حقیقت نبوت

حقیقت نبوت

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 13، 16 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع حقیقت نبوت می‌پردازیم.

از جامعیت دین گفتیم و دانستیم آن‌که فردای قیامت تحت‌عنوان موحد و متدین حقیقی به ملاقات حق‌تعالی می‌رسد، نفسی است که بتواند در تجلی خلافت، جامعیت اسما و تمام مراتب نفسش را، اعم از عقل، خیال، قوا و فعل در محور وحدانیت توحید الهی ظهور دهد و اين جامعيت کسی نیست جز انسان کامل.

دانستیم در جمع مراتب ولایت، خلافت، نبوت و رسالت، می‌توان آیینۀ توحید و نمونۀ یگانه‌شدن با خدا را یافت و حقيقت اين جامعيت، در عبد و بنده‌ای نمایان است که با یگانه‌شدنش توانسته هم خلیفۀ خدا شود، هم مقام ولایت و نبوت و در برخی مراتب رسالت را ظهور دهد. و سایر انسان‌ها به‌ميزان توحیدی شدنشان، در مراتب تشکيکی چنين ولايتی قرار می‌گيرند. يعنی تمام انسان‌ها بالقوه استعداد این خلافت و خلیفگی را در "إنی جاعل فی الأرض خلیفه" دارند؛ اما فرق انسان کامل با ديگر افراد انسانی اين است که انسان کامل تمام زوایای وجودی‌اش را از همان ازل تا ابد، در محور حق و وحدت قرار داده و غیر از حق چیزی ندیده و خلیفهٔ بالفعل خداوند شده است. اما ديگر انسان‌ها هم خود را دیده‌اند و هم حق را؛ لذا خلیفهٔ بالقوۀ الهی هستند و به‌حسب قرار دادن زوایای وجودشان در مقابل آيينۀ حق و انعکاس آن نور، در اين مقام رتبه ‌می‌پذیرند.

حال می‌خواهیم ببینیم که ما به‌عنوان دين‌دار و خليفۀ بالقوه در کجای اين مراتب هستیم؟ آیا در زاویۀ شریعت قرار داریم يا در طریقت دین؟ یا با نظر به محور، توانسته‌ایم تمام زاویه‌های وجود را روبه محور قرار دهیم؟ اين محور کجاست؟ آيا امری خارج از ماست که باید پيدایش کنيم و زاویه‌های وجودیمان را به او عرضه کنيم يا نه؟

محوری که از آن سخن می‌گوییم همان نفس ماست که در قلبمان به تعین می‌نشیند و تمام افعال ما، اعم از نماز و روزه و حج و سایر عبادات تا خور و خواب و شئون حيات مادی و حتی عزاداری‌هایمان، وقتی روبه محور است که تأثیرش به نفس ما برسد و جان ما، حقیقت آن‌ها را دريابد. نفسمان را از کجا بيابیم تا بفهميم چه چيز در آن تأثیر کرده؟ از قلبمان؛ يعنی ببینيم کاری که انجام می‌دهیم چه خواطری را در قلبمان ايجاد می‌کند؛ خاطر شیطانی، خاطر نفسانی يا خاطر مَلَکی و الهی؟ ببینيم حرفی که می‌زنیم، غذایی که می‌خوریم، ازدواجمان، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکرمان و هر کاری که انجام می‌دهيم، در قلب ما چه حالتی ايجاد می‌کند؟ آیا به شک می‌‍‌افتيم و در انجام کارهايمان يقين نداریم، يا دنبال نتیجه و معامله و سود دنیوی و اخروی هستیم؟ آيا بعد از ظهور فعل يا صفت، نگران اين هستيم که چه خواهد شد و ای کاش این بشود و آن نشود يا اصلاً چون و چرا داریم و از خدا طلبکاریم؟ همۀ اين حالت‌ها شیطانی است، ولو اینکه ظاهری دينی و خير داشته باشد. نشانه‌اش چيست؟ اينکه حس می‌کنيم قلبمان دیگر شوق مناجات و نماز و عبادت ندارد و تأثیر نفسمان از عبادات، نورانیت قلب نبوده، يا اينکه قلبمان با هیچ اسمی از اسامی خداوند به آرامش و اطمينان نرسیده است. البته معمولاً تا شرایط خوب و بر وفق مراد است، قلبمان هيچ جون و چرایی ندارد؛ اما به‌محض ‌اینکه در امتحانات قرار می‌گيريم، حقیقت نفسمان در قلب، به تعين کشیده می‌شود و حال درونی‌مان آشکار می‌گردد. پس حال قلب را می‌توان در تغییراتی که در سود و زیان جزئی نفس پیش می‌آید، شناخت.

