توحید ذاتی

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 23، 27 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع توحید ذاتی می‌پردازیم.

دانستیم دین یا اسلام همان توحید و توحید همان تجلی ولایی حضرت حق‌تعالی از مجرای انسان کامل است که زمانی در جلوهٔ نبوت، زمانی در جلوهٔ رسالت و نهایتاً امتداد این دو جلوه، در استمرار ولایت ظهور می‌کند. لذا توحید انبیا و رسل را با توحید اولیا، درعین‌حال که یکی دانستیم دو جلوه کردیم، جلوهٔ اول شریعت و ظاهر دین و جلوهٔ دوم طریقت و باطنی که فرد را به حقیقت می‌رساند. دوتایی که درواقع یکی هستند؛ یعنی تا ما توحید را در ظهور ظاهر رسالت و نبوت قبول نکنیم و از شرک جلی تطهیر نشویم، هرگز به باطن آن راه نمی‌یابیم. اما نباید به حرکت ظاهری بسنده کنیم، زیرا عملِ صِرف به ظاهر دین، خطر استکبار دینی را همراه دارد. ولی وقتی حرکت باطنی با حرکت ظاهری توأم می‌شود، نفس از آفات مصون می‌ماند. چراکه وقتی درون با ولایت حرکت کرد، مقام ولایت مرتب با ذوالفقار جمال و جلالش از درون سر عدم تعادل‌های ما را می‌زند و اجازه نمی‌دهد به طغیان یا یأس و ناامیدی برسیم که: "لَا سَیفَ إِلَّا ذُوالْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِی"[1]

اینجا بود که توحید را به سه مرحلهٔ «علمی» و «عینی» و «حقی» تقسیم کردیم و گفتیم مرتبۀ علمی مختص کسانی است که یا اهل تقلید هستند یا اهل برهان و استدلال و کلام. آن‌ها فقط در پی فهم مفاهیم دینی و استدلال آن می‌باشند. اما رتبهٔ عینی یا ذوقی توحید، مختص انسان‌هایی است که علاوه بر داشتن رتبهٔ علمی، در وجودشان صفات و اسمای الهی را به شهود می‌نشینند و متخلق می‌شوند. جنبهٔ حقی توحید را هم فقط مختص انبیا و اولیا و تالی‌تلوهای خاصشان دانستیم.

در تقسیم‌بندی دیگر توحید دو گونه است: «توحید جمعی» و «توحید تفصیلی». توحید تفصیلی همان توحید علمی است؛ و توحید جمعی همان توحید جامع حقی و ذوقی است. در توحید جمعی کلاً دست و پای اختیار و مشیت نفس بسته می‌شود و هیچ‌چیز جز یک ذات که در هستی ظهور کرده، دیده نمی‌شود. که: "لا موثّر فِی الو جود الاّ الله". با مثالی جایگاه توحید ذوقی يا ذاتی را محسوس توضیح می‌دهیم.

از زمانی که ما خودمان را پیدا کردیم، خودمان به خود، «من» گفتیم: «می‌خورم، می‌خوابم، می‌نشینم و... .» مربیان و معاشران به ما، «تو» گفتند: «تو باید این کار را بکنی یا تو نباید این عمل را انجام دهی یا تو مرا دوست خود بدان و... .» اما هیچ‌وقت کسی «من بودن» ما را به ما یاد نداده است. چراکه درک این «من»، اصلاً تعلیمی نیست و آن را جز خود ما، کسی نمی‌تواند تعریف کند. دست، پا، چشم و سایر اعضا، قوا، خیال، اندیشه و ... ، همگی مال «من» و شعاع‌هایِ «من» ماست، نه خود من. چراکه به‌محض جدا شدن از «من»، عین نیستی می‌شوند و اثر وجودی ندارند. اما تا وصل به «من» هستند، حتی اگر زخمی شوند، «منِ» ما آن‌ها را ترمیم می‌کند.

