حقیقت توحید

حقیقت توحید

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 11، 13 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع حقیقت توحید می‌پردازیم.

در این چند جلسه، هم‌دوش با حرکت حسین(علیه‌السلام) و یارانش، قصد کردیم که حول حقیقت جانمان طواف کنیم و جز درک وجود رابطی و عین فقر بودن، چیزی از خودمان نبینیم؛ آن هم با پاک کردن گرد و غبار خودی، زوائد و جهل. به این امید که زندگی دنیایی را بر پایۀ عوالم بالای وجودمان قرار دهیم و فرمان خدا را که خواسته او را با دین خالص عبادت کنیم لبیک گوییم.

دریافتیم که شناخت دین مساوی است با شناخت خود که همان شناخت مبدأ و اسماء الهی و معاد است. دین سه رکن و پایه دارد که یک رکن آن در درون ماست که همان فطرت و عقل و ظهور ولایت الهی است. دو رکن هم در بیرون دارد که عترت و قرآن در جلوۀ احکام و آداب و روش‌هاست. البته قرآن در رتبۀ حقیقتش غیر از فطرت و عقل نیست و در مرحلۀ کتاب بودنش بیرون از ما قرار دارد.

"إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي"؛ من در ميان شما دو چيز سنگين و گران می‌گذارم، كه اگر به آن‌ها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من اهل بيتم.

خطاب این حدیث به "کم" یعنی ضمیر ذی شعور و صاحب فطرت است و اشاره به نفس و فطرت و عقل ما دارد. بنابراین قبل از این که عترت و قرآن را بشناسیم باید این "کم" را در درون بیابیم. حقیقت ما این جسم مادیِ دارای سه بعد که نازل ترین رتبۀ وجودی ماست نیست و ما باید خودمان را در کل مرحلۀ وجودی‌مان بیابیم.

با این توضیح، تأمل خودمان را در "کم" آغاز می‌کنیم و آداب شناخت فطرت و عقل و نفس را بررسی می‌کنیم. فطرت که پایۀ درونی دین است در توحید تجلی می‌کند. بنابراین ابتدا به بحث توحید می‌پردازیم.

در توقیع امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) که از ادعیۀ ماه رجب است می‌خوانیم: "اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یدْعُوکَ بِهِ وُلاة أَمْرِکَ"؛ خدايا از تو درخواست می‌كنم، به حق معانى تمام آنچه كه متوليان امرت تو را به آن مى‌خوانند.

آنچه که والیان امر ما از خدا درخواست دارند همان توحید است. توحید به معنای یگانه دانستن خدا نیست. بلکه در باب تفعیل و متعدی است و به معنای یگانه کردن است. مسلماً ما که نمی‌خواهیم خدا را یگانه کنیم. چرا که او در ذاتش یگانه هست. بلکه این ما هستیم که باید شاهد بر یگانه بودن خدا باشیم.

یک مسلمان قبل از اینکه بخواهد وارد در دین و احکام آن شود باید شهادت بدهد: "أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ"؛ یعنی من شهود دارم که خدا یکی است و نه اینکه می‌فهمم و می‌دانم. ما چه بفهمیم و چه نفهمیم، خدا یکی است و خودش هم به یگانگی خودش شهادت داده است: "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِكَةُ وَ أُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ"[1]. یعنی خدا و ملائکه بر یگانگی خدا شهادت داده‌اند و اولواالعلم هم این شهادت خدا و ملائکه را در وجودشان اقامه می‌کنند؛ به عبارت دیگر خدا را ظهور می‌دهند؛ اما نه در "هو" بلکه در احد و صمد[2] و به طور کلی اسماء و صفات خدا؛ و این همان دین حقیقی است.

شهود در میان سایر مراتب علمی یقینی‌ترین علم است و هیچ شک و شبهه‌ای در آن نیست. چون شهادت فرع بر حمل است. در هیچ محکمه‌ای شهادت یک کور را برای دیدن یک اتفاق نمی‌پذیرند. چون با اینکه در بطن حادثه بوده؛ اما آن را در خود حمل نکرده است. یا مثلاً شهادت یک دیوانه هم محکمه‌پسند نیست. چون او هم نمی‌تواند اتّفاق را با خود حمل کند.

از طرفی در میان موجودات، انسان، تنها موجودی است که امانت الهی را که همان اسماء و صفات الهی است حمل می‌کند؛ "إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ"[3]. همین آیه نشان می‌دهد که توحید در جان ما حمل شده است؛ نه اینکه آن را بدانیم و بفهمیم. البته دانستن و فهم هم لازم است؛ اما نه به عنوان اصل. پس توحید یعنی ظهور دادن خدایی که در اسماء و صفاتش با خود حملش می‌کنیم و نه خدایی که در یک گوشه نشسته و ما را هم در گوشه‌ای دیگر آفریده است.

