مالک حقیقی خداست

مالک حقیقی خداست

در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 19، 22 محرم 1441) به تبیین موضوع «مالک حقیقی خداست» می‌پردازیم.

انسان را موجودی معرفی کردیم که تمام مراتب هستی، طفیل وجود او هستند و همراه با او در تمام عوالمش حرکت می‌کنند. به عبارتی کیهان از انسان و تکوین از تشریع، جدا نمی‌شود و هر دو علی‌الاتصال با هم در حرکت هستند.

در ادامه می‌خواهیم آیاتی را بررسی کنیم که از مالکیت خداوند بر هستی سخن می‌گویند. پیش از آن مالکیت حقیقی و اذنی و تفاوتشان با هم را توضیح می‌دهیم.

مالکیت حقیقی، آنجاست که مملوک از مالکش هیچ انفکاکی ندارد، همراه با ارادۀ او در حرکت است و همیشه عین ربط به مالک است؛ بی‌آنکه اختیاری از خودش داشته باشد. برای فهم بهتر این مالکیت، ارتباط نفسمان با اعضا و جوارحمان را مثال می‌زنیم؛ البته صرف نظر از وجود خدا. با این فرض، نفس ما در ایجاد، حفظ، ابقا و آثار، مالک حقیقی اعضای ماست و اعضای ما جز به ارادۀ نفسمان حرکتی ندارند. خداوند هم نسبت به تمام مراتب هستی چنین مالکیتی دارد. اما به انسان اذن داده که نسبت به مراتب وجودی خودش و نیز طبیعت، مالکیت اِذنی داشته باشد. با این حال اگر ارادۀ انسان بر طبق ارادۀ حق نباشد هرگز در مسیر کمال به بقا نمی‌رسد. چون مالکیت حقیقی نفس از آن حق است.

ما می‌بینیم که نسبت به نفسمان اختیار داریم و می‌توانیم در مسیر "شَاكِرًا" یا "كَفُورًا"[1] حرکت کنیم. طبیعت نیز زیردست ماست و هر کاری اراده کنیم می‌توانیم با آن انجام دهیم. مثلاً می‌توانیم آب را از زیر زمین بیرون بکشیم و در نظام ناسوت، مالک آن آب باشیم؛ اما تمام اینها به اذن خداست. وگرنه نه خاک مال ماست، نه قدرت کندن آن خاک و نه آن آب. خداست که مالک حقیقی تمام این‌هاست و به ما اذن داده که طبیعت را تسخیر کنیم؛ "وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ."[2] احدی هم از این قانون، استثناء نیست. حتی انسان کامل که مظهر حق است و همۀ هستی، پیکرۀ او هستند و طیف مالکیتش بسیار گسترده است مالکیت اذنی دارد و نه مستقل.

نفهمیدن این حقیقت باعث شد که گروه زیادی در طول تاریخ از سعادت دور بیفتند. نمونه‌اش فرعون بود که از قدرتش برای خودش استفاده کرد و نه برای هدف خداوند؛ لذا غرق شد. یا قارون که ثروتش را که خدا به او داده بود از خود دید و در زمین فرو رفت. بلعم باعور نیز کرامت‌ها و قدرت معنوی‌اش را در غیر خواست خدا مصرف کرد و  مَثَلش در قرآن مَثَل سگ شد.

 

نه تنها فرعون و قارون و بلعم، بسیاری از سران كنيسه‌ها و كليساها هم خود را مالک دين مردم تصور كردند و در ادامه به خود اجازه دادند مالک افكار و دنيای آنان هم باشند. اين شد كه مردم را در اتاقی می‌نشاندند و با اعتراف گرفتن از آن‌ها و حتی گرفتن پول، گناهانشان را می‌خریدند و از نقاط ضعف مردم، سوء استفاده می‌کردند! همین هم شد که در قرون وسطا رنسانس اتفاق افتاد و مردم علیه دین کلیسایی آن زمان قیام کردند. هرچند امروز هم پاپ‌های واتیکان همان روند غلط را ادامه می‌دهند.