«من» یا «نفس» یا «روح» یا «وجودِ» ما اصلاً برای کسی غیر از خودمان قابل تعریف نیست. ما هم نمی‌توانیم تعریفش کنیم، فقط می‌یابیمش. توحید ذاتی هم همین‌گونه است. قابل تعریف نیست، اما یافتنی و درک‌شدنی است.

«منِ» ما در عین اين‌که یکی است، کثرات زیادی دارد: از کثرت ظاهری دست و پا و اعضا خارجی و داخلی گرفته تا قوا، خیال، وهم، اندیشه و... . تمام این مراتب، به بودِ «من» موجودند. نه می‌توان به آن‌ها عدم مطلق گفت و نه وجود مطلق. جلوهٔ «من» هستند و تا «من»ما هست، هرگز معدوم و فانی نمی‌شوند، بلکه فقط صورتشان عوض می‌شود. مثلاً صورتِ «دیدن» در نطفگی، علقگی، نوزادی، کودکی، نوجوانی و... عوض شده؛ ولی نفس یا «منِ» ما که دیدن، منسوب به اوست، سر جای خود باقی مانده است. اصلاً با بود اوست که هزاران صورت در ما عوض می‌شود، تاآنجاکه حتی در برزخ و قیامت نیز این من و قوای آن، صورتی جدید می‌گیرند.

در توحید ذاتی نیز همین حقیقت جریان دارد. خداوند در عین اين‌که یکی است در مراتب گوناگون ظهور کرده است. اصلاً بودنِ خدا مساوی است با ظهور علی‌الاتصال وجودش که باقی است. تمام مراتب در هستی، ظهور او و عین ربط به اويند و هستی‌شان وابسته و عین اتصال به اوست. نه می‌توان به اين ظهورات عدم مطلق گفت و نه وجود مطلق و تا متصل به وجود هستند، هرگز معدوم و فانی نمی‌شوند، بلکه فقط صورتشان تغییر می‌کند، منتها آنچه در زوال این صورت‌ها همیشه باقی است، وجه اوست.

عوض شدن صورت‌ها در روند تکوینی زندگی برای ما بسیار عادی است. وقتی در روند رشد از صورت نطفگی به کودکی، نوجوانی، بزرگسالی و پیری می‌رسیم، هرگز ناراحت نیستیم، زیرا در سیرمان صورتی کامل‌تر از من خود را شاهدیم. اما چرا در دنیا و زندگی، تغییر صورت‌ها و از دست دادن‌ها چنین ما را ناراحت می‌کند؟ چرا فکر می‌کنیم به او بیشتر داده شده و به ما کمتر؟ مگر می‌شود نفس ناطقه به چشم بیشتر بدهد و به گوش کمتر؟ نفس علی‌الاتصال به هر رتبه هرآنچه نیاز دارد بدون کم و کاست می‌دهد. اما این ماییم که با اختیار، توانمندی‌های «من»مان را ظهور نمی‌دهیم. مثل چشمی که قدرت بینایی دارد، ولی با اختیار آن را می‌بندیم، درنتیجه دیدنی‌های دنیا را دیگر نمی‌بینم. مسلماً این کم و کاستی به نفس ناطقه برنمی‌گردد و با بستن اختیاری چشم، قوهٔ بینایی‌از بین نمی‌رود، زیرا نفس در خواب هزاران دیدنی را می‌بیند. اما این ما هستیم که با اختیار سوء خود را از دیدن برخی دیدنی‌ها محروم کرده‌ایم.

 یا وقتی دست و پایمان می‌شکند، این نفس ناطقه نیست که دست و پای خود را خراب کرده، بلکه این ما هستم که با جهل و نادانی و مراقب نبودن، موجب شکستن دست یا پایمان شده‌ایم. درست است که نفس ناطقه از این خرابی درد می‌کشد، اما تا زمانی که وصل به او هستیم خودش خرابی‌ها را ترمیم می‌کند.

