28 رمضان - عمل یا روحیه؟

(خلاصه جلسه بیستم)

عمل یا روحیه؟

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 28 رمضان 1436)

 

دانستیم ایمان، امری قلبی و شرط لازم آن، معرفت است، نه عمل؛ گرچه ایمان هرقدر قوی‌تر باشد، عمل قوی‌تر است و عمل هم باور و معرفت انسان را در وجود او تثبیت می‌کند. پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده‌اند:

"الْإِیمَانُ، مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ."[1]

ایمان، آن است که در قلب‌ها ثابت و محکم شود و اعمال، آن را تصدیق کنند.

"لَیسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَ لَا بِالتَّمَنِّی؛ وَ لَكِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلَصَ فِی الْقَلْبِ وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ."[2]

ایمان، به زینت دادن و آرزو کردن نیست؛ بلکه آن است که در قلب، خالص شود و اعمال، آن را تصدیق کنند.

و خلوص قلب یعنی هیچ انگیزه‌ای حتی ترس از جهنم و شوق بهشت در آن نباشد.

امام صادق(علیه‌السلام) نیز فرموده‌اند:

"إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ، أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ إِنْ ضَرَّكَ، عَلَى الْبَاطِلِ وَ إِنْ نَفَعَكَ."[3]

همانا از حقیقت ایمان، این است که حق را بر باطل ترجیح دهی، اگرچه حق به ضررت باشد و باطل به نفعت.

این، روحیه‌ای است که انسان مؤمن باید داشته باشد؛ آن هم نه فقط در اعتقاد ذهنی، بلکه در عمل نیز اهل حق باشد و نظر خود را پیاده نکند. همچنین آنجا که امری به دینش لطمه می‌زند، اجتناب کند و نپندارد که ضرر دینی، مهم نیست و راحت جبران می‌شود!

روایت شده پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از عده‌ای که ادعای ایمان داشتند، پرسیدند: حقیقت ایمان شما چیست؟ پاسخ دادند: رضا به قضای خدا، تفویض به او و تسلیم به امرش؛ و پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) این موارد را تأیید کردند.[4]

حال، ما می‌گوییم مشکل مالی یا بیماری نداشته باشیم، فرزندمان خوب تربیت شود، اختلاف خانوادگی برایمان پیش نیاید و در کل، همه چیز در ماده و معنا بر وفق مرادمان باشد؛ آن وقت به قضای خدا راضی هستیم! اما قضای خدا این نیست. قضای خدا، سعادت همۀ ماست؛ ولی ظهور این قضا در ناسوت، هزار و یک شرایط و قدَر دارد که همۀ آن‌ها متناسب با خواست ما نیست. روحیۀ ما این است که همه چیز را طبق میلمان می‌خواهیم؛ اما روحیۀ ایمانی، آن است که انجام وظیفه کند، بعد هرچه در ناسوت پیش آمد، از حق ببیند و برای حق، خرج کند؛ چه دارایی باشد و چه نداری.

تفویض هم یعنی: خدایا، هرچه می‌خواهی بکن؛ چه به سود دنیای من باشد، چه به ضررم. البته این هم حرف نیست که به زبان بگوییم: "اُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ"؛ اما خودمان همه چیز را بالا و پایین کنیم تا به هر قیمتی به خواستمان برسیم. یا اینکه بگوییم: خدایا، تسلیم؛ اما حالا که من تسلیم شدم، تو هم کار را این گونه تمام کن! در قدَرها باید امر را به او تفویض کنیم و حقیقتاً تسلیم باشیم؛ حتی اگر خواستْ ضرری به ما برساند. چرا چنین می‌خواهد؟ چون برخی قدَرها، مانع قضای او یعنی مانع سعادت ماست. امام علی(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"لَایَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى یَكُونَ بِمَا فِی یَدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ."[5]

ایمان بنده به صدق نمی‌رسد، مگر اینکه به آنچه دست خداست، مطمئن‌تر باشد تا به آنچه دست خودش است.

یعنی به تقدیرات و تدبیرهای الهی، بیشتر اطمینان داشته باشد، تا آنچه خودش فکر می‌کند و برنامه می‌چیند.

