شرک جلی و خفی

شرک جلی و خفی

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 20، 24 محرم 1442) به تبیین موضوع شرک جلی و خفی می‌پردازیم.

دین در تجلی توحید به دو صورت است: توحید ظاهری و باطنی. در توحید ظاهری یا الوهی، انبیاء از آدم تا خاتم(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) فقط مردم را به خداپرستی «دعوت» می‌کنند. اما در توحید باطنی یا ولایی، اولیاء الهی، خدا را در معیتش با انسان‌ها و با ظهور اسماء و صفاتش در وجود تک تک انسان‌ها «نشان» می‌دهند.

البته این دو تجلی توحید از هم جدا نیستند و دو وجه از یک حقیقت‌اند به نام دین که اولی برعهدۀ شریعت و رسالت رسل است و دومی ظهور نبوت انبیاء در جنبۀ ولایتشان است.

درمقابل این دو توحید، دو شرک هم قرار دارد: شرک جلی و شرک خفی. کسی که توحید ظاهری را دارد دیگر شرک جلی ندارد. یعنی بت بیرونی را نمی‌پرستد، خدایان متعدد را نفی می‌کند و می‌داند که یک خدای واحد، هستی را خلق کرده است. اما فقط مفهومی به نام خدا می‌شناسد و نمی‌داند این خدا چیست، کجاست و چه ارتباطی با او دارد. لذا وقتی بین خدای واحد و هوای نفسش قرار می‌گیرد نمی‌تواند خدا را بیابد تا به خاطرش روی هوای نفسش پا بگذارد و این همان شرک خفی است.

عوض شدن در ظاهر، چندان سخت نیست؛ مثلاً کسی که حجاب و نماز و... را رعایت نمی‌کرده، وقتی با تلنگری دلش تکان می‌خورد، تصمیم می‌گیرد ظاهرش را مطابق دین کند. نهایتِ سختی برای او این است که تغییراتش به مذاق عده‌ای خوش نمی‌آید و مدتی از او ایراد می‌گیرند. اما به مرور و با صبر کردن خودبه‌خود همه چیز حل می‌شود.

درحالی‌که شرک خفی مربوط به نفس است و بسیار عمیق‌تر. مثلاً چیزی را خداوند برای انسان، حلال و مباح کرده ولی در عین حال نمی‌پسندد که ما از آن استفاده کنیم. در مقابل، نفس ما دوست دارد از آن استفاده کند. هنر این است که این نوع شرک را از لابه‌لای لایه‌های نفس و حب و بغضمان بیرون بکشیم و ببینیم ناراحتی و خوشحالی‌مان برای خداست یا سود و زیان خودمان. وگرنه اینکه بت‌پرست و بودایی و... نیستیم و ظاهر دینمان را رعایت می‌کنیم که هنر نکرده‌ایم.

اصلاً حسن عملی[1] که از ما خواسته‌اند در ابتلائات گوناگون داشته باشیم این است که در صور گوناگونی که خداوند إلقا می‌کند فقط دنبال وظیفه باشیم و نه سود و زیان شخصی.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: "هَلَكَ العامِلُونَ الَّا الْعابِدُونَ وَ هَلَكَ العابِدُونَ الَّا العامِلُونَ وَ هَلَكَ العامِلُونَ الَّا الصَّادِقُونَ وَ هَلَكَ الصَّادِقُونَ الَّا الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَكَ الْمُخْلِصُونَ الَّا الْمُتَّقُونَ وَ هَلَكَ الْمُتَّقُونَ الَّا الْمُوْقِنُونَ و انَّ الْمُوقِنينَ لَعَلی خَطَرٍ عَظيمٍ"[2]؛ عمل‌كنندگان در هلاكتند، مگر آنان كه عابدند. عابدان در هلاكتند، مگر آنان كه عالمند. عالمان در هلاكتند، مگر آنان كه صادقند. صادقان در هلاكتند، مگر آنان كه مخلصند. مخلصان در هلاكتند، مگر كسانى كه خدا‌ترسند. خداترسان درهلاكتند، مگر آنان كه صاحب يقينند و صاحبان يقين در معرض خطرى بزرگ قرار دارند.

حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز می‌فرماید: "اِنَّ دَبیبَ الشِّرْكِ فِی الْقَلْبِ اَخْفی مِنْ دَبیبِ النَّمْلَةِ السَّوْداءِ عَلَی الصَّخْرَةِ الصَّمّاءِ فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْماءِ"[3]؛ یعنی پیدایش مخفیانۀ شرک در قلب انسان مخفی‌تر از حرکت کردن مورچۀ سیاه در شب تاریک روی‌ سنگ سیاه است.

با این توصیف، یافتن شرک خفی در دل بسیار مشکل است و کار خودمان نیست. محال است با تکیه بر مجاهدات خود بتوانیم آن را در درونمان بیابیم. باید پای خود را عقب بکشیم و خود را به ولایت بسپاریم تا ما را به توحید ولایی و وجودی برساند؛ "جَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طِیباً لِخَلُقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"[4]. هرچند در این مسیر فقط دل دادن هم کافی نیست؛ باید سرسپردۀ ولایت شویم تا ما را به هر طرف که خواست بکشاند و دم برنیاوریم؛ "فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا"[5].

باید در عالم والیان امرمان وارد شویم و نه حتی فقط فعل و صفتشان و ذات و نور ولایت را در روحیه و وجودمان پیدا کنیم. یک کلام باید حسینی شویم و "کل یوم" و "کل أرض" در عاشورا و کربلا باشیم.

شرک خفی یعنی در میدان حلال، پای حب و بغض شخصی در میان باشد. چنین فردی به ظاهر کار حرام نمی‌کند؛ اما محال است به حرام نکشد. اینجاست که با توجیه شرعی بی‌آنکه بفهمد حرام را هم به نام حلال نوش جان می‌کند و سر نفسش کلاه می‌گذارد!

کافر اصلاً خدای واحد را قبول ندارد. مشرک ظاهری خدا را قبول دارد؛ اما بت‌ها را شریک خدا قرار می‌دهد. کسی هم که شرک خفی دارد منافق است؛ یعنی به دنبال جلب منفعت و دفع زیان شخصی نفسش است؛ هرچند ممکن است ظاهر کارش موجه باشد و نفسش به حرام هم دعوت نکند؛ اما به هر حال امّارةٌ بالسّوء است و هر سوئی لزوماً باطل و حرام نیست.

"أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً"[6]؛ شیطان، سوء عمل را برای انسان زینت می‌دهد؛ یعنی آن را برایش حق جلوه می‌دهد و او را دچار تسویل می‌کند. چنانکه سامری که قوم حضرت موسی(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) را با یک گوسالۀ زرین، گمراه کرد گفت: "فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي"[7]. درواقع او با اثر رسالت نبی توانست یک کار غیرشرعی را شرعی جلوه دهد.

نمونۀ دیگر شرک خفی که در قرآن آمده، کار برادران حضرت یوسف(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) است که ایشان را در چاه انداختند. آن‌ها انسان‌های کافر و غیرمعتقدی نبودند و نبوت پدرشان را هم قبول داشتند. اما شرک خفی داشتند. یعنی در جلوۀ حسادت و حب و بغض شخصی، اسیر نفس بودند. می‌گفتند چرا پدرمان یوسف را بیشتر از ما دوست دارد؟ باید کاری کنیم که ما را هم به همان اندازه دوست داشته باشد. اینجا بود که از حقّه و کلک و دروغ و... کم نگذاشتند. اما آنچه دراین میان مهم بود، دروغ و مکرشان نبود؛ اصل، گرفتاری نفسشان در شرک خفی و جلب سود و زیان شخصی بود.