حقیقت قلب، خودش به ما می‌گوید که آيا ما متشرع بی‌دین، موحد مشرک و باایمان ظالمیم يانه؟! به خلق خدمت می‌کنيم، اما تا پشت سرمان حرفی می‌زنند، پشيمان می‌شويم که چرا خدمت کرديم! انفاق می‌کنيم، اما تا می‌فهميم کسی که به او انفاق کرده‌ايم به ما دروغ گفته و نیازی نداشته، تصميم می‌گيريم که ديگر انفاق نکنيم! گذشت می‌کنيم اما تا متوجه می‌شويم قدر گذشت ما را ندانسته‌اند، حالمان بد می‌شود و... .

همۀ این پشيمانی‌ها و شک و ترديدها نشان می‌دهد که «منِ ما» در انجام کار و بروز صفات حاضر است! به جای خدا، خود را نشان داده‌ايم! درحالی‌که دین، یعنی بدانی همه چیزت مال اوست. ما وقتی به‌حقیقت متدين هستيم که خود را نبینیم. هرچه خود را نبینیم، مقام ظهور خدا در ما قوی‌تر می‌شود. برایمان فرق نکند که این ظهور به جمال است يا به جلال. به هرچه می‌خواهد در ما ظهور کند، راضی باشيم. در غیر ما هم به هرچه ظهور کند، خودش برای ما وظیفه‌ای تعیین کرده که باید انجامش دهیم که غیر از انجام وظیفه، در هستی کاری نداریم.

پس کار خیری که در قلب، منِ ما را جلو بیاورد، خواطر شیطانی است و سبب دوری ما از خدا می‌شود. خواطر نفسانی هم آنجاست که مثلاً بین دو چیز که هر دو خوب هستند، نفس ما آنچه را منطبق با میل خود است، انتخاب کند. خواطر رحمانی و مَلِکی نيز انتخاب مشيت حق، مابین مشیت خود و مشیت خداست.

پس در هر کاری يا حالتی يا اندیشه‌ای، باید قلبمان را بررسی کنیم و ببینیم ناشی از کدام خواطر است. اوج‌ اوجش هم «احتیاط» است. همان که گفتیم: وظیفه‌شناسی؛ باید وظیفه‌مان را نسبت‌به حق، به خلق، جهان و خود در اصول بشناسیم و در فروع دین به آنچه فقه مشخص کرده، عمل کنیم که اين‌گونه مسیر خلیفگی برای ما باز می‌شود. خلیفه هیچ استقلالی برای خود قائل نیست و تمام تعینش ظهور صفات و اسماء الهی است. نه در نیت و شروع کار و نه در نتیجه و پایان آن، جز ظهور اسماء را مدّنظر ندارد که اگر غیر این باشد، قلبش به خواطر شيطانی و نفسانی آلوده می‌شود و این آلودگی نمی‌گذارد خلیفه باشد.

از خلافت گفتيم و دانستيم خلافت فرع بر ولایت است. اکنون می‌خواهيم از «نبوت» که از آثار و نتایج ولایت است، سخن بگوييم. «نبأ» به معنی خبر است و نبی کسی است که از خدا خبر می‌آورد. «انبأ عن الله ای اَخبَر» درواقع کسی می‌تواند خبر بیاورد که به خبردهنده نزدیک و مقرب او باشد و اگر این خبر وجودی باشد، لازمه‌اش نزدیکی وجودی است؛ پس نبی برای رساندن خبرهای وجودی، باید در وجودش شاهد آن خبر باشد و ابتدا آن را در وجود خویش حمل ‌کند و بعد خبر را برساند. درواقع نبی باید حامل تمامی معانی ولایت باشد و تا اين معانی، مشهود و محمول وجود نبی نشود، نمی‌تواند نبی شود و خبر بیاورد. اینجاست که میان توحید وجودی با توحید الوهی و توحید شریعتی تفاوت ایجاد می‌شود.

 

نبی ابتدا خودش هدایت و ارشاد را می‌گيرد و آن را حمل می‌کند و استعدادهای وجودی‌اش را بدون لحظه‌ای درنگ به فعلیت می‌رساند و بعد آيينۀ صيقلی وجودش، آماده انعکاس نور الهی می‌شود.

