انتظار دین از بشر

انتظار دین از بشر

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 9، 11 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع انتظار دین از بشر می‌پردازیم.

دین از انسان انتظاری دارد و انسان هم انتظاری از دین دارد. انتظار دین از انسان چیست؟

 حرکت در زاویه‌های گوناگون زندگی بر محور توحید؛ یعنی فنای ذات در خداوند، نه فعل و صفت. به بیان دیگر فنای نفس و آنچه من می‌خواهم در مشیت و خواست الهی؛ اگرچه خواست نفس من،‌ شریعت باشد. این‌جاست كه انتظار بشر از دین دو قسمت است؛ اصلی و فرعی. در حالی‌كه انتظار دین از بشر بنا به حدیث شریف "أنَا النُقطَةُ الَّتی هِی تَحتَ البَاءِ"[1]، یک نقطه است: ولایت؛ اما جاهلان چون در زاویه‌ها‌ دینداری می‌کنند، این نقطه را تبدیل به كثرت كرده‌اند.[2]

پس انتظار بشر از دین اصلی است و فرعی؛ محوری است و زاویه‌ای. انتظار اصلی بشر از دین با انتظار دین از بشر منطبق است. اولین انتظار دین این است كه انسان حقیقت خود را بشناسد تا بتواند مبداء آفرینش را بشناسد. یعنی قبل از هر كاری بفهمد كه کیست؟ اگر نماز می‌خواند و دینداری می‌كند، آیا دست و پا و همین بدن است؟ فکر و خیال و اندیشه‌اش است؟ یا نه هیچ‌کدام از این‌ها نیست و حقیقتی ورای این‌هاست.

دین از انسان می‌خواهد خدایی را بپرستد كه او را در وجود خودش می‌یابد. نه خدایی که نمی‌داند چیست و کجاست؛ آیا جوهر است یا عرض؟ جسم است یا نور؟ نمی‌داند چیست، اما پرستش و عبادتش می‌کند! تنها فرقش با مشرکان این است که سنگی را نمی‌تراشد تا بپرستد، ولی خدایی در درون می‌تراشد به نام خدای من كه هوای نفس خودش است![3] این‌جاست كه خدای یگانه می‌شود خداهای گوناگون.[4] راه شناخت خدای یگانه، از طریق شناخت خود است و اگر انسان به این شناخت نرسد، با فروع دین هرگز نمی‌تواند خدا را پیدا کند. با فروع دین اگر می‌شد خدا را پیدا كرد، یازده امام(علیهم‌السلام) مظلومانه کشته نمی‌شدند. کسی نمی‌تواند انكار كند که سیزده معصوم(علیهم‌السلام) را مسلمانان دیندار به شهادت رساندند، نه کافران. امروز می‌بینیم دینداری و خداپرستی در خانواده‌ای سه نفره، سه جلوۀ گوناگون پیدا كرده است. هر سه نفر هم، مسلمان و قرآن‌خوان و نمازخوان هستند.

اما انتظار بشر از دین دو قسمت است: اصلی و فرعی. پاسخ دین برای انتظار بشر این است که حقیقت انسان را به او بشناساند تا بعد وظایف و فروع هم برایش روشن شود. چون محال است کسی خدا را در وجودش ببیند و بتواند با او مخالفت کند و به او عشق نورزد! محال است دیگر فقط در سجاده با خدا ارتباط داشته باشد، بلكه دائم در نماز خواهد بود.[5]

بیایید ببینیم امروز چقدر اصول دین حاكم است و چقدر فروع دین؟ هم اصل و هم فرع را نایبان پیغمبر و امام به ما ارائه می‌دهند. امام خمینی(ارواحناه‌فداه) در جوانی قبل از این‌که رساله عملیه منتشر كند، کتاب "مصباح الهدایه" را نوشت و قبل از این‌که مرجع تقلید شود، کتاب "اسرارالصلاة" را. پیش از آن‌كه رهبر سیاسی شود، رهبر دل‌ها شد. عدۀ زیادی از شهدا، امام(رحمة‌الله‌علیه) را جز در تلویزیون ندیدند، اما چون جان خود را یافته بودند، به حقیقت دیدند. اما بیشتر کسانی که روز عاشورا با امام حسین(علیه‌السلام) جنگیدند، ایشان را به چشم دیدند، نه به دل؛ حتی امام‌(علیه‌السلام) را می‌شناختند، اما شناخت سطحی. این‌ها چه درسی به ما می‌دهد؟ کی می‌خواهیم عمق عاشورا را بفهمیم؟

این امر به این معنی نیست که فروع را كنار بگذاریم. آنجا که اصل هست، حتماً فرع هم هست. آن هم عاشقانه و بالملكه، نه با مجاهده و تلاش. وقتی اصل باشد، انسان «دست‌ودل‌باز» است. یعنی دستش، عین دلش، باز است؛ لحظه‌ای فکر نمی‌کند که برای معشوق این كار را بکند یا نکند؛ بدهد یا ندهد؛ برود یا نرود. اما متشرّعین با چرتکه عمل می‌کنند و با حساب‌و‌كتاب سود و زیان دنیوی یا اخروی.

