از مشقّت تا شقاوت
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و یکم، 2 صفر1437) به تبیین موضوع « از مشقّت تا شقاوت» میپردازیم.
اوصاف ابلیس را در سورۀ کهف میخواندیم. پس از فسق و ولایت، به صفت "عدوّ" میرسیم. اصل معنای عداوت، تجاوز به حقوق دیگران است. عداوت ابلیس، آنجا بود که برای خود، ذات مستقل قائل شد و از فرمان سجده، سر باز زد. او پنداشت که با سجده نکردن، بر آدم تعدّی کرده؛ حال اینکه آدم به طور مستقل بر ابلیس، حقّی نداشت و ابلیس درواقع به حقّ خدا تجاوز کرد؛ یعنی به حقّ خود و نفسش تجاوز نمود، نفسی که باید سیر میکرد و عبد خدا میشد.
عداوت، لوازم و شاخ و برگی دارد. "تجاوز" اولین قدمی است که راه عداوت و دشمنی را میگشاید. تجاوز یعنی عبور از حقوق خاصّی که خدا برای هرکس تعیین کرده. مثلاً در حقّ زن و شوهر بر یکدیگر، تجاوز این است که یکی حقّ دیگری را رعایت نکند یا بگوید: «چون همسرم حقّ مرا ادا نکرده، من هم حقّ او را نمیدهم.»
گام بعدی در طریق عداوت، "عتوّ" است. عتوّ، آنجاست که فرد نه تنها حقّ دیگری را ادا نمیکند، بلکه راه شرّ و فساد در پیش میگیرد و به او ضربه هم میزند. پس از این، "طغیان" است؛ وقتی انسان، حقّ کسی را رعایت نکرد و شرّ هم به او رساند، نفسش چنان قدرت میگیرد و حاکم میشود، که دیگر حتی حاضر نیست خود را مقصّر بداند؛ بلکه حق را به خود میدهد و کار باطلش را حق میبیند. بعد هم میگوید: «خودت باعث شدی! شرایط مجبورم کرد و...!» همان کاری که شیطان پس از خطایش کرد؛ گفت: "رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني"؛ خدایا، تو مرا گمراه کردی!
اینجاست که کار به "جور" میکشد و آنکه تا طغیان پیش رفته، کاملاً از مسیر حق و درک حقیقت منحرف میشود. لذا "ظلم" میکند و به معنای واقعی، حق را زیر سؤال میبرد و ضایع میسازد. ظلم هم نهایتاً به "بغی" منجر میشود که فرد با طلب و ارادۀ شدید، به راه باطل میرود و خود، شیطان انسی میگردد.
درواقع هر تجاوز، طغیان و ظلمی نسبت به هرکس باشد، در راه دشمنی با خداست؛ چون تمام هستی، مراتب ظهور حقّ است و تمام حقوق، حقّ الله. با این نگاه، تمام حقوق را مهم میبینیم. اما اگر این نکته را تشخیص ندهیم، فکر میکنیم با اشخاص، طرفیم و لذا هیچ گاه نمیپذیریم که با تضییع حقوق شخصی، حقّ خدا را تباه کردهایم.
ابلیس هم اگر هنگام سرپیچی از فرمان سجده بر آدم، خود را عدوّ خدا میدید، بیراهه نمیرفت. اما او خود را دشمن آدم دید و گفت: خدایا، تو خالق منی و من بندهات هستم؛ منتها با آدم میجنگم! این بود که از درگاه الهی رانده و به بُعد ابدی دچار شد. این صفت در ما نیز به اقتضا هست و ما هم به هر اندازه در دشمنیها وارد شویم، به اخراج و دوری مبتلا میگردیم؛ اگرچه دوری ما در رتبۀ خودمان است که میتواند با فشارهای برزخی برطرف شود.