 نبی کسی است که نور الهی را دیده و بدون هیچ تغییری آن را از آیینۀ صاف وجود خود منعکس کرده و در مراتب، ظهور داده است. او در يک مرتبه از اين ظهور، از حقایق الهی و معارف ربانی از نظر ذات، صفات، اسماء و افعال خبر داده و استعدادهای اعیان يا وجودهای علمی تمامی موجودات را در آیینۀ وجود خودش به اذن خدا مشاهده کرده و وجود را در مراتب گوناگونِ تکوين، به ظهور ‌رسانده است. در رتبۀ ديگر ظهورش، رسالت است که در آن، مراتب وجود را در تشریع و در شریعتی که دارد، اِنبا می‌کند و راه و روش ظهور این اسما و اعیان را در عین خارجی که همان قلب و نفس من و شماست، باز می‌کند؛ یعنی یک نبیِ ولی هم «نبوت انبائی» دارد و هم «نبوت تعریفی»، هم در مقام قضای الهی و هم در مقام قدر الهی قرار دارد.

نبوت تعریفی؛ خبر دادن از ذات، صفات، اسماء و افعال خداوند است و نبوت تشریعی، جمیع موارد نبوت تعریفی به همراه تبلیغ احکام و تأدیب مردم به اخلاق، و آموختن حکمت و قیام سیاسی است و این نبوت مختص به رسالت است. درحالی‌که نبوت تعریفی، مال همۀ انسان‌هاست، اما بالقوه؛ یعنی وقتی خداوند از روح خود در انسان‌ها دمید، آنان در کمون وجودشان، حامل اسما و حقایق الهی شدند. حال هر انسانی به هر ميزان بتواند اسمايی را که به او تعلیم داده شده، ظهور دهد و از خفای وجودش بیرون کشند، به شهود حقایق هستی می‌نشيند و دارای مقام نبوت انبائی خواهند شد.

سید حیدر آملی(رحمةالله‌علیه) در تعریف نبوت انبائی می‌گويد: «نبوت اصلی و حقیقی عبارت است از اطلاع آن نبی مخصوص به آن مقام (نبوت اصلیه) بر استعداد همۀ موجودات ازجهت ذات و ماهیت و حقیقت آن‌ها»[1]؛ یعنی او امکان ذاتی‌ای است که بر تمام امکانات استعدادی اِشراف دارد. مثل بذر دانه‌ای که بر تمام مراتب ساقه‌اش، برگش، میوه‌اش اشراف دارد؛ چراکه همۀ این‌ها را در خودش دارد. این، همان نبوت حقیقی است. نبی با نبوت تشریعی و رسالتش شرایط را آماده می‌کند تا این مراتب از درون خودش ظهور کنند.

نبی مثل آیینه‌ای است که از حق‌تعالی بی‌واسطه اسما را می‌گیرد و وقتی اسما را گرفت، هرچه که قرار است خلق بشود، همه را دارد و شرایط ظهور همۀ مراتب را فراهم می‌کند؛ يعنی بر حسب ذوات و ماهیات و حقیقت هر ذی‌حقی  حق آن‌ها را به او عنایت می‌کند.

امام راحلمان(رحمةالله‌علیه) نبوت را دارای مراتبی می‌داند که اولين مرتبۀ آن، «مرتبۀ ظاهری یا نبوت تشریعی» در عالم طبیعت و «مختص صاحبان زندان طبیعت و قبور تاریک عالم طبیعت است.»[2] دومين مرتبۀ نبوت، «انباء در عالم عقول»، مختص اهل سرِّ از روحانیون و ملائک مقربین می‌باشد.[3] مرتبۀ سوم نبوت، «انباء درمرتبۀ حضرت اسم اعظم» است که در این مرحله، اسم اعظم الهی نفس قدسی نبوی را تعلیم می‌دهد و تربیت می‌کند[4]. چهارمين مرتبه، «نبوت حقیقت محمدیه(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)» است که از حضرت عین ثابت محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) برای اعیان ثابته رخ داد. بعد از مقام واحدیت توسط تجلی اسم اعظم الهی عین ثابتِ انسان کامل یعنی پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ظاهر و خلق شد که آن عین ثابت مظهر و تجلی اسم اعظم الهی است. عالی‌ترین رتبۀ نبوت، «انباء حضرت اسما در مقام واحدیت است»[5] که از حضرت احدیت غیبی، در حضرت واحدیت یعنی اسم اعظم الهی جلوه می‌کند. یعنی تکلمش با خدا، تکلم ذاتی و وجودی است و نبوت پیغمبر ما هم کامل‌ترین وجه و مظهر این حقیقت است.