در عالم نیز اصلاً امکان ندارد خداوند به یکی زیاد بدهد به یکی کم بدهد یا آنچه را داده خراب کند، مگر اين‌که خود فرد با نوع اختیارش کاری کند که کم و زیاد بشود. کار خداوند در هستی، افاضهٔ علی‌الاتصال است. این وجود و افاضه در موجودات بسته به رتبه‌ای که دارند تمام و کمال است. نه کم می‌شود و نه زیاد. نه بالا می‌رود و نه پایین. این همان قرب خداوند به موجودات است و درکش، عین توحید ذاتی و عینی است. همان "مَا رَأَیتُ إِلَّا جَمِیلًا"[2]یی که زینب(سلام‌الله‌علیها) گفت. زیرا او در نگاه توحیدی‌اش باور داشت که همه چیز در نظام خلقت، سر جای خود قرار دارد و هرگز زشتی و نقص و کاستی در آن نیست.

قرب بنده به خدا چیست؟ اين‌که چشمش به هستی‌بخش باشد. خودسر راه نرود تا دست و پای وجودش نشکند چشم باز کند و آنچه او خواسته اختیار کند که دراین‌صورت هرگز چون‌وچرا نخواهد داشت و دچار شرک خفی نمی‌شود. اگر هم در اثر غفلت دچار خرابی و آلودگی شد تا از درون وصل به آن هستی‌بخش است او همه را ترمیم می‌کند که: "ما خَصّنا بولایَتکُم طِیباً لخَلقِنا و طَهَارَةً لانفُسنا و تَزْکیةًلنا و کفَّارَةً لذنوبنا"[3] آ

درواقع تمام انبیا از ابتدا بشر را به توحید ذاتی دعوت می‌کردند، منتها این توحید در رسالت آن‌ها مخفی بود و ظهور نداشت: "مع کلّ نبی سراً"[4] امت‌های قبل مثل بنی‌اسرائیل، استعداد دریافت توحید فعلی را داشتند نه توحید ذاتی. برای همین تقاضاهایشان هم فقط در فعل خلاصه می‌شد. موسی با ولایتش در کنارشان بود، اما دائم از خداوند «مَنّ و سَلوی[5]» می‌خواستند. اما توحید ذاتی در دين خاتم و برای امت آخرالزمان، به دلیل استعداد و طلب بالایی که دارند، ظهور کرده و عيان گشته است. به همین دلیل خداوند کل رسالتش را جمع کرد و ولایت را که عین توحید ذاتی است در روز غدیر به امت مسلمان عرضه داشت.

اما به‌راستی ما مسلمانان با این توحید ذاتی چه کردیم؟ چرا مَظهر این نوع توحید در میان ما کم است؟ "ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ. وَ قَلیلٌ مِنَ الْآخِرینَ"[6]. اگر امت بنی‌اسرائیل «من و سلوی» می‌خواستند در کنارش "أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً "[7] را نیز طلب کردند. اما ما چه کردیم؟ خداوند " من رآنی فقد رأی الحق"[8] را آشکارا در کنارمان قرار داد، اما با وجود او «من و سلوی» دنیا را خواستیم! نتیجه چه شد؟ حق غایب شد و سال‌هاست که ما از پس پردهٔ سنگین غیبت، گرما و نور وجودش را دریافت می‌کنیم.

گویا ما مسلمانان و به‌خصوص شیعیان فراموش کرده‌ایم که استعداد ما حرکت در توحید ذاتی است. سراسر قرآن، سخن از توحید ذات است. اما ما قرآن‌ها را هم خاک‌خورده بر لب طاقچه‌ها و کتابخانه‌هایمان قرار داده‌ایم! کتاب‌های ادعیهٔ ما پر است از مراتب توحید و شرک، اما ما به خواندن ظاهری آن‌ها اکتفا کرده‌ایم و هرگز به تعمق در آن ننشسته‌ایم. گویا با گوشِ جان، ندای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را نشنیده‌ایم که فرمود: "أَعُوذُ بِعَفْوِک مِنْ عِقَابِک وَ أَعُوذُ بِرَحْمَتِک مِنْ عَذَابِک وَ أَعُوذُ بِرِضَاک مِنْ سَخَطِک وَ أَعُوذُ بِک مِنْک جَلَّ ثَنَاؤُک أَنْتَ کمَا أَثْنَیتَ عَلَی نَفْسِک وَ فَوْقَ مَا یقُولُ الْقَائِلُون‌َعُوذُ بِعَفْوِک مِنْ عِقَابِک"[9].

