جمال و جلال الهی در دین

جمال و جلال الهی در دین

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 21، 25 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع جمال و جلال الهی در دین می‌پردازیم.

در جلسات قبل اصول دین را  اساس و ارکان تمام هستی معرفی کردیم، گفتیم که دین در حقیقت آن تجلی واحد حضرت حق‌تعالی است. "إِنَ‏ الدِّينَ‏ عِنْدَ اللَّهِ‏ الْإِسْلامُ"[1]؛ همۀ ادیان آسمانی درحقیقت جلوات ظهوری یک نورِ حضرت حق‌تعالی هستند که همان اسلام است. اسلام با تسلیمِ اولین تجلی حق‌تعالی در برابر ظهور اسمای جلال و جمال الهی ظهور کرده است. دین مساوی با ظهور ولایت حضرت حق‌تعالی است؛ لذا بدون ولایت در هر رتبه‌ای هستی به هم می‌ریزد.

امروز می‌خواهیم از عدل و جمال و جلال الهی بگوییم. پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: "مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ"[2]؛ هیچ پیامبرى آن‌گونه که من اذیّت شدم، اذیّت نشد. در صورتی‌که انبیا، هر کدام به نوبۀ خودشان اذیت شدند؛  ابراهیم(علیه‌السلام) در آتش رفت... به او امر شد سر فرزندش را با دست خود ذبح کند. حضرت موسی(علیه‌السلام) چهل سال از قوم بنی‌اسرائیل سختی‌ها کشید. حضرت عیسی(علیه‌السلام) هم به دست حواریون کشته شد. حضرت نوح(علیه‌السلام) نهصد سال برای قوم جاهل تبلیغ می‌کرد. این همه آزار و اذیت... . حال شما فکر کنید پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)  چه اذیتی کشیده که می‌گوید اذیتی که من کشیدم هیچ کدام از آن انبیا نکشیدند! جریان چیست؟ این همان پذیرش جلال الهی و همان سِلم است. سلم وجود در هر نقطه به هم بخورد، نشان می‌دهد در دین ضعف وجود دارد؛ چون کُلیت دین یعنی ظهور اسمای الهی در یک مظهری که سلم داشته باشد.

پیامبر گرامی اسلام در تمام میادین جلال و جمال الهی تسلیم بود؛ چه در آن میدانی که عرش در مقابلش سجده می‌کرد، چه در آن مقامی که تمام فرشتگان در مقابل نورانیت پیغمبر با آدم سجده کردند خود را ندید، چه آن زمانی که خاکستر و سرگین بر سرش می‌ریختند خود را ندید. چه آن زمانی که شمشیر کشید، چه آن زمانی که شمشیر کشیدند بر رویش خود را ندید.

در روز غدیر در حجة‌الوداع تمام وجود رسول گرامی اسلام  را وحشت گرفته بود که چگونه حقیقت دین را بیان کند، با امتی که برخی از آن‌ها همچنان ریشه در قابیل، ریشه در نفرین‌شدگان نوح، ریشه در بت‌پرستان ابراهیم، ریشه در بهانه‌گیری بنی‌اسرائیل موسوی، ریشه در خودخواهی و خودنفسی حواریون عیسی دارند.

چگونه باید به آن‌ها می‌گفت که دین در جلوۀ من است، با تمام انبیا دین بود و اکنون با من ظاهر است و می‌خواهم به شما نشان بدهم. سه بار برایش وحی رسید: "يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ‏ إِلَيْك.."[3]. از پیامبر خواسته شد مقصد را و آنچه را که به او انزال شده رُک نشان دهد و علی(علیه‌السلام) را در جلوۀ ولایت معرفی کند.

ترس پیغمبر از نفس مردم بود نه از فعلشان؛ ترس اینکه نتوانند دین را بماهو تجلی ولایت و بندگی و فنای در خداوند اجرا بکنند و دین، به شکل نفسانی پیاده شود، کما اینکه همین هم شد. در تاریخ می‌بینیم، همۀ آن‌هایی که روز غدیر در مقابل پیامبر حاضر بودند حاجی بودند؛ یعنی نماز و روزه‌شان و فروعشان کامل و بی‌نقص بود. حتی بعد از پیغمبر در حاکمیت سه خلیفه نیز شعائر دینی در جلوۀ ظاهر از بین نرفت؛ بلکه نفسانی شد و ولایت کنار رفت. چه بسا با آن دین نفسانی که داشتند اصلاً معصیت ظاهری هم نداشتند. آری این نفس است که در هر میدانی از شعائر دینی باشد به دین لطمه می‌زند و آن را هفتاد و دو فرقه می‌کند... .