در قرآن کریم نیز به ابعاد و متعلقات ایمان، بسیار اشاره شده است. برخی آیات، کلی‌ترند و معیار مشخصی نمی‌دهند، مثل "الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ"؛ لذا با آن‌ها هرکس می‌تواند ادعای ایمان کند. اما برخی آیات، به جزئیات پرداخته‌اند و ما می‌توانیم با آن‌ها، ایمان خود را تست کنیم و محک بزنیم. در ادامه به برخی از این آیات می‌پردازیم.

- "الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ..."[6]

ایمان به غیب یعنی: این قدر به ماده نچسب و جلب منفعت و دفع ضرر را از ناسوت نخواه؛ روحیه‌ات را عوض کن و دریاب که اگر خدا نخواهد، آب هم بخوری، سیراب نمی‌شوی و اگر او بخواهد، بی آب هم سیراب می‌شوی. فرق این دو روحیه چیست؟ اینکه اگر سیرابی را از آب ببینی، به هر قیمتی دنبال آبی، حتی اگر حرام باشد یا از دهان کسی بیرون بکشی! اما اگر ایمان به غیب داشته باشی، برای به دست آوردن آب، خود را به هیچ ذلتی نمی‌اندازی و تن به حرام نمی‌دهی.

آن‌که ایمان به غیب دارد، از هیچ کس طمع و توقع ندارد؛ چون برای حق، کار می‌کند و حق، آثار عملکرد مثبتش را می‌دهد. لذا اگرچه ضرر دنیایی ببیند، به وجودش ضربه نمی‌خورد و به گناه نمی‌افتد.

- "لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِیینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى‏ وَ الْیتامى‏ وَ الْمَساكینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ."[7]

یعنی برّ و نیکی، آن نیست که رو به قبله کنید و نماز و روزه و حج به جای آورید؛ برّ، ایمان به خدا، معاد، ملائکه، کتاب و انبیاء است.

ایمان به الله و نه غفور و رحمان و...؛ چون انسان، اوج فقر خود را در مقابل الله که جامع اسماء است، می‌یابد؛ نه با تک‌تک اسماء.

ایمان به معاد یعنی هر کار می‌کنی، نتیجۀ ابدی‌اش را بررسی کن و ببین چه تأثیری در ابدیتت می‌گذارد. نه اینکه مثلاً به کسی که بدی کرده، بگویی: اینجا گذشتم؛ اما تو را به خدا وامی‌گذارم و فردا سر پل صراط، جلویت را می‌گیرم!

ایمان به ملائکه یعنی بدان که آن‌ها خادم تواند؛ و از آن‌ها کمک بخواه. اما ذلیل دیگران نباش؛ که همه، محلّ امتحان‌اند و خدا آن‌ها را گذاشته تا امتحان شوی.

این مراحل ایمان، مربوط به قلب بود، تا روحیه درست شود. پس از این، بنده باید مال و همه چیزش را در راه خدا بدهد و در درجۀ اول به خویشانش کمک کند؛ آن هم نه برای تشکر دیگران، دلخوشی خودش و...، بلکه فقط به عشق خدا. اما افسوس که ما اگر هم کمکی کنیم، به غریبه‌ها راحت‌تر می‌دهیم و حتی انفاق مالی یا عاطفی به مادری که آلزایمر دارد، برایمان سخت است!

در آیه، بعد از همۀ این‌ها، تازه نماز و زکات آمده؛ گویی اقامۀ صلاة، مشروط به موارد قبل است. ولی ما آن‌ها را کنار گذاشته‌ایم و فقط به نماز صوری اهتمام کرده‌ایم!

پس از این نیز از روحیۀ وفا به عهد می‌گوید و همین‌طور صبر در مشکلات؛ یعنی مؤمن، چه در از دست دادن عزیز، چه ورشکستگی مالی، چه تخریب شخصیت و هر مشکل دیگر، متین است، جزع و فزع ندارد و عزتش را نگه می‌دارد.

درنهایت هم، صدق و تقوا آمده است؛ یعنی ایمان با صدق، تمام می‌شود و صدق یعنی داشتن این روحیه‌ها؛ وگرنه ادعای ایمان، دروغ است. درواقع ایمان، همین روحیات است و وقتی می‌گویند روحیه خراب است، یعنی ایمان ضعیف است. با این روحیه، حتی محبت هم پایدار نیست. چنان‌که ابن‌ملجم و کوفیان، ایمان و محبت داشتند؛ اما روحیۀ صعف در برابر زر و زور و تزویر، موجب سقوطشان شد. روحیۀ صحیح، آن است که از هیچ چیز نترسیم، مگر گناه و ذلت.