درواقع پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در این دعا، از سه نوع استعاذه در سه رتبهٔ فعل (عِقَابِک)، صفت (سَخَطِک) و ذات (أَعُوذُ بِک مِنْک) سخن می‌گویند و به ما درس توحید و مراتب آن را می‌آموزند. اين‌که اگر در فعل خطا و گناه کردیم و با توبه به او پناه بردیم و فعلمان را درست کردیم، کارمان تمام نشده! باید از صفات نیز به او پناه ببریم و در اخلاق نیز مزین به صفات او شویم. اما باز هم کارمان تمام نشده و مسیر قرب ادامه دارد. باید درنهایت در نگاه و اندیشه به او پناه ببریم و بفهيم که در هستی يک حقیقت ساری و جاری است که: "أَعُوذُ بِک مِنْک" و این، یعنی توحید ذاتی.

در مقابل این رتبه‌های توحید، دو نوع شرک نیز ظهور دارد: «شرک خفی» و «شرک جلی». شرک جلی، شرک در ظاهر است. مانند عبادت بت‌ها و تندیس‌ها، اما شرک جلی، در خودبینی، إنیت و إنانیت نهفته است و در مقابل توحید ذاتی و وجودی قرار دارد.

همان‌طور که گفتیم انبیا از همان ابتدا، بشر را دعوت به باطن و ظاهر کردند. اما چون امت‌های قبل استعداد حمل توحید ذاتی را نداشتند، درحد توحید فعلی باقی ماندند. خدا هم نعمت و عذابش را در قالب فعل برای آن‌ها آشکار کرد. اما در دین خاتم که ولایت از آن ظهور می‌کند، شرایط برای مظهریت کاملاً آماده و عذر بر هر مقصری بسته است.

البته اگر می‌گوییم امت آخرالزمان استعداد توحید ذاتی را دارند به این معنا نیست که توحید عملی و صفاتی را کنار بگذارند! بلکه چنانکه در دعای حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) شاهد بودیم، تمام مراتب توحید باید در کنار هم جمع باشند. رسیدن به توحید ذاتی به معنای کنار گذاشتن ظاهر نیست. ظاهر مقدمهٔ رسیدن به باطن و حرکت در آن است. ظاهر (فعل و صفت) را باید حتماً تطهیر کنیم تا به تطهیر باطن و آلودگی‌هایی خفی که فقط و فقط مربوط به نفس اماره است، برسیم. که: "یثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ..."[10]، "وَ إِنَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکبُونَ"[11]

حقیقت دین رعایت کردن ظاهر و باطن با هم است که صراط مستقیم و دین قیّم و حنیف همین است. درواقع هدف آفرینش، فقط فروع دین و عمل کردن به عبادات نیست. هدف آفرینش، رسیدن به توحید است "قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا"[12] توحید چیست؟ توحید دیدن یک هویت در هستی و در خود است. وحدت وجود در عین کثرت. دیدن وحدتی که در مراحل و مراتب جاری است. فهم اين‌که حق، حتی به چشم‌برهم‌زدنی بدون ظهورات نیست و کثرات با اين‌که در ذات خود چیزی نیستند، اما چون شعاع‌ها یا ظهور او و عین ربط به او هستند، دائماً و بدون وقفه، از نور کامل و جامع او بهره‌مند می‌شوند. "کلَ یوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ"[13]

