیابد؛ وگرنه اگر معنا را پیدا نکند چه متشرع باشد، چه غیر متشرع، چیزی برای درک و شناخت و عشق‌بازی با خدا ندارد. ظاهر دین، صورت دین است به همین دلیل هم فانی است. لذا به استناد آیات قرآن، نمازی که صوری باشد رفتنی است و "هَباءً مَنْثُوراً"[1] است

درعین‌حال، هیچ باطنی هم بی‌صورت نیست؛ چون حضرت حق‌تعالی تمام حقیقت خودش را در صورتش ریخته. "إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ"[2].

آیات قرآن، عقل و تجربۀ تأسف‌بار تاریخ اسلام هم بیش از هر چیزی به این دلالت می‌کند که آن‌هایی که با ظاهر با پیغمبر آمدند، نه پیغمبر برایشان ماند، نه رسالت، نه نبوت، نه امامت، نه عدل و نه معاد. هیچ چیز نماند؛ یعنی معنا ندارند و به معنا وصل نمی‌شوند. پس آن‌هایی که اهل ظاهر هستند، موحد نیستند.

 تمام صورت فروع دین ما از اول تا آخر قابل تغییر است. به عنوان مثال نماز یکی از فروع است، می‌توان آن را به مناسبت تغییر شرایط صوری، ایستاده، نشسته یا خوابیده خواند. وقتی تغییر صور در آن است، ما آن را نمی‌توانیم باطن، باقی یا اصل دین بدانیم. اما اصول دین باقی هستند و تغییر صور ندارند. معاد نیز به عنوان یکی از اصول دین باقی است و تغییر صور ندارد.

ما با هر اعتقادمان معاد داریم. هرلحظه با هر صورتی‌که داریم، از آن معنا را ظهور می‌دهیم یا به جهت درستش که توحیدی است یا به جهت غلطش که ولایتِ نفس و شیطان و کفر است. در واقع اگر با صورت‌ها همراه شویم، نمی‌توانیم به مقام عندالهی برسیم و حقیقت کمال وجود خود را بیابیم.

اگر به معنا وصل شویم، صورت‌ها متفاوت هم باشند، هیچ اشکالی ندارد؛ چون جهت حرکت به سمت لقاءالله و سمت و سوی درست است. در مقابل، اگر به معنا وصل نشویم؛ حتی اگر صورت‌ها هم یکسان باشند، اصلاً نمی‌توانند به وحدت برسانند.  

لذا ابتدا اعتقادات باید اصلاح شوند، به دنبال آن قلب، جای خود را در رابطه با توحید و اسما می‌یابد. ریشه و محور اسما را که اسم اعظم الهی است پیدا می‌کند. با اسم اعظم که همان حب ولایت است، دیگر هیچ ضرری متوجه او نخواهد شد؛ چرا که "حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ"[3].

حال می‌خواهیم به بحث معاد و اسرار ظاهری و باطنی آن بپردازیم.

معاد، از «عود» یعنی برگشتن و رجوع است. یعنی از آنجا که آمدی به آنجا رجوع کنی. با توجه به اینکه در آمدن، باطن به خفا می‌رود و در رجوع و بازگشت، کثرت به خفا می‌رود و هیچ بودنش را نشان می‌دهد. انسان کامل آمدن و رفتنش یکی است. یعنی قالب را، فقط برای ظهور باطن پذیرفت. صورت را پذیرفت فقط برای اینکه بتواند ولایت را ظهور بدهد، اما برای غیرانسان هر آن و هر لحظه رجوع هست.

معاد در ظاهر همان نگرش سطحی و ظاهری است که اهل شریعت دارند و به صراط و میزان و کتاب و... معتقدند. همین قدر معتقدند که پس از مرگ این جسم دوباره به روح وصل می‌شود، بدون دلیل و برهان، تعبدی می‌پذیرند که خدا قادر است همان‌طور که ما را آورده، پس از مرگ و خاک دوباره این جسم را برگرداند و معاد را فقط برای بعد از مردن می‌دانند و آن را کاملاً با زنده بودن جدا می‌دانند. این یک دیدگاه تقلیدی است.

عده‌ای نیز تحقیقی پیش می‌روند، عقلی و نقلی و با استدلال و برهان و نظرات گوناگونی در این زمینه دارند.

یک عده هم آمدند گفتند نه، کافی نیست. دلیل عقلی و نقلی آوردند و ما هم، اعتقاد بسیط و مجملی داریم، فقط می‌دانیم که با مرگ خودمان معدوم نمی‌شویم. عقل اجازه نمی‌دهد که ما بگوییم معدوم می‌شویم. لذا به خداوند برمی‌گردیم.

 باطن قضیۀ معاد، تبدیل‌شدن و رجوع جوهر نفس انسان، هر لحظه از کثرت به وحدت است. این حقیقت باطن معاد از طریق ولایت است. "طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا"[4]؛ یعنی نفس طهارت می‌گیرد، نه ظاهر. لذا نفس رجوع می‌کند، نه بدن. رجوع آن‌به‌آن نفس در تبدیل ابزاروآلاتش.

ما الآن آن پوستی که در بچگی داشتیم نداریم، اما نفس سر جای خودش هست. در حال رجوع است. نفس از اسپرم و نطفه رجوع کرده و علقه شده است. سپس از علقه رجوع کرده، به مضغه تبدیل شده و از مضغه رجوع کرده و جنین شده است. بعد از آن نوزاد شده؛ یعنی ابزارش مرتب درحال تغییر است. پوستش، چشمش، همه چیزش در حال تغییر است؛ ولی نفس در این تغییرات رو به بقا سیر می‌کند و رو به رجوع است؛ یعنی ابزار با آن رجوع نمی‌کند. در آخر هم، همۀ این ابزار را که در دنیا داشته، در قبر می‌اندازد.