حدود و حقوق الهی، برای ایجاد نظم، اجرای عدل، ادامۀ حیات، حسن معیشت و تحقق امنیت، ضروری است. لذا تعدی به این حدود، ضایع کردن حقّ خود، مردم و حقتعالی است. حتی اگر دیگران به ما ظلم کنند، مجوّز نمیشود که ما هم حقّ آنها را رعایت نکنیم؛ چون هرکس با اعمال و نگاه خودش رشد میکند و برای برپا ماندن خانه، یک ستون کافی است. اما متأسفانه همه جا "من"های ما سبب تعدی میشود؛ در جامعه، سیاست، اقتصاد، خانواده... . و همین تعدی نمیگذارد در معرض محبت حقتعالی قرار گیریم؛ که "إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينَ"[1].
تمام نشر ذرّیۀ ابلیس، با همین اوصاف است که به تبع عداوت او، در نفس ما ریشه دوانده و اگر اینها را در درون خود شناسایی و ریشهکن نکنیم، فقط شاخ و برگهای شیطانی را میزنیم و از خطر گمراهی در امان نیستیم.
اما آیات ابلیس در سورۀ طه: "فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى"[2]. اینجا خداوند به آدم میفرماید: شیطان، عدوّ توست؛ مراقب باش از جنّت بیرونت نکند، وگرنه به شقاوت میافتی!
این جنّت، جنّت اسماء الهی است؛ نه جنّت صعودی، بلکه مقام آدمیت که در وجود همۀ انسانها هست و باید آن را به ظهور رسانند. در آن مقام از تشنگی، گرسنگی، خستگی، شهوت و سایر نیازهای مادی خبری نیست: "إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لاتَعْرى. وَ أَنَّكَ لاتَظْمَؤُا فيها وَ لاتَضْحى"[3]. برای همین میگویند: اگر وجودت را دریا کنی و به بیکران اسماء وصل شوی، تضادهای ناسوتی به شخصیتت ضرر نمیرساند تا بگویی شرایط و سختیها باعث خطایم شد.
اما شقاوت چیست؟ آدم از وقتی هبوط کرد، با سه دسته نیاز مواجه شد:
- نیازهای حسی مانند خوردن و خوابیدن و نیاز به مَسکن؛
- نیازهایی که زاییدۀ توهّم است و مابهازای خارجی ندارد؛ مثلاً هیچ شیئی در عالم خارج نیست که بشود به آن گفت جاه و مقام، ریاست یا شأن و شئون؛
- نیاز به ظهور اسماء و بُعد الهی وجود، که نیاز اصلی و معقول است.
دو دستۀ اول، نیاز هستند؛ اما در عین حال، آدم را به زحمت میاندازند تا بتواند بُعد معقول خود را به فعلیت و ظهور برساند. همین زحمت و مشقّت، شقاوتی بود که آدم با خروج از جنّت به آن دچار شد. اصل شقاوت، شدت رنجی است که مانع سلوک انسان به سوی کمال شود. اگر انسان در این موانع بماند، به شقاوت اخروی میرسد که همان عذاب است؛ اما اگر مثل آدم، موانع را کنار بزند، برگزیده و اهل سعادت میشود.
پس شقاوت در اینجا، زحمت ناسوت است؛ منتها همین زحمت، میدان مقتضی برای رسیدن به شقاوت ابدی است؛ چون همۀ گناهان از اصالت دادن به این نیازها برمیآید. البته نیازهای ناسوتی بد نیست؛ ولی نباید به آنها دل ببندیم و بگذاریم برایمان مانع ایجاد کنند، بلکه همیشه آنها را ابزار ببینیم و بدانیم که با رجوع به مقام آدمیت میتوانیم از آنها درست عبور کنیم. اما خروج از جنّت، آنجاست که گرسنگی، بیلباسی و... دغدغه و همّ و غم ما شود.
مثلاً گرسنگی، نیاز ناسوتی است و روزیرسان، اسم رزّاق الهی؛ نیاز حقیقی انسان نیز ظهور این اسم است. پس وقتی گرسنه شد، اگرچه دنبال نان میرود و لقمه در دهان میگذارد، باید بیابد که اسم رزّاق، او را سیر میکند. وگرنه بودهاند امثال معاویه که هرچه غذا میخوردند، سیر نمیشدند و از همین درد، مردند! وقتی کار با خداست، او "مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ"[4] هم روزی میدهد؛ اما اگر انسان، سیری را از غذا ببیند، وقتی غذا نباشد، به هم میریزد.