 حق خودش برای خودش هست و هیچ‌کس، حتی نزدیک‌ترین بندگانش، یعنی انسان کامل، هم پی به چیستی او نخواهند برد؛ اما هستی‌اش را به واسطهٔ ولایت بر همگان آشکار کرده است. برای همین هم می‌گوییم دین قائم به استمرار ولایت است، نه قائم به استمرار رسالت و نبوت. دینِ هرکس قائم به استمرار اصول دین يا ولايت است، نه فروع دین. اگر اصول دین را نداشته باشیم، فروع دین هرلحظه در معرض خرابی است. چون ریشه ندارد. دنیایی نماز بخوانیم، اما اگر ریشه نداشته باشیم، آن نماز در عالم بعدی برای ما وجود ندارد. تمامی عبادات و حتی خور و خواب ما باید وجودی شود. یعنی فقط ظاهر ما از آن بهره نبرد، بلکه تمام ابعاد وجود ما از آن بهره‌مند شوند.

ولایت یا باطن یا اصول دین، سرمنشأ، اصل و محور تمام فروع دین است. اگر ولایت و توحید ذاتی را می‌طلبیم، باید تمام مراتب وجودمان را در این چشمه وارد کنیم. اول ظاهرمان را درست کنیم تا ولایت ظهور خودش را با دین خالص در وجودمان نشان دهد. "أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ"[14]

دين خالص يا توحید وجودی، کلی و مفهومی نیست. به تمام جزئیات و کلیات انسان نظر دارد. در این نوع توحید از ریزترین اعمال گرفته تا درشت‌ترینشان، باید خاصیت و آثار و رنگ و بوی ولایت را در وجود ما نشان دهند، وگرنه در سطح و ظاهر باقی می‌مانند. شاید در شریعت ظاهری، خواندن نماز، حتی اگر معنای کلمات آن را نفهمیم، کافی باشد. اما در توحید وجودی معنی که سهل است، خاصیت عینی "بِسْمِ اللَّه" و "الْحَمْدُ لِلَّهِ" و تمامی اذکار نماز را باید بچشیم و رنگ و بوی آن در ما هویدا شود. دین توحیدی جزئی است. دنبال اثر و نشانه است. آن هم در تأثیر اعمال بر جان و نفس که همان خلیفهٔ حق‌تعالی و ظهور وجود و عرش خداست[15] برای همین هم وقتی در نفس وارد شدیم و به باطن رفتیم تازه می‌فهمیم که مهلکه‌ها کجاست. چقدر باید جان دهیم تا یک تعلق را برداریم. همان تعلقاتی که فردا صورت برزخی ما را رقم می‌زنند. "یحشر بعض الناس علی صورة تحسن عندها القردة و الخنازیر "[16]

علامت رسیدن به بالاترین رتبه از توحید، «فنا» است. فنا به معنای از بین بردن چیزی نیست. بلکه به اين معناست که ببینیم یکی است که دارد بدون وقفه می‌ریزد. سرمان را پایین بیندازیم و سهممان را برداریم. نگاه نکنیم که به چه کسی چه داد و چرا به ما کم داد و به او زیاد. فنا، یعنی عدم انفعال، توکل، تسلیم، آن هم نه به لفظ، نه به حرف، نه به شعار، نه به تظاهر، بلکه حقیقی و وجودی. که این، همان بهشتِ روح و وجود است.