 نبوت خاتم‌الانبیاء، ظهور استعداد از آدم تا خود خاتم را در امکان، از نظر تکوینی و تشریعی آماده کرده است و بالاتر از این مرتبه، دیگر انباء و ظهوری نیست و هرچه هست، بطون و کمون است. اين کمون، همان ولایت است که باطن نبوت می‌باشد و تا کسی این باطن را نداشته باشد، به مقام نبوت نمی‌رسد.

نبی، حاکم بین اسماء و مظاهر آن است و حقیقت محمدیه(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به‌عنوان نبیِّ حقیقی و قطب ازلی، مرجع کلِّ نبوت‌هاست "كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطِّين"[6] يعنی بطن نبوت، سبب خلقت ظاهری آدم(علیه‌السلام) بوده و حتی نبوت ظاهری او نیز برخاسته از این بطن است.

درواقع سرچشمۀ همۀ موجودات از نبی و ولایت اوست که با آیینۀ صیقلی وجودش، نور وجود و اسما و صفات او را علی‌الاتصال در تمام مراتب منعکس می‌کند؛ براین‌اساس همۀ موجودات (به‌خصوص انسان‌ها که جامع تمام مراتب وجودند) در وجود یگانه‌اند و سرچشمۀ وجودشان يک حقیقت است؛ اما توحيدی‌شدنشان به این بستگی دارد که در سیر صعود، مراحل ظهور آن یگانه را در یگانه‌شدن‌ها نشان دهند و عکس او را در وجود خويش ظاهر سازند. زیرا خداوند خودش را در آيينۀ حقیقت محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ديده و به همۀ انسان‌ها از آن آیینه نگاه می‌کند و آن‌ها نیز باید در اين آيینه به خود و خدایشان نظر کنند.

حال رسالت به معنی برانگیخته شدن و رساندن پیام الهی در نبوت تشریعی است. نبی در اين مقام، «رسول» نام دارد که هم نبوت تعریفی را دارد و هم به همراه تبلیغ احکام در زندگی حکومت، سياست، اقتصاد و تأدیب مردم، آموختن حکمت و... ؛ شرایط را برای ظهور آن استعدادهای انبایی و ولایی که در مراتب وجود حاکم است و ظهور آن يگانگی موجود در بطن وجودات و جامع آن‌ها انسان آماده می‌کند. پس رسول، قدرت را از ولایت می‌گیرد و در نبوت بار امانت الهی را به دوش می‌گیرد و شروع به رساندن این پیغام‌ها و آماده کردن شرایط برای ظهور حقایقی که در وجود انسان قرار داده شده، می‌کند.

پس نبوت تشریعی، اختصاص به ظاهر دارد. همۀ پیغمبران در دعوت، هدایت، جعل احکام، تصرف در خلق و راهنمایی آن‌ها و باز کردن مسیر الهی برای ایشان با هم‌ يکی هستند. "لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ"[7]؛ اما انبیا این‌طور نیستند و باهم فرق دارند "تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ"[8] این رسل را بعضی‌ را بر بعضی ترجیح دادیم. در چه؟ در نبوت که دایرۀ وسیعی دارد و مشرف بر رسالت است؛ لذا انبیا از باطن مقام خود، که ولایت است، امداد می‌گیرند و اخذ فیض می‌کنند نه از رسالتشان. درواقع نبوت از ولایت اخذ فیض می‌کند و رسالت از نبوت اخذ فیض می‌کند و این فیض را در دو جهت باطنی و ظاهری، به مردم می‌رسانند.

 ولایت جهت حقی، نبوت جهت ملکوتی و رسالت همان نبوت در جهت خلقی است. انبیا به‌ اعتبار مقام ولایتشان با حق‌تعالی، منشأ وحی، ملائکه، صفات و اسما رابطه دارند و بنا به اقتضای هر ذی‌حقی، به اذن خدا علی‌الاتصال حق او را می‌دهند. اين رابطه، جنبۀ حقی آن‌هاست. اما به‌جهت مُلکی و بشری، رسالت دارند که همان جنبۀ خلقی آن‌هاست.  