این تغییر و تبدیل در دنیا و آفاق بیانگر این است که ظواهر ماندنی نیستند و این نفس است که رجوع می‌کند نه ابزار ظاهرش. روزی هم کل ابزار را عوض می‌کند، تحت‌عنوان اجل مسما. با کل ابزار عوض شده، می‌رود. عالمش کلاً عوض می‌شود که اسمش را برزخ یا قیامت صغری می‌نامیم.

 هر اسمی از اسما حکم و اقتضایی دارد؛ یعنی ذاتی‌ و نحوۀ بودنش این است. اقتضای دنیا این است که امکان ندارد به یک حال و شکل بماند، مرتب در حال تغییر است، به همین دلیل هم عالم تخاصم است. در مقابل مقتضای اسم باطن، بقا است و نفس هرگز از بین نمی‌رود، هرچند در ابزارش مرتب می‌میرد و فنا می‌پذیرد؛ ولی در ذاتش چون مقتضی اسم "نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"[5] است، باقی است.

انصافاً جنگ‌های ما با خودمان و با اطرافیانمان، سر چیست؟ خوب که می‌نگریم، بر سر ظاهر است. به‌ این دلیل است که ظاهر و باطن را سر جای خود پیدا نکردیم و تعادل نداریم و مدام بر سر هر چیزی در جنگیم. اگر اقتضای ظاهر و باطن را بدانیم و به آن عمل کنیم می‌یابیم که در همه چیز یک اسم اعظم در جریان است. مرتب اسم ظاهر و باطن، اول و آخر با هم دارند کار می‌کنند، یکی در بطن، یکی در ظهور؛ اینجا ما باید اقتضا، احکام و سنن‌شان را بفهمیم که با یکدیگر متفاوتند.

این اسما درحالی‌که در ذات ما و در حقیقتشان متحد هستند؛ ولی در حکم و اقتضایشان با هم فرق می‌کنند. لذا در خیلی از مواقع یکی از آن‌ها بر دیگری غلبه می‌کند. گاه ظاهر غلبه می‌کند و گاه باطن. باطن غالب است؛ اما اقتضای ظاهر، امروز بیشتر نمود دارد. برای همین است که حتی اگر یک روز از این دنیا مانده باشد، باطن غلبۀ خود را نشان خواهد داد.

یک انسانی که دید معاد عرفانی و ولایی و حقیقی دارد می‌یابد که برای عود و معاد لازم نیست، بمیرد، تا بعد ببیند چه خبر می‌شود. این را می‌داند که اسما هر لحظه دولت خودشان را دارند، با این دول نمی‌جنگد؛ بلکه بین آن‌ها تعادل برقرار می‌کند.

دنیا اثر خود را دارد. همانطور که ما الان به دنیا آمدیم، در اینجا اسم ظاهر لازم بود، باید بدانیم که از همین دنیا؛ یعنی از ظاهر به باطن خواهیم رفت. این یک قاعده است.

اسمای ذاتی و صفاتی و فعلی سرجای خودشان هستند، در حقیقت این‌ها هیچ تفاوتی با هم در وحدت و حقیقت ندارند؛ ولی در ظهور و مَظهریت، احکامشان و آدابشان فرق می‌کند. رجوع مَظهر به اسمی است که اثرش غالب باشد. فردا باطن ظهور خواهد کرد. اگر امروز مدام بگوییم امام‌زمان، وقتی امام‌زمان آمد حاکمیت باطن است. امام دیگر از من نمی‌پرسد چطور به من اعتقاد داری؟ یک نگاه به قلبم می‌کند، کار خود را می‌کند. بدون هیچ چیزی، غلبۀ اسماست. پس اسماء هم به حکم احکامشان به انواعی تقسیم می‌شوند که آن اثر هرگز از آن‌ها منقطع نمی‌شود و نهایتاً ازل به ابد می‌پیوندد. از مبدعات شروع می‌شود تا می‌رسد به ناسوت. از ناسوت هم دوباره بر‌می‌گردد به ملکوت و جبروت و مبدعات.

دانستن این احکام، انسان را به معاد حقیقی می‌رساند. خلاصه آنکه معاد عبارت است از رجوع هر مَظهری به اسمی که در آن با حکم و اثر ظاهر شده و این مراتب قیامت را برای ما ایجاد می‌کند و سه مرتبه می‌گیرد: قیامت صغری، قیامت وسطی و قیامت کبری.

 

 

[1] - سورۀ فرقان، آیۀ 23: وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛  و به هر گونه كارى كه كرده‌اند می‌پردازيم و آن را [چون] گردى پراكنده می‌سازيم

[2] - تفسیر القرآن الکریم (صدر المتألهین) ج 2، ص 235.

[3] -  الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب(علیهما السلام)، ص 28.

[4] - فرازی از زیارت جامعۀ کبیره: «وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا»؛ و نيز آنچه از ولايت شما به ما اختصاص داد، همۀ اين‌ها را سبب پاكىِ سرشت و اخلاق ما و پاكيزگى جان‌هايمان و پاک‌سازى و رشد ما و جبرانِ گناهانمان قرار داد .

 

[5] - سورۀ ص، آیۀ 72.

 



نظرات کاربران

//