انسانی که متوجه شود خدا را در تمام مراحل وجودی‌اش حمل می‌کند نه تنها نسبت به مراتب عقل و قلب و نفسش آداب را رعایت می‌کند، بلکه در مراتب ظاهری مثل ناخن و مو و  روده و معده و... هم آداب برایش اهمیت دارد. او تمام مراتب وجودش را به مثابه زوایای یک دایره می‌بیند که باید در حرکت و سیر درونی‌اش، آن‌ها را در محور اسماء الهی فانی بکند. پس معتقد است که در تمام مراتب وجودش می‌تواند با خدا حرکت کند.

منافاتی ندارد که انسان عین شهود توحید باشد و در عین حال غذا بخورد و بخوابد و خرید کند و... . در مقابل بدون حرکت رو به محور توحید، حتی نماز انسان هم ارزشی ندارد؛ چون او را زاویه‌نشین و محدود می‌کند.

درواقع توحید، ظهور تمامیت حق‌تعالی در تعین‌های عرش تا فرش و روح تا بدن است؛ یعنی همه چیز سر جای خودش و این می‌شود دینداری؛ همان چیزی که امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) از ما می‌خواهد. اما چقدر ما به عنوان بشریت و نوع انسان این‌گونه زندگی می‌کنیم؟!

هر کدام از مراتب انسان، تجلی اسمای الهی است و هر کدام هم آداب مخصوص خودشان را دارند؛ ادب درونی و ادب بیرونی. ادب درونی را خداوند با اسمائش که محمول انسان است علی‌الاتصال به او نشان می‌دهد. ادب بیرونی هم با سیرۀ اهل بیت(علیهم‌السلام) و احکام قرآن به او عرضه شده است. در ادیان پیشین هم قرآن در تورات و انجیل و... ظهور داشته است و اهل بیت(علیهم‌السلام) هم با انبیای الهی همواره در سرّ بوده‌اند. بنابراین دین خدا از آدم تا خاتم(علیهم‌السلام) همواره ساری و جاری است.

مبدأ ما چیزی جدای از وجود ما نیست. وجود ما هم چیزی جدای از معاد و حرکت ما به‌سوی مبدأ نیست و تمام این‌ها می‌شود ولایت. هر چقدر به ولایت نزدیک بشویم نمود آن وجود در مراتب ناسوت و ملکوت و جبروت بیشتر می‌شود؛ یعنی هم عقل خوب می‌فهمد، هم خیال طاهر است، هم قلب یک‌دله است و هم بدن، سالم و قوی است. یعنی آداب همۀ مراتب رعایت می‌شود و خبری از افراط و تفریط نیست. به این ترتیب تمام مراتبمان با ولایت و همراه با اسمای خدا در حرکتند و بیشترین قرب برای ما حاصل می‌شود.

از این‌روست که ولایت مهم‌ترین رکن توحید است. چون وقتی ولایت خدا را بر هستی و مراتبش درک کردیم ادب هر رتبه‌ای را رعایت می‌کنیم. اما اگر با رسالت بدون شناخت ولایت حرکت کنیم دچار تفرقه و تشتت می‌شویم و نمی‌توانیم سریان و جریان اسماء الهی را ببینیم. لذا بین نماز و روزه و... با محبت کردن و غذا خوردن و... تفاوت قائل می‌شویم.

درحالی که در سیرۀ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) داریم که وقتی حسنین(علیهماالسلام) هنگام نماز بر پشت حضرت سوار می‌شدند حضرت، بدون اینکه نگران شأن اجتماعی و جایگاهش باشد آنقدر رکوع و سجده‌اش را طولانی می‌کرد که کودکان فاطمه(سلام‌الله‌علیهاوعلیهما) پایین بیایند. این نشان می‌دهد که حضرت، ملاطفت با کودکان را به اندازۀ نماز، ظهور ولایت و حق می‌داند.

چنانکه حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هم در روز وفات خود کودکانش را به حمام برد و موهایشان را شانه زد. با اینکه هم به علم لدنّی و هم با علم به حال جسمانی خود می‌دانست که در آن روز از دنیا خواهد رفت.

اما کسی که ولایت را حمل نکرده و به قرب توحیدی نرسیده است نمی‌تواند به وحدت زندگی کند و بین وظایف، فرق می‌گذارد.

معانی ولایت

در کتب لغات عرب، یکی از معانی وَلایت (با فتحه) به معنای نسب است. پس نسب و اِسناد حقیقی ما در تمام مراتب به ولی است. در مرتبۀ دنیایی، اِسناد ما به پدر و مادر ناسوتی‌مان است که همان ظهور ولایت در قالب بشری هستند. همسر، مرجع تقلید و حاکم شرع، از مراتب دیگر ولایت هستند. در اصل وجودمان هم اسناد ما به خداوند است که "هوالولی" است. ظهور ولایت خداوند در رتبۀ قلب، انسان کامل است؛ در رتبۀ نفس، عقل ماست، در رتبۀ جسم، نفس ما می‌باشد و ولایت جسد ما هم با جسم ماست. این‌ها مراتب ولایت است در معنی نسب.