حتی انبیا هم در رتبۀ خود ترک اولی داشتند و در جاهایی خلاف خواست خدا عمل کردند. اما چهارده معصوم (علیهم‌السلام) به غیر از خواست حق، اراده‌ای نداشتند. نمونه‌اش اباعبدالله(عليه‌السلام) بود که می‌توانست با یک اشاره تمام دنيا را تبديل به آب كند؛ اما تشنه شهيد شد! خداوند مالكيت تمام هستی را به او داده بود؛ اما حضرت درک كرده بود كه بايد به اذن خدا از اين مالكيت استفاده كند و نه مطابق جلب منفعت و دفع ضرر شخصی. لذا در کربلا در عین بزرگی برای خدا کوچک شد و در عین توانمندی، عاجز گشت. در این میان، عده‌ای نتوانستند هضم کنند که چطور انسانی آنقدر فانی در ارادۀ خدا باشد که انگار هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. لذا حادثۀ کربلا را این‌گونه توجیه کردند که امام حسین(علیه‌السلام) خبر نداشت چه اتفاقی برایش می‌افتد!

گسترۀ مالکیت اذنی انسان تا جایی است که تمام کیهان به اذن خدا مسخر و مطیع انسان است؛ "فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً"[3]. از همین رو جماد و نبات و حیوان فقط زمانی به جامعیت می‌رسند که تحت تصرف انسان باشند. انسان هم زمانی به جامعیت می‌رسد که هر چه دارد به مالک حقیقی‌اش بدهد. یعنی درک کند که هر چه دارد مملوک حقیقی او نیست و باید به اذن و طبق چارچوبی که خدا گذاشته از آن استفاده کند. با این حساب، نه ما و نه آنچه مسخر ماست در قبال وجود، محلّی از اِعراب نداریم و در عین هستی، نیستیم و در عین دارایی، فقیریم.

این را گفتیم تا فراموش نکنیم اگرچه خداوند طبیعت را مسخّر ما کرده است اما مالکیت ما اِذنی است و جز به خواست خدا نباید اراده‌ای داشته باشیم. لذا باید با اسوه‌گیری از اولیائمان فریاد بزنیم: "كَفىٰ بِى عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً" و "الْفَقْرُ فَخْرِی". اینجاست که می‌توانیم چشم از دارایی‌هایمان برداریم؛ از شوهر و فرزند تا مال و مقام مادی و معنوی. اصلاً از اول خود را مالک نبینیم که وقتی از دستمان رفتند گذشتن از آن‌ها برایمان مثل آب خوردن باشد و حتی در این چشم پوشیدن، ردپایی از منت گذاشتن به خدا و طلب پاداش و معامله‌گری دیده نشود. در آمدنشان هم به همین ترتیب. اما "بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ"[4]؛ سر خودمان کلاه نگذاریم. کافی نیست که وقتی چیزی یا کسی را از دست می‌دهیم به زبان بگوییم امانت خدا بود و از ما گرفت؛ بلکه باید دلمان آرام باشد. حداقل اگر می‌بینیم که از اقبال و ادبار دنیا خوشحال و ناراحت می‌شویم در دل بسوزیم و به خدا پناه ببریم.

در این وضعیت، کار ما این است که مقام اهل بیت(علیهم‌السلام) را بشناسیم تا خود را با آن‌ها قیاس نکنیم و در مقابلشان چون و چرا نداشته باشیم. وگرنه فعلاً ترک اولای انبیاء برای ما حسنات است. اگر خدا می‌خواست ما را برای این‌گونه ترک اُولی‌ها مؤاخذه کند احدی روی زمین باقی نمی‌ماند. در این رتبه‌ای که هستیم حداقل مراقب باشیم با از دست دادن‌ها و به دست آوردن‌های دنیا دچار گناه نشویم.

اما امروز می‌بینیم که دانشمندان با کشف فوتون و نظریۀ کوانتوم که در جای خود بسیار ارزشمند است خود را مالک این دریافت می‌دانند. نظریه‌شان را هم به قدری کامل، تصور می‌کنند که به خود اجازه می‌دهند برای انسان‌ها در خوردن و رفتن و حتی اخلاق، قانون کلی، وضع کنند. درحالی که افق دیدِ انسان فقط باید به سمت وجود باشد.