چنانکه گفتیم مردم به اقتضای نبوت تعریفی، با حق و اسما و صفات او ارتباط وجودی دارند که همان توحید وجودی است؛ یعنی همان‌طور که تکویناً ما اين ارتباط را ظهور می‌دهيم. چشممان، بصیر را ظهور می‌دهد، گوشمان سمیع را ظهور می‌دهد و همۀ قوا کارشان را انجام می‌دهند؛ در وجود هم می‌توانيم هرآن اسما الهی را ظهور دهيم. اما شرایط کیفیت، چگونگی، سمت‌وسو و جهتش را در برگشت به حضرت حق‌تعالی در تعین قلبی‌مان، با تبعیت از رسول با احکام و آدابی که در شریعت آورده، تعیین می‌کنيم.

رسالت جنبۀ اختصاصی‌ای است که خداوند به انبیا داده تا رسول شوند و به‌ غیر از نبی، کسی رسول نمی‌شود. لذا سرّ اینکه پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: «علماء امتی أفضل من انبیاء بنی اسرائیل"[9] در اين حقيقت نهفته است که در نبوت تعریفی می‌توان مظهر نبی شد؛ اما در رسالت چنين امکانی وجود ندارد. در مقام نبوت تعریفی، علمای اسلام از انبیای سلف برتر هستند، آن هم علمای ربانی، که ولایت را قوی و خالص ظهور می‌دهند.

پس با اينکه ولایت بالاتر از نبوت است؛ اما نمی‌توانیم «ولی» را بالاتر از نبی بدانیم! چنین نیست که حضرت علی(علیه‌السلام) چون ولی است، بالاتر از نبی اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) باشد. نبوت نبی‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به ولایتشان بود. لذا ولایت پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نسبت‌به ولایت علی(علیه‌السلام) اکبر است؛ چون هم نبوت را دارد و هم رسالت؛ اما ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) در ولایت انبائی و تعریفی، بالاتر از از تمام انبیا و اوصیا و رسل و همۀ انسان‌هاست؛ اما از رسول خاتم بالاتر نیست.

بنابراین برتری ولایت بر نبوت و برتری نبوت بر رسالت، در شخصی واحد مطرح است که دارای هر سه مقام ولایت، نبوت و رسالت باشد. مانند انبیای بزرگ که ولایتشان نسبت‌به جنبۀ نبوت آنان و نبوتشان نسبت‌به جنبۀ رسالتشان بزرگتر و باعظمت‌تر است. کسی به مقام نبوت نمی‌رسد، مگر آنکه قبلش به مقام ولایت رسیده باشد و کسی به مقام رسالت نمی‌رسد، مگر اینکه قبل از آن، به مقام نبوت رسیده باشد. نبی و رسول با نبوت و رسالت در پیامبر گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ختم شده است.

حضرت رسول‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ولایت تام خود را هم به‌عنوان انتسابی از جانب خداوند و هم انتخابی به‌عنوان خلیفه به حضرت علی(علیه‌السلام) و فرزندانش اعطا نموده است.

ولایت در تمام ادوار و ازمنه بدون فترت، بدون انقطاع بوده و هست. زمانی بوده که انسان‌ها نبی يا رسول درميانشان نبوده است؛ ولی هیچگاه نبوده که «ولی» نباشد. «ولی» همان دوام و استمرار وجود است: " اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا" [10]؛ چراکه ولی اسم "الله" است و اسمای الهی منقطع نیستند. اما نبی و رسول از اسمای الهی نیستند. این عدم انقطاع، یک روز در نبوت جلوه می‌کند، یک روز در رسالت و یک روز نه در نبوت و نه در رسالت، بلکه فقط و فقط در ولایت جلوه می‌کند. اینجاست که ولایت از نبوت و از رسالت بسیار سنگین‌تر است. " إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا "[11] به‌دلیل اینکه ساری و جاری است و علی‌الاتصال باید آن وجه‌اللهی‌اش برقرار باشد. برای همين ولایت ختم‌ناپذیر است.

رسول و نبی با وساطت فرشته با حق در ارتباطند؛ اما ولیّ وساطت هیچ چیزی را ندارد و از معدن اصلی بی‌وساطت از فیض بهره می‌گيرد و برای همين سنگین است و توحیدی که ارائه می‌دهد، توحید وجودی است؛ یعنی خودش از آیینۀ وجود خودش، علی‌الاتصال باید این فیض را بیرون بکشد.