پس انتظار اصلی انسان از دین این است که حقیقت او را به او بشناساند تا بتواند مبداء آفرینش را در همه چیز و در خودش ببیند و بتواند بگوید: "مَا رَأیتُ شَیئاً إلّا وَ رَأیتُ اللّهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ"[6].

بعد، اوصاف جمال و جلال الهی را به او بشناساند. یعنی حقه‌های نفس را در جلوۀ جلال نشان دهد، نه فقط گناهان عملی را. بسیاری از مؤمنان گناه عملی انجام نمی‌دهند، اما نفسشان گناهکار است. اوصاف جمال و جلال خداوند را وقتی می‌شناسیم که هم بُعد امّارۀ‌ نفس را خوب بشناسیم، هم بُعد لوّامه و مطمئنّه‌ را؛ اما وقتی اصل را می‌گذاریم و می‌رویم سراغ فروع، فقط بُعد مطمئنه را آن هم در توهممان بزرگ می‌کنیم! نمی‌فهمیم که خدا در ناسوت هم با جمال و هم با جلال جلوه کرده است و اصلی‌ترین کار ما این است که ذوالفقار دو دَم داشته باشیم. یک‌ دَم تلألؤ نور جمال و یک‌ دَم کشتن ظلمت جلال. برای همین انسان دیندار دائم در جهاد اکبر است. یعنی در جهاد با نفس خودش است، نه فقط در ریاضت فعلی. چون دو صفت جمال و جلال همیشه مقابل هم هستند تا دم مرگ. یاران امام حسین(علیه‌السلام) یک‌دفعه زیر تیغ دشمن نرفتند. بلكه اول با معرفت جلالی تیغ روی نفسشان کشیدند؛ بعد، امام حسین(علیه‌السلام‌) خدای جمیل را به آن‌ها نشان داد.

پس دین از ما یک چیز می‌خواهد و ما هم به طور فطرتی از دین همین را می‌خواهیم. دین از ما می‌خواهد موحد باشیم. ما هم از دین می‌خواهیم با تیغ جلال دائم نقص‌های ما را کنار بزند تا جمال حق در ما هویدا شود.[7]

اما انتظار فرعی انسان از دین در فروع دین است؛ اخلاق، اقتصاد، شریعت و... كه همه تحت عنوان احکام و آداب اسلامی ارائه شده است. شئون زندگی انسان بسیار گسترده است و دین به تمام این شئون جواب داده است. نكتۀ مهم این است كه دین همۀ این شئون یا خواسته‌های انسان برای دنیا و آخرتش را در قلب تعدیل می‌کند؛ یعنی انسان را یک‌دله می‌كند. اما کسی که به این اصل توجه نكند با فروع بازی می‌کند.

می‌دانیم برای ساختن یک پازل، اول صفحۀ اصلی را قرار می‌دهیم، بعد قطعه‌ها را روی آن می‌چینیم. باید قطعه‌ها را روی نقشه اصلی پازل بچینیم. اما بیشتر ما مانند کودکانی هستیم که صفحۀ اصلی را کنار می‌گذارند و با تکه‌های پازل دور خودشان می‌چرخند و بازی می‌كنند؛ دست آخر هم نمی‌فهمند شكلی كه این پازل ارائه می‌داد چه بود؟ صفحۀ اصلی، قلب ماست و نماز و روزه و فروع، قطعه‌های پازل هستند كه باید آن‌ها را روی این صفحه بچینیم. اصلاً اگر صفحه را پیدا كنیم پازل‌ها خودشان به راحتی چیده می‌شوند. بیشتر ما سال‌ها نماز خوانده‌ایم و هنوز پازل‌های رکوع، سجود، تشهد و سلام را در قلبمان پیدا نمی‌کنیم. هنوز لذت نماز را در ظهور اسماء خدا نمی‌چشیم. اگر صفحۀ اعتقادمان را پیدا كنیم محال است پازل‌ها روی آن چیده نشود و روزبه‌روز بیشتر از كثرت رو به وحدت می‌رویم.