بعد از توضیح مالکیت حقیقی و اِذنی به بررسی آیاتی از قرآن در این زمینه می‌پردازیم.

خداوند در آیات بسیاریی از قرآن می‌فرماید که زمین و آسمان و طبیعت را برای شما آفریدیم و مسخّر شما کردیم. اما برای اینکه توهّم نکنیم که خدا در این مالکیت‌های اذنی که به ما داده دست خودش را بسته است در جایی هم می‌فرماید: "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ"[5]. یعنی مالکیت آسمان و زمین در عین اینکه مجازاً به انسان داده شده در حقیقت، از آن خداست. بنابراین حق نداریم با از دست دادن‌ها ناراحت شویم و با به دست آوردن‌ها خوشحال. باید در هر دو بگوییم به من چه؟! مالک اصلی آنچه به دست آورده یا از دست داده‌ام خداست؛ خدا هم که غیر از عشق و محبت نیست و خودش می‌داند باید چه بکند.

ممکن است بگوییم خدا خودش عاطفه را در ما قرار داده است و این ناراحت و خوشحال شدن‌ها از روی عاطفۀ خدادادی است. ولی باید حواسمان باشد عاطفه را با انفعال و چون و چرا آوردن اشتباه نگیریم. اشکالی ندارد که در از دست دادن‌ها عاطفۀ ما تحریک شود؛ اما نه به خاطر اینکه به شخص ما ضرری رسیده. بلکه از شدت عشقی که به خدا داریم عاشق مجاری فیضش هم هستیم. از همین روست که جا دارد از آنچه در کربلا بر سر اباعبدالله(علیه‌السلام) آوردند ناراحت باشیم و نسبت به دشمنانش غضبناک. به ظاهر به بچه و مقام و اموال و اطرفیان ما لطمه‌ای نخورده؛ اما جلوه‌ای از جلوات خدا بی‌جهت به اختیار بشر از بین انسان‌ها رفته است و هستی به سمت گمراهی پیش رفته. اصلاً در خلقت خدا این نبود که حتماً باید اباعبدالله(علیه‌السلام) شهید شود. اگر سقیفه‌ای نبود کربلایی هم در کار نبود. اما علی(علیه‌السلام) خود را مالک نمی‌دید و بی‌اذن حق کاری نمی‌کرد. درمقابل اهل سقیفه چون خود را مالک حقیقی می‌دیدند دست ولایت را بستند. لذا عاشق علی(علیه‌السلام) هستیم و مبغض دشمنانش و این همان برائت و ولایت حقیقی است. به همین ترتیب در به دست آوردن‌ها هم اگر متوجه رحمت خدا باشیم خوشحال شدن ایرادی ندارد. تشخیص اینکه کجا ناراحت یا خوشحال شویم و کجا نه، از مو باریک‌تر و از شمشیر برنده‌تر است. زمانی می‌توانیم تشخیص دهیم که فرق مجاز و حقیقت را بفهمیم؛ اینکه خدا در تمام مراتب مالکیتش پسندیده و ممدوح است چه در اقبال و چه در ادبار.

برمی‌گردیم به آیۀ مورد بحث. خداوند در ادامه می‌فرماید:"وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ"[6]؛ در آخرت، مالکیت خدا برای هر نفسی مشخص می‌شود. لذا تمام نفوس در پاسخ ندای "لِمَنِ الْمُلْكُ"[7] از صقع جانشان می‌گویند: "لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ"[8]. البته امروز هم تکوین ما همین پاسخ را می‌دهد. اما مجازها اجازه نمی‌دهند این پاسخ خود را با گوش جانمان بشنویم.