 ولایت در «امامت» جلوه می‌کند. امامت از «امّ» به معنی قصد کردن است و ولی در اين مقام، امام و محور توحید است و هرکس که قصد توحيد دارد در هر زاویه‌ای باید به او قصد کند. اینجاست که خداوند می‌فرماید: " قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىٰ "[12] "علیه" متوجۀ رسالت و نبوت پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است و بیان می‌دارد که بر نبوت و رسالتش اجر نمی‌خواهد، اما بر ولایتش اجر می‌طلبد. چه اجری؟ " المودة فی القربی"؛ یعنی محور کارهای شما باید علی(علیه‌السلام) و اولاد ایشان(علیهم‌السلام) باشد که در ولایت آیینۀ تمام‌نمای محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) هستند."اوَّلُنَا مُحَمَّد أوْسَطُنا مُحَمَّد آخِرُنَا مُحَمَّد" [13]

اُمّ و قصد نمودن در معنای واژۀ امامت، همان است که در ارتباط مادر و فرزند می‌بینیم. کودک از اُمّش آب و غذا می‌خواهد و در همه چیز قصد مادر را می‌کند؛ مگر اینکه «ناخلف» باشد. دراین‌صورت وقتی روی پای خودش ایستاد، دیگر مادر را فراموش می‌کند. جانشین ولیّ خود نمی‌شود و رهایش می‌کند.

کسی که به امام و مادر وجود اقتدا می‌کند و او را منظور نظر و هدف خود قرار می‌دهد، به میزان اقتدایش به سمت توحید وجودی پيش می‌رود. معنی امام یعنی همین. برای همین هم ما به ولی‌فقیه امام می‌گویيم؛ زیرا "کل من اقتدی به و قدم فی الامور و هو امام"[14] کسی که به او اقتدا شود و در کارها پیش افتد امام است.

شيخ صدوق(رحمةالله‌علیه) در معانی الأخبار در تعریف امام فرموده است: "سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ، مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ الله - تَعَالَى ذِكْرُهُ - مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ "[15] امام را امام می‌نامند، زیرا جلودار مردم است." قادة" کسی است که جلو می‌رود و باید پا به پایش بگذاریم. او به ولايتش منصوب از سوی خداست و بر عباد واجب‌الطاعة است.

سید حیدر آملی(رحمةالله‌علیه)، امام را قائم مقام نبی می‌داند که به آنچه امت آن نبی، بدان نیازمند هستند، قیام می‌کند.

همچنين زراره گويد از امام باقر (عليه‌السلام) دربارۀ قول خداى عزّوجلّ كه فرمايد: «و او رسول بود و نبى» سؤال كردم: رسول چيست و نبى چيست؟ فرمود: "النَّبِی الَّذِی یرَى فِی مَنَامِهِ وَ یسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا یعَاینُ الْمَلَكَ وَ الرَّسُولُ الَّذِی یسْمَعُ الصَّوْتَ وَ یرَى فِی الْمَنَامِ وَ یعَاینُ الْمَلَكَ، قُلْتُ: الْإِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ: یسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا یرَى وَ لَا یعَاینُ الْمَلَكَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِی وَ لَا مُحَدَّثٍ "[16]

نبى كسى است كه در خواب می‌بيند و صدا را می‌شنود و فرشته را نمى‏بيند و رسول كسى است كه صدا را مى‏شنود و در خواب مى‏بيند و فرشته را هم مشاهده می‌كند، عرض‌كردم: امام در چه پايه است؟ فرمود: صدا را می‌شنود، ولى نه در خواب بيند و نه فرشته را مشاهده كند. سپس آيۀ (52 سورۀ 22) را قرائت فرمود «پيش از تو هيچ رسول و نبى و محدثى نفرستاديم».

 

 

 

[1] . جامع الاسرار و منبع الانوار، ص380.

[2] . مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 39- 38.

[3] . مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 39- 38.

[4] . مصباح الهدایه، ص39- 38؛ نبوت از دیدگاه امام خمینی، ص 29.

[5] . مصباح الهدایه، ص39.

[6] . بحارالانوار، ج65، ص27؛ پیامبر بودم، درحالی که آدم بین آب و گِل بود.

[7] . سورۀ بقره، آيۀ 285.

[8] . سورۀ بقره، آيۀ 253؛

[9] . المجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق، ج2، ص22، ح67.

[10] .سورۀ بقره، آيۀ 257.

[11] . سورۀ مزمل، آيۀ 5؛ ما کلام بسیار سنگین را بر تو القا می‌کنیم.

[12] سورۀ شوری، آيۀ 23.

[13] . بحارالانوار، ج26، ص16.

[14] . احمدابن فارس، ابوالقاسم، ۱۴۰۴ ق م.

[15] . معانی الأخبار، ص۶۴-۶۵.

[16] . اصول کافی، ج1، کتاب الحجه.

 

 



نظرات کاربران

//