معنی دیگر وَلایت، نصرت است. یعنی حالا که در تمام مراتب به ولایت منتسب هستیم فقط باید از ولایت نصرت و یاری بطلبیم و قلبمان متمایل به "ولی" باشد؛ "قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ"[4]. اگر اسیر مراتب وجودمان نشویم و امانتی را که حاملش هستیم در اموال و ازواج و اولاد و... محدود نکنیم نصرت و یاری ولی را خواهیم چشید.

کسی که خود را منسوب به "هوالولی" در غنایش می‌بیند، امکان ندارد دچار ذلّت و ترس و بدبختی شود. پس اگر می‌بینیم که ترس و ملاحظه داریم، توکّل و صبر نداریم و قوی نیستیم دلیلش این است که توجّهمان به بُعد نازله‌مان است و از مقام «ولی» که حقیقتِ بُعد دنیایی ماست[5] غافلیم.

غیر از اجل مسمی که قابل تغییر نیست هر جا گیر کردیم اگر ولی را در جانمان پیدا کنیم حتماً گیر کارمان برطرف می‌شود. اما ما از همه طلب یاری داریم و خود را در عالم ابعاد سه‌گانه و زمان محدود می‌کنیم؛ بعد هم می‌گوییم چرا خدا به ما جواب نداد!

اگر شنید‌ه‌ایم که اباعبدالله(علیه‌السلام) با لب تشنه، جان داد چون حتی از ذهنش خطور نکرد که طلب آب کند! وگرنه چون خود را عین انتساب به خدا می‌دید طلب کردن آب برای ایشان، مساوی بود با اینکه از زمین و زمان برایش آب ببارد. طلبش پرپر شدن بود که "ولی" این اجازه را به او داد.

اصلاً آب حیاتی که حضرت خضر(علی‌نبینا‌وآله‌و‌علیه‌السلام) نوشید همین بود که تمام مراتب وجودش را به دست ولایت داد و در تمام مراتب با احکام ولایت زندگی کرد.

هر کس که ولایت را بچشد اگر چیزی از دنیای او کم شود دلش نمی‌لرزد و به ولایت، قرص است. ولی آن کس که وجود و قلب و عقل و حتی جسمش را به ولی نمی‌سپارد در همه چیز دچار تزلزل است و مدام به دنبال آن است که به احکام هم تبصره بزند و یا مرجعش را مطابق میلش عوض کند. مشخص است که انسان تا ولایت را که اصل است نیابد در همه چیز دچار چندگانگی خواهد شد.

سومین معنی وَلایت (با فتحه) آزادی و رهایی است. اهل وَلایت آزاد و رها هستند، هیچ قیدی ندارند و سختی و آسانی برایشان در کار نیست.

و اما وِلایت (با کسره) به معنای حکومت کردن، سرپرستی و عهده‌دار شدن امور است. کسی که ولایت خدا را در مراتب مختلف بپذیرد دارای بیشترین اقتدار، توانایی و قرب است و بهترین مدیریت را در زندگی خود خواهد داشت. زیر بار هیچ ذلّتی اعم از ذلّت از نفس، بدن، اموال، اولاد و ازواج و... نخواهد رفت؛ چرا که آزادشدۀ ولی است و شعارش "هیهات منّا الذّلة".

نتیجه اینکه، ولایت اسمی از اسمای الهی است برخلاف رسول و نبی. از ویژگی ولایت این است که با دو خصوصیت تدبیر و توان تصرف، همه چیز را تحت تکفل خود قرار می‌دهد. پس وقتی خدا را به عنوان "ولی" قبول داریم تدبیر و مقدراتش را می‌پذیریم و قبول می‌کنیم که هر چه بکند حکیمانه است.

 

 


[1] - سورۀ آل عمران، آیۀ18

2- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ. 

[3] - سورۀ احزاب، آیۀ72: ما اين امانت را بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت را حمل کرد.

[4] - سورۀ شوری، آیۀ 23: بگو بر اين رسالت مزدى از شما، جز دوست داشتن خويشاوندان، نمى‌خواهم.

[5] - در زیارت جامعه می‌خوانیم: "أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ...". یعنی "ولی" است که در تمام مراتب وجود، ظهور می‌کند. درواقع اگر می‌بینیم، "ولی" است که با اسم بصیرش می‌بیند و در همه چیز به همین ترتیب.

 

 



نظرات کاربران

//