- "فَلا وَ رَبِّكَ لایؤْمِنُونَ حَتَّى یحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لایجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً."[8]

آیه می‌فرماید آنان ایمان ندارند و محکش این است که وقتی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در آنچه اختلاف دارند -چه اختلافشان با یکدیگر و چه اختلاف در روحیۀ هرکدام با عقیده‌اش- حکم می‌کند، برایشان سنگین می‌آید. یکی می‌گوید: قبول؛ اما گوش کن ببین چه می‌گویم! یکی می‌گوید: درست، اما سخت است، نمی‌شود! دیگری می‌گوید: چشم؛ اما تو هم یک قدم به میل من بردار.

حرَج یعنی یک رنجش کوچک؛ حتی در این حد که: کاش این طور نمی‌گفت! دیدی چطور ملاحظۀ مرا نکرد؟ چرا طرف را این قدر بالا برد؟ و... . ایمان یعنی آنجا که حکم الهی به ضررشان است، قلبشان تسلیم باشد و ذره‌ای نرنجند.

پس مهم، نیت و انگیزه و روحیه است که سعادت و شقاوت را رقم می‌زند و ظاهر عمل، فقط تثبیت‌کنندۀ آن است. مثلاً عمل نورانی نماز، هم می‌تواند ما را در تثبیت سعادت ببرد و "تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ"[9] کند؛ هم می‌تواند در تثبیت شقاوت ببرد و به "وَیل" برساند. همین‌طور انفاق با روحیۀ طمع یا دعا با روحیۀ انتقام‌جویی و نفرین، انسان را به سوی شقاوت می‌برد. نفاق نیز روحیه است، نه عمل.

یکی از روحیه‌های بد، حرص در نگه داشتن همه چیز است که اگر به پیری برسد، بد بروز می‌کند. یعنی انسان هرچه دارد، برای خود نگه می‌دارد؛ به این بهانه که اسراف است و شاید روزی نیاز شود. در حالی که باید راحت بدهد و از داشته‌هایش بی دغدغه بگذرد؛ مطمئن باشد وقتی نیتش درست است، حتماً به جای خودش می‌رسد و درست استفاده می‌شود. اگر هم یک روز خودش به آن نیاز پیدا کرد، می‌تواند دوباره تهیه کند.

درواقع هر رفتار و نگرشی، ریشه در روحیات ما دارد. عمل صالح نیز عملی است که از روحیۀ وسیع و فراخ با متعلقات ایمان برآید. پس مراقب روحیه‌ها باشیم. خیلی‌ها ایمانشان قوی است؛ اما آنجا که حق به ضررشان باشد یا مشکلی برایشان پیش آید، به هم می‌ریزند، شکایت و اعتراض می‌کنند و به سوءظن به خدا و دیگران دچار می‌شوند. این ایمان، نهایتاً تا دم مرگ با ماست و آنجا که باید همه چیز را بگذاریم و برویم، باز می‌گوییم: من بروم، خانواده‌ام چه می‌شود؟ مالم؟...؛ و خبری از ایمان نخواهد بود!

درنهایت در رابطۀ ایمان با عمل می‌توان گفت: عمل، شامل افعال بدنی مثل نشستن و ایستادن، فعالیت ذهنی مثل تفکر و فعالیت قلبی مثل گرایش و توجه است. تمام این اعمال در ایمان، دخالت دارند؛ اما اصل ایمان، سیر قلبی و روحیۀ تسلیم است که ارتباط مستقیم با عمل ظاهری ندارد و ماهیتش از آن جداست. ایمان، مقتضی عمل است و عمل از لوازم خارجی ایمان است. عمل، مکمّل ایمان است و می‌تواند آن را تثبیت کند؛ اما مقوّم ایمان نیست.

 


[1]- بحارالأنوار، ج50، ص208.

[2]- بحارالأنوار، ج66، ص72.

[3]- بحارالأنوار، ج2، ص114.

[4]- الكافی، ج2، ص53.

[5]- نهج‌البلاغه، حکمت 310.

[6]- سوره بقره، آیه 3 : کسانی که به غیب، ایمان دارند.

[7]- سوره بقره، آیه 176.

[8]- سوره نساء، آیه 65.

[9]- سوره عنکبوت، آیه 45 : از فحشا و زشتی بازمی‌دارد و هرآینه ذکر خدا [نتیجۀ] بزرگ‌تر است



نظرات کاربران

//