توحید وجودی علاوه بر اعمال، بر صفات هم نظر دارد. یعنی نه تنها برای خدا اثبات کمال و نفی نقص می‌کند، بلکه حتی در آنجا که ما به خودمان اثبات کمال و از خودمان سلب نقص می‌کنیم، هم وارد می‌شود. تا مبادا ما کمالاتی که او به ما داده ازآنِ خویش بدانیم و نواقصمان را از او، و دچار شرک در صفات شویم. مثلاً می‌دانیم خدا دروغ را بد دانسته و از آن متنفریم، اما تا جایی که منافعمان در خطر نباشد. به‌محض اين‌که احساس کردیم در شرایط بدی هستیم، به‌راحتی دروغ می‌گوییم. یا در کمالات و کارهای خير، به‌ظاهر می‌گوییم من کاره‌ای نیستم و خدا کرده، اما بدم نمی‌آید که دیگران کار خیر مرا بفهمند! این ظلمت‌ها انعکاس‌ها چیست؟ نفسی که چرکش را ندیده‌ایم و در شرک خفی پیش رفته "وَ ما یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکونَ"[17]؛ و بیشتر آن‌ها که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرکند!

پس وجود واحد، منزه از همهٔ اضافات و اعتبارات است و توحید در این مقام، یعنی قطع‌نظر از همهٔ اسما و صفات و فقط و فقط ذات باقی او را دیدن که این، همان «اخلاص» است. اخلاص یعنی جان ما از هر اضافه‌ای رها شود. هیچ‌چیز را به خودمان و دیگران نسبت ندهیم و فقط در جانمان او را نظاره‌گر باشیم. بفهمیم که همان‌طور که وجود ذاتی اوست، صفات هم ذاتی اوست. او به همان‌گونه که وجود را بدون وقفه در هستی ساری کرده است، صفات و کمالاتش را نیز علی‌الاتصال جاری ساخته؛ پس صفات و دارایی‌های او هیچ ربطی به ما ندارد و اگر ما حامل اين اسما و کمالات هستیم، برای خرج کردن دارایی‌های او و سود بردن و مزین شدن به توحيد ذاتی و درک اين حقیقت است که جز يک هویت در هستی نيست.

 

 


[1]. الکافی، ج 8، ص 110.

[2]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 160.

[3]. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.

[4]. مصباح الهدایة إلی الخلافة و الولایة، امام خمینی، النص، ص 77: "قال علی (علیه‌السلام): کنت مع الأنبیاء سرّا و مع رسول اللّه جهرا".

[5]. «مَن»: شیرۀ مخصوص و لذیذ درختان. «سلوی»: مرغان مخصوص شبیه کبوتر.

[6]. سورهٔ واقعه، آیات 13 و 14: گروه زیادی (از آن‌ها) از امّت‌های نخستین‌اند و اندکی از امّت آخرین!

[7]. اشاره به سورهٔ نساء، آیۀ 153: «خدا را آشکارا به ما نشان ده!»

[8]. بحارالأنوار، ج 58، ص 235: کسی که مرا دید حق را دیده است."

[9]. مفاتیح الجنان، دعای بعد از چهار رکعت نماز نیمۀ شعبان؛ پناه می‌برم به عفوت از عقابت و پناه می‌برم به رحمتت از عذابت و پناه می‌برم به رضای تو از خشمت و پناه می‌برم به تو از تو. والاست ستایشت تو همچنانی که خود را ستودی و برتر از آنچه گویند گویندگان.

[10]. سورهٔ ابراهیم، آیۀ 27: خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می‌دارد؛ هم در این جهان و هم در سرای دیگر!

[11]. سورهٔ مؤمنون، آیۀ 74: امّا کسانی که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف‌اند!

[12]. مناقب آل‌أبی‌طالب (علیهم‌السلام)، لابن شهرآشوب، ج 1، ص 56: بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید.

[13]. سورهٔ رحمن، آیۀ 29: او هر روز در شأن و کاری است!

[14]. سورهٔ زمر، آیۀ 3.

[15]. بحار الأنوار، ج 55، ص 39: "کمَا رُوِیَ أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ"؛ چنانکه روایت شده است دل مؤمن عرش رحمان است

[16]. علم الیقین فی اصول الدین، ج 2، ص 1099: «یحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی صُوَر تحسنُ عِنْدَها الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازِیرُ»."

[17]. سورهٔ یوسف، آیۀ 106.



نظرات کاربران

//