برای اینکه امروز هم این ندا را از خودمان بشنویم باید در هر  اقبال و ادباری مالکیت را از خود سلب کنیم. فکر نکنیم همین که خدا به ما چیزی داده یعنی مالکیت و اختیار را از خود سلب کرده است. اگر به فطرتمان توجه کنیم می‌یابیم که ما از آنِ اوییم و مدیون، عاشق و طالبش هستیم. تمام اسباب و علل را هم قرار داده که با آن‌ها مزۀ حقیقت را بچشیم و به سرچشمه‌ برسیم؛ نه اینکه فکر کنیم این مجازها تمامِ حقیقت هستند. هم‌چنان‌که آبی که در سرچشمه می‌جوشد با آبی که پس از طی مسیر فراوان به دست ما می‌رسد از نظر مزه و حتی خاصیت یکی نیست. یا مثلاً مزۀ سیبی که از بازار تهیه کرده‌ایم با سیبی که خودمان از درخت همان سیب چیده‌ایم فرق می‌کند و در مسیر باغ تا بازار چقدر زوائد گرفته و خاصیتش تغییر کرده است.

با این حساب در حقیقت هستی چه خبر است؟! حتی لذت خوردن یک میوه در خواب از خوردن آن در دنیا خیلی بیشتر است؛ با اینکه عالم خواب از عالم دنیا اندکی به حقیقت نزدیک‌تر است. یا محبتی که از یک دوست در خواب می‌چشیم انرژی‌ای به ما می‌دهد که قابل مقایسه با محبتی که در دنیا به او داریم نیست. عذاب و المی که در خواب به ما می‌رسد هم بسیار شدیدتر از عالم دنیاست.

اگر این حقیقت را درک کنیم از انفعال در دنیا دست می‌کشیم و نسبت به هر چیزی و هر شخصی فقط انجام وظیفه می‌کنیم؛ آن هم طبق اذنی که حق به ما داده است. وقتی وظیفه‌مان را انجام دادیم هر اتفاقی بیفتد جای ناراحتی یا خوشحالی نیست. اصلاً به ما چه؟! هستی مالک و هادی دارد. اما اگر در انجام وظیفه، کوتاهی کرده‌ایم باید جبران کنیم. تمام همّ و غم خود را صرف به دست آوردن این نگاه بکنیم: خود را مالک حقیقی نبینیم و بنده‌ای باشیم که فقط انجام وظیفه می‌کند. هر چه تا به حال افعال خوب بدون بینش درست، داشته‌ایم برایمان بس است! در عین حال که مراقب واجبات خود هستیم اینقدر به فکر زیاد کردن افعال مستحبی نباشیم. بیاییم قدری روی بینش خود کار کنیم که اصل عمل همین است.

یک نمونه کاربردی این بینش آنجاست که طبق موازین اسلامی همسری برای خود انتخاب می‌کنیم. بعد از ازدواج، مسیر همسرمان کاملاً برخلاف دین می‌شود. ما که یقین داریم موقع ازدواج به وظیفه‌مان عمل کرده‌ایم پس چرا حالا احساس خلأ می‌کنیم؟! مگر قبول نداریم که مالکیت حقیقی همسرمان برای ما نیست و از آنِ خداست؟ اینجاست که باید در عین انجام وظیفه به خود بگوییم «به تو چه»؟ خدا می‌داند و مملوکش. اما اگر ما به وظیفه‌مان درست عمل نکرده‌ایم کارمان این است که توبه کنیم و اشتباهمان را جبران کنیم.

در ادامۀ آیات ابتدایی سورۀ سبأ که دربارۀ مالکیت حقیقی خدا بر هستی بود خداوند می‌فرماید:

"وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ ۖ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ ۖ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَٰلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ"[9].

کافران می‌گویند که اصلاً قیامتی در کار نیست. خبر ندارند که قیامت همین جاست و با همین نظام هستی و در همه چیز با آن‌ها می‌آید. همین زمینی که مالکیتش از آن خداست و امروز زیر پایشان رام شده با جنبۀ دهری و قیامتی‌اش می‌تواند چنان فشاری بر آن‌ها وارد کند که باورش برایشان عجیب باشد. تمام خاکش آتشی می‌شود که گوشت و استخوانی برای جهنمیان باقی نمی‌گذارد. در عین حال برای مؤمنان چنان وسعتی می‌گیرد تصورنشدنی. پس زمین و آسمان از بین نمی‌روند. چون حقیقتی دارند به نام ملکوت و جبروت که در دست خداست. در دنیا آن‌ها را مسخر انسان قرار داد تا با اختیارش در مسیر جمال یا جلال پیش برود. آسمان و زمین هم در قیامت، طبق اختیار دنیایی انسان با او خواهند آمد. اگر جهنمی باشد به جای باران، شهیق و زفیر از آسمان بر او می‌بارد و زمین به جای سبزه و گیاه برایش آتش شعله‌ور می‌کند.