ولایت، سلم محض و تسلیم شدن در مقابل دین است نه تبصره زدن به آن و نفسانی عمل کردن. تا نفس‌مان را از خودی‌ها تزکیه و تطهیر نکنیم، در وادی توحید و ولایت قدم نگذاشته‌ایم و هرچه کنیم در خسران خواهیم بود. لذا اولین مسئلۀ اصول دین، توحید است.

دومین مسئلۀ اصول دین، عدل است. عدل تعادلی است که حق‌تعالی در ظاهر و باطن، اول و آخر انجام داده است: "هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ ..."[4] تعادلی که از عرش تا فرش یکی است و برقرار است. بی‌فرش نمی‌توان عرشی شد. در ظاهر بدون باطن نمی‌توان عدل را رعایت کرد. در یک کلام عدل؛ یعنی جلال و جمال با هم.
عدل؛ یعنی برقراری تعادل بین دنیا و آخرت، نفس و عقل. نه اینکه یکی را بچسبیم و دیگری را کاملاً رها کنیم. از ازل این تعادل در هستی برقرار شده است. این همان توحید علوی و ولایی است.

بر این اساس حضرت علی)علیه‌السلام) بیست‌وپنج سال حاکم نبود، فقط مراقب بود که به ظاهر دین لطمه‌ای نخورد. اگر یقیناً به ظاهر دین لطمه‌ای می‌خورد حضرت قیام می‌کرد. در این مدت که خانه‌نشین بودند، قرآن را تدوین کردند؛ اما وقتی خلیفه شدند دیگر تدوین قرآن جایش را به تقسیم کردن بیت‌المال داد. آن‌هایی که اهل ظاهر بودند و  به‌قول  ظاهر مؤمن و مذهبی، می‌گفتند: «علی را نگاه کن! تقوایش را از دست داده، شب‌ها شمع روشن می‌کند، می‌نشیند، پول‌ها را بالا و پایین می‌کند! این‌قدر بی‌رحم شده که برادرش عقیل می‌آید از او یک مقدار اضافی از بیت‌المال می‌خواهد، چه رفتار خشنی با او می‌کند! چقدر عواطفش را از دست داده! از عثمان می‌خواستی، همین‌طور می‌ریخت در بغلت».

باید بدانیم که دنیا و آخرت، جسم و بدن، جسم و نفس، جسم و عقل، جلال و جمال دو تا نیستند، همۀ این‌‌ها از یک منشاء و یک مبداء تحت‌عنوان تعادل اسمای الهی ظهور می‌یابند.

عدلِ شریعت این است که خدا فعل قبیح انجام نمی‌دهد و در کار واجب هم اخلال نمی‌کند.

در طی تاریخ جدل‌ها بر سر موضوع عدل شد؛ اما حقیقت امر این است که این بینش و تعریف که از عدل ارائه شد، عامل برقراری تعادل در همۀ امور است.

در دین اسلام، روح و قلب در همۀ مراتب تسلیم است. با پذیرش اینکه خداوند ظلم نمی‌کند، حال بنده همیشه یکسان است. این می‌شود، عدلِ باطنی. عدل باطنی زمانی حاصل می‌شود که بنده در ظهور ولایت خدا که منزه از ستم، قبح و شر است توحید را پذیرفته است.

یک موحد دینی و اسلامی تسلیم است، می‌داند هر چیز که لازمۀ کمال است، در درون و در بیرون به او داده شده است، فقط کار او این است که در هر میدانی سهم کمالش را بردارد.  

بنده استعداد و قابلیت خلیفه بودن را دارد؛ اینکه چطور از آن استعداد استفاده کند، به خودش و انتخابش مربوط است. این آزادی، اوج عدل الهی است.

سومین مسئله اصول دین، نبوت است. نبوت به سه چیز شناخته می‌شود:

  • اول اینکه پیغمبری که آمده به‌عنوان یک انسان از جانب خدا برگزیده شده است و به او وحی می‌شود و کارش مخالف با عقل نیست.
  • دوم اینکه دعوت او برای مردم به اطاعت شخص خودش نیست بلکه برای اطاعت و عبودیت خداست.
  • سوم اینکه حتماً باید معجزه بیاورد.

 

 


[1] سوره آل‌عمران، آیه 9؛ در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است... .

[2]- المناقب، ج3، ص42.

[3]- سورۀ مائده، آیۀ 67.

[4]- سورۀ حدید، آیۀ 3.

 



نظرات کاربران

//