بر همین اساس انتظار دین از بشر این است که ببیند خدا دائم در درون او حاضر و آگاه است. وقتی انسان در ذرات وجودش آگاهی و حضور خداوند و عینِ معلوم بودن خدا برای او و او برای خدا را نمی‌بیند، به راحتی نیت و فکر و عملش با هم متفاوت می‌شود. در ظاهر، عملش خوب است، اما در درون سؤال و ای‌کاش و چون‌وچرا دارد؛ هنوز راضی و تسلیم نیست و دنبال نتیجۀ اعمالش می‌گردد.

در جلسۀ اول سؤالی مطرح كردیم؛ اینكه چرا در سورۀ حمد، خداوند "مالِکِ یَومِ الدِّین" معرفی شده است؟ چون خدا همه چیز ما را بر مبنای ابدیت، حساب می‌كند و به فعل و صفتمان نگاه نمی‌كند.

توضیح بیشتر اینكه خدا همین امروز "مالک یوم الدّین" است و جزای او امروز است. مگر خدای امروز و خدای فردا داریم؟ مگر خدا دور از ماست که فردا جواب دهد؟ همین حالا جواب می‌دهد، منتها نه در عمل؛ بلكه در قلبمان. یعنی قلبمان را پاک می‌كند از نفاق، شک، شرک، چون‌وچرا، تعلّق به اموال و اولاد و دنبال نتیجه بودن؛ از تنگی و محدودیت جدا می‌كند و به اقیانوس صفات و اسماء خودش وصل می‌کند.

"مالک یوم الدّین" یعنی خدا هم اکنون در اصل وجود ما حاضر است، نه در بقیۀ مراتب؛ این مراتب، می‌خواهد فعل باشد یا صفت. پس ما باید نیت و قلبمان را در هر کاری معیار قرار دهیم، نه عمل ظاهریمان را.

پس عمق و اصالت دین در قلب است و فروع فقط پازل‌هایی است که باید درست روی صفحۀ اعتقاد بچینیم كه در این صورت اثرش را امروز می‌بینیم؛ اگرچه ظهور عینی و بیرونی‌اش فردا باشد. اصلاً تا ظهور درونی نباشد، ظهور بیرونی به دردمان نمی‌خورد. مگر سیزده معصوم(علیهم‌السلام) همه در بیرون ظهور نداشتند؟ دیدار بیرونی به چه درد مردم خورد وقتی در درون نتوانستند جایگاه آن‌ها را پیدا کنند و نیافتند كه دین ظهور ولایت است از نبوت.

بر اساس این نكته مهم، نقش دین در فعلیت انسان است نه در انفعالش. انفعال یعنی چه؟ یعنی نماز می‌خوانیم و از خدا طلب‌كاریم. انفاق می‌کنیم و از مردم یا خدا توقع جبران داریم. در نهایت هم به خاطر عمل‌هایمان بهشت یا دوری از جهنم می‌خواهیم. درحالی‌كه باید از سود و زیان دنیوی و اخروی رها شویم و کار خیر انجام دهیم؛ چون دین آمده نفس را به فعلیت و لقاء الهی برساند. بنابراین در همه چیز باید به دین رجوع کنیم و دین رجوع به قلبمان است، قبل از انجام عمل.

نتیجه اینكه شناخت انسان در ابعاد گوناگون حیاتش ضروری است. اگر جسم انسان سه بعدی است، به این معنی نیست که انسانیت او هم سه بعدی است. ابعاد هستی ما بی‌نهایت است كه حتی فیزیک كوانتوم هم این را اثبات كرده است.

 

 


[1]- ينابيع المودة لذوي القربی، ج3، ص212 : "و اعلم أنّ جميع أسرار اللّه-تعالى-في الكتاب السماوية،و جميع ما في الكتاب السماوية في القرآن،و جميع ما في القرآن في الفاتحة،و جميع ما في الفاتحة في البسملة،و جميع ما في البسملة في باء البسملة،و جميع ما في باء البسملة في النقطة التي هي تحت الباء. قال الامام علي رضي اللّه عنه: أنا النقطة التي هي تحت الباء."

[2]- عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص129 : "وَ قَالَ(عليه‌السلام)‏ الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون‏".

[3]. سورۀ جاثیه، آیۀ 23 : "أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ"؛ آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى(بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‏اى افكنده است؟! با اين حال چه كسى مى‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى‏شويد؟!

[4]. سورۀ یوسف، آیۀ 39 : "يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ"؛ اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!

[5]. سورۀ معارج، آیۀ 23 : "الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ"؛ آن‌ها كه نمازها را پيوسته بجا مى‏آورند،

[6]. مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج‏2، ص246 : "قال علي(عليه السلام): "ما رأيت شيئا إلّا و رأيت اللّه قبله و بعده و معه و فيه".

 

[7]. در كتاب ابتلا در كربلا به طور مفصل دربارۀ اين موضوع صحبت كرده‌ايم.

 



نظرات کاربران

//