پس نیازها هست و رفعشان هم زحمت و سختی دارد؛ اما نباید بگذاریم این سختیها مانع سلوک درونی ما شود. اگر بدون نظر به حقیقت، نیازها را فقط در ماده دنبال کنیم، وجودمان خطخطی میشود و دیگر نمیتوانیم درست حرکت نماییم. به بیان دیگر، وقتی اجازه دادیم شیطان در معنویت و نگاهمان دست ببرد، اسیر گرایشهای مادی میشویم و در سختی زندگی میکنیم؛ تمام لذتهایمان نیز آمیخته به درد و سختی میشود.
برای اغلب ما سخت است خیلی از خوبیها را داشته باشیم. یکی نماز اول وقت و با دقت و حضور قلب برایش سخت است؛ یکی با حجاب و ارتباط با نامحرم مشکل دارد؛ یکی حاضر است کلی درس و سخنرانی گوش کند، اما عفو و زبان بستن از حرف بیهوده را نمیتواند؛ یکی چند ساعت فیلم میبیند، اما خواندن یک ورق قرآن، خستهاش میکند؛ کلی برنامۀ مهمانی و خرید دارد، اما برای یادگیری قرآن و عربی، گرفتار است و فرصت پیدا نمیکند و... . آیا هیچ از خود میپرسیم چرا؟ ریشۀ این سختیها و ناتوانیها در عالم معنا، راحتطلبی در دنیاست؛ و حتی کار به جایی میرسد که اگر دنیایمان تأمین نباشد، دیگر چیزی از دین و خدا نمیفهمیم و در عبادت هم سست میشویم.
این موانع نمیگذارند ما اقتضای آدمیت را ظهور دهیم. درست است که به جبر در دار دنیا و مشقّت تضادها قرار گرفتهایم و این، کار سلوک را برایمان سخت میکند؛ اما در صعود، جبری نیست و میتوانیم همچون آدم با ندای "رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا" به جنّت اسماء درونمان رجوع کنیم تا اسیر نیازهای عالم ماده نشویم و وابسته و زمینگیر نگردیم. یعنی نسبت به دنیا بیغم شویم و غم آخرت داشته باشیم؛ تا دنیا به قدر نیاز برسد و آخرت هم رو به سعادت رود.
خواندهایم: حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) پس از بلوای سقیفه و آن همه ظلم بیسابقه، برای تبیین حق، در اوج عروج روحانی، خطبۀ باعظمت فدکیه را خواندند. یا حضرت زینب(سلاماللهعلیها) آن همه بلا دید، اما هیچ کدام مانع سلوکش نشد؛ درونش آرام بود و باز "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا" گفت[5] و خطبههای حیدری خواند. آخر در آن موقعیت چگونه میشود سلوک روحانی داشت و حتی دست مردم را برای عروج گرفت؟
زینب(سلاماللهعلیها) عاشق حسین(علیهالسلام) بود، اما از دست دادن او به عشقش به خدا، خدشه وارد نکرد؛ چون به هیچ چیز متعلق نبود و حتی حسین(علیهالسلام) را به عشق حق، دوست داشت. این بود که در اوج سختی دنیا، ذرهای تکان نخورد و راحت توانست سلوک معنوی کند. ولی ما اصلاً قابلیت آن فشارها را نداریم و با کمترینش، در عالم معنا کر و کور و لال میشویم؛ فکر و خیال و دلمان به هم میریزد و دیگر حتی از نمازمان چیزی نمیفهمیم.
لذا جا دارد که بگوییم: مگر با 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو، میتوان نهجالبلاغه جاری کرد؟ مگر با خاطرۀ خونین کربلا میشود صحیفۀ سجادیه سرود و از دلبریهای خدا راز و نیاز گفت؟! آنها پیشوایان ما بودند که هرچه مشقّت و سختی دنیایشان بیشتر میشد، مسیر سعادت را بیشتر میگشودند. حال نکند ما آن قدر اصالت مادی شویم که با سختی دنیا و نیز خوشیهایش رو به شقاوت برویم!