آیات بعدی که به آن می‌پردازیم آیاتی از سورۀ فاطر است:

"وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ كَذَٰلِكَ النُّشُورُ. مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَمَكْرُ أُولَٰئِكَ هُوَ يَبُورُ"[10].

خداوند می‌فرماید هر کس عزت را می‌خواهد باید به دنبال حقیقت برود و آن را در مجازها طلب نکند. به این منظور باید خود، کلام طیب شود؛ نه اینکه سخن طیب بگوید. چون کلام طیب در حکمت، همان ایجاد و کلمۀ "کُن"[11] الهی است. پس آنچه به سوی خدا بالا می‌رود شاکله و نگاه وجودی و توحیدی است. در ادامه هم می‌فرماید: عمل صالح، آن را بالا می‌برد. یعنی اصالت با انگیزه و نیت است که در جایگاهِ قدم گذاشتن در نردبان عروج است. تا قدم بر نردبان نگذاریم هر چه خود را با عمل تکان دهیم خبری از ترقی نخواهد بود. همین است که در معارف اهل بیت(علیهم‌السلام) بر معرفت اینقدر تأکید شده است: "أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ"[12].

در ادامۀ آیات سورۀ فاطر، خداوند می‌فرماید: "وَ مَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ"[13].

ما می‌توانیم هم از آب شیرین ماهی بگیریم و هم از آب شور و از هر دو برای خود زیورآلات تهیه کنیم. هر دوی این‌ها هم آفریدۀ خدا هستند. حوادث روزمره نیز مثل همین آب شیرین و آب شورند. مگر اتفاقات شیرین را یک خدا پیش می‌آورد و اتفاقات تلخ را خدایی دیگر؟! اصلاً مگر ما باید تشخیص بدهیم کدام اتفاق تلخ است و کدام شیرین؟ پس نه از رویدادهای به ظاهر ناراحت‌کننده ناراحت شویم و نه از اتفاقات شیرین، خوشحال. بلکه از هر دو در جهت کمالمان استفاده کنیم.

سپس خداوند در ادامه می‌فرماید: "ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ ۚ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ"[14]. کسانی که غیر خدا را می‌خوانند به قدر پوستۀ هستۀ خرمایی هم مالک چیزی نیستند. اما معلوم نیست چرا ما این همه خود را مالک همه چیز تصور می‌کنیم! با این حال در قیامت خودمان متوجه می‌شویم. چون تکوین همواره با ماست و از فطرت گریزی نیست.

در پایان این آیات هم یک کلام: "يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ"[15].

یعنی ای انسان تو عین فقر به منی و من عین غنا؛ در تمام عوالمت ساکت باش و بگذار خودم تو را بچرخانم و اداره کنم.

خداوند در آیاتی از سورۀ جاثیه هم دربارۀ مالکیت اذنی انسان می‌فرماید: "وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ"[16] و در ادامه: "مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ"[17]. وقتی عمل صالحی می‌کنیم به خدا منت نگذاریم. هر چه کردیم سودش به خودمان می‌رسد. می‌خواستیم نکنیم! هر چند خدا هدایتمان کرد که موفق به این عمل شدیم. حتی امام حسین(علیه‌السلام) هم نمی‌توانست به خاطر صبر بر بلاهایی که در کربلا بر ایشان وارد شد بر خدا منت بگذارد. پس هر جا پای ما در میان است خدا می‌گوید به من چه! یا تبع کار غلط خودت است که باید تحمل کنی یا اگر عمل صالحی کردی به نفع ابدیت خودت است. هر جا هم پای خدا در میان است می‌گوید به تو چه! پای خودت را از حوزۀ مالکیت من بیرون بکش. من که عاشق مملوکم هستم بهتر می‌دانم که با او چه بکنم.  