شقی در مسیر صعود، کسی است که در شدت و سختی نتواند توجه روحانی داشته باشد و خود را در مقام آدمیت، جمع و جور کند. خیلی چیزها میداند و همه را باور دارد؛ منتها آنجا که به مانع میخورد، هر کاری از او سر میزند. کافی است در خیابان، رانندهای خطا کند و به اتومبیل او ضربه بزند؛ او دیگر از پس خود برنمیآید و هر حرفی میزند. یا اگر سر نماز، صدای شکستن کریستال گرانقیمتش را بشنود، به کلی از عالم نماز خارج میشود. همین طور است اگر جایی از بدنش درد بگیرد یا کار عقبافتادهاش را به یاد آورد.
اما به راستی اینها چه ربطی دارد به اینکه روحیۀ معنویاش خراب و توجهش به حق، کم شود؟ در حالی که اگر معرفت داشته باشد، همین فشارها جذبۀ معنوی و شوق او را بیشتر و گرمتر میکند. چون عبور از همۀ سختیها، قوانین مادی و معنوی دارد، مثل اسباب و علل دنیا و نیز صبر، حلم، عفو، محبت و معذرت؛ و اگر با این قوانین حرکت کنیم، به ظهور آدمیتمان آسیبی نمیرسد. چنانکه خداوند به آدم پس از هبوط میفرماید: "فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى"[6]؛ درست است که به مشقّت دنیا افتادهاید؛ اما اگر از هدایت من پیروی کنید، گمراه نمیشوید و به شقاوت اخروی دچار نمیگردید.
*****
به روز عاشورا رسیدیم؛ روزی که تمامش قتل بهترینهای خدا بود. عصر آن روز، سرها را قسمت کردند تا نزد عبیدالله ببرند و جایزه بگیرند. سر امام حسین(علیهالسلام) به خولی ملعون رسید و بقیه را شمر و چند شقیّ دیگر بردند. ابنسعد ماند و فردای عاشورا، زنان شهدا را با صورتهای باز، سوار بر شتران بی محمل و سایبان به سوی کوفه برد، چنانکه اسیران ترک و روم را میبردند! نزدیک کوفه که رسیدند، مردم به تماشا آمدند. زنی پیش آمد و پرسید: «شما از کدام اسیران هستید؟» گفتند: «ما اسیران آل محمدیم!» و آن زن برایشان روپوش و روسری آورد!
اما مگر همین کوفیان نبودند که برای امام نامه نوشتند و امت جدّش پیامبرخدا(صلّیاللهعلیهوآله) بودند؟ پس چطور اهلش را نشناختند؟!
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: «اکنون شما گریه و زاری میکنید؟ مگر چه کسی با ما جنگیده و مردانمان را به شهادت رسانده؟!» زینب(سلاماللهعلیها) هم به فصاحت پدر، خطبه خواند و زینت پدر شد. گویا زبان علی(علیهالسلام) بود که سخن میگفت و برایش شنیدنش نفسها در سینه حبس شد و حتی زنگ شتران از حرکت ایستاد. فرمود:
«خدا را سپاس و بر محمد و خاندان پاکش درود؛ اما بعد ای اهل مکر و خیانت، آیا گریه میکنید؟ شما مثل آن زن هستید که رشتههای خود را پس از تابیدن، باز میکرد! چه دارید جز لاف و گزاف و سینهای پرکینه؟ ظاهرتان مثل کنیزان چاپلوس است و باطنتان همچون دشمنان. مثل سبزههای روییده در لجنزارید؛ پس بسیار بگریید و کم بخندید!...»[7]
[1]- سوره بقره، آیه 190 : همانا خداوند تعدیکنندگان را دوست ندارد.
[2]- سوره طه، آیه 117.
[3]- سوره طه، آیات 118 و 119.
[4]- سوره طلاق، آیه 3.
[5]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص160.
[6]- سوره طه، آیه 123.
[7]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 142-147.
نظرات کاربران