در آیۀ22 سورۀ جاثیه هم می‌فرماید: "وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ"؛ و خدا آسمان‌ها و زمين را به حق آفريده است و تا هر نفسی به آنچه به دست آورده پاداش يابد و آنان مورد ستم قرار نمی‌گیرند.

اما نفس ما چه ربطی به خلقت آسمان و زمین دارد؟ اصلاً این‌ها قبل از آفرینش ما آماده شده‌اند و همراه با ما می‌آیند. هر چه نفس ما در این دنیا بکارد همین زمین و آسمانی که با ما همراه‌اند در قیامت طبق کاشتۀ ما محصول به ما تحویل می‌دهند. یعنی در عین اینکه در عالم متصل خود همراه کاشته‌های خود هستیم عالم منفصل هم طبق همان با ما می‌آید.برگرفته از سخنان خانم لطفی‌آذر

برای کسب اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید 

 

 


[1] - سورۀ انسان، آیۀ3.

[2] - سورۀ جاثیه، آیۀ13:  آنچه را در آسمان‌ها و آنچه را در زمين است به سود شما رام كرد.

[3] - سورۀ اسراء، آیۀ70: آن‌ها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق‌ كرده‌ايم، برترى بخشيديم.

[4] - سورۀ قیامت، آیۀ14: بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.

[5] - سورۀ سبأ، آیۀ1: سپاس خدايى را كه آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست.

[6] - سورۀ سبأ، آیۀ1: و در آخرت [نيز] سپاس از آن اوست.

[7] - سورۀ غافر، آیۀ 16: فرمانروايى از آنِ كيست؟

[8] - همان: از آنِ خداوند يكتاى قهّار است.

[9] - سورۀ سبأ، آیۀ3: و كسانى كه كافر شدند، گفتند: «رستاخيز براى ما نخواهد آمد.» بگو: «چرا، سوگند به پروردگارم كه حتماً براى شما خواهد آمد. [همان‌] داناى نهان‌ [ها] كه هموزن ذره‌اى، نه در آسمان‌ها و نه در زمين، از وى پوشيده نيست و نه كوچک‌تر از آن و نه بزرگ‌تر از آن است مگر اينكه در كتابى روشن [درج شده‌] است».

[10] - سورۀ فاطر، آیات 9 و 10: خداست که بادها را فرستاد تا ابری را برانگیزند، پس ما آن را به سوی سرزمین مرده راندیم و زمین را پس از مردگی‌اش به وسیلۀ آن زنده کردیم؛ زنده شدن مردگان هم این گونه است. هر كه خواهان عزت است بداند كه عزت، همگى از آن خداست. کلام طیب به سوى او بالا مى‌رود و كردار نيک است كه آن را بالا مى‌برد و براى آنان كه از روى مكر به تبهكارى مى‌پردازند عذابى است سخت و مكرشان نيز از ميان برود.

[11] - اشاره به سورۀ یس، آیۀ82: "إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"؛ چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مى‌گويد: «باش»؛ پس [بى‌درنگ‌] موجود مى‌شود.

[12] - خطبۀ اول نهج‌البلاغه.

[13] - سورۀ فاطر، آیۀ12: و دو دريا يكسان نيستند: اين یک، شيرين تشنگى‌زدا [و] نوشيدنش گواراست؛ و آن یک، شور تلخ‌مزه است؛ و از هر یک گوشتى تازه مى‌خوريد و زيورى كه آن را بر خود مى‌پوشيد بيرون مى‌آوريد؛ و كشتى را در آن، موج‌شكاف مى‌بينى تا از فضل او [روزى خود را] جستجو كنيد و اميد كه سپاس بگزاريد.

[14] - سورۀ فاطر، آیۀ13

[15] - سورۀ فاطر، آیۀ15

[16] - سورۀ جاثیه، آیۀ13

[17] - سورۀ حاثیه، آیۀ15

 



نظرات کاربران

//