ببینیم ما چقدر به دنبال جلب رضایت دیگران بوده‌ایم. چه بسا سعی کرده‌ایم دیگران را از گود خارج کنیم تا در نزد خدا و خوبان محبوب شویم! غافل از اینکه خداست که بندۀ باتقوای خود را در دل‌ها محبوب می‌کند؛ "إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدّاً"[8]. اما برای بنده اصلاً نباید فرقی کند که دیگران او را دوست داشته باشند یا نه.

اهل شرک خفی و نفاق در همه چیز به دنبال سود شخصی است؛ حتی در دین. مثل ابوسفیان که در جریان سقیفه، خدمت مولا(علیه‌السلام) آمد و ضمن بدگویی از عمر و ابوبکر، خواست اجازه بگیرد تا سران سقیفه را سر جایشان بنشاند؛ اما حضرت درخواستش را نپذیرفت. چرا که ابوسفیان در دل به دنبال منافع خودش بود. او اگر توحید ولایی داشت می‌دانست که حضرت، بهتر از هر کسی سران فتنه را می‌شناسد و ضمناً خود را هم در مقابله با آنان توانمندتر از حضرت نمی‌دید.

این‌گونه بود که یاران حضرت کمتر از انگشتان دست بودند و امروز هم بعد از هزار و اندی سال، هنوز سیصد و سیزده یار برای حضرت ولی عصر(ارواحناله‌الفداء) جمع نشده است.

آری؛ یار امام شدن توحید ولایی می‌خواهد. فقط کسی که در ایمانش حقیقت توحید را چشیده باشد می‌تواند یار امام باشد. چنانکه در زیارت آل یاسین آمده: "یَوم لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا"[9]؛ یعنی هر ایمانی برای زمان ظهور فایده نمی‌رساند. مگر با ذکر گفتن و سخنرانی کردن و  فعل گناه نداشتن و... می‌توان یار امام شد؟ آنقدرها هستند که گناهکارند ولی چون گرفتار حبّ نفس نیستند در زمان ظهور از یاران امام می‌شوند؛ درحالی که بسیاری از اهل دین از امام کنار می‌کشند. چون مهم این است که انسان در امتحان نفس، چکاره‌ باشد. امتحان نفس هم فراتر از فعل و صفت است.

مهم، نفس ماست که باید از هر شرکی تطهیر شود. زیرا آنچه ما با آن با خدا روبرو می‌شویم نفس است؛ "كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ"[10]. لذا در زیارات هم بسیار می‌خوانیم که "بنفسی انت و اهلی و مالی و ... ". یعنی اول باید نفسمان فدا شود تا بعد از آن همه چیزمان فدا گردد. فدا شدن نفس هم یعنی در هیچ امری، سود و زیان شخصی برایمان مهم نباشد.

صاحبان توحید ظاهری دو دسته هستند: عده‌ای با تقلید پیش می‌روند و چندان به براهین نظری کاری ندارند و عده‌ای هم صاحبان علوم نظری هستند که با تحلیل عقلی و براهین استدلالی خدای یگانه را می‌شناسند. توحید این دسته علمی و مفهومی است و نمی‌توانند خدا را ببینند.

اما اهل توحید ولایی و باطنی، افزون بر نفی اصنام و براهین عقلی، چشم بصیرتشان کار می‌کند و از طریق طهارت قلب و شهود باطنی، خدا را می‌یابند. این همان توحید ابراهیمی است؛ هم‌او که درمقابل فرمان خدا برای ذبح فرزند و تنها گذاشتن خانواده‌اش در بیابان، هیچ چون و چرایی نداشت و نفس خود را تسلیم حق کرده بود.

موحد ولایی، ابراهیم‌وار هر آن، با اسمای الهی زندگی می‌کند. اگر می‌بیند به عینه درمی‌یابد که اسم بصیر الهی است که می‌بیند و نه حدقۀ چشمش. اگر می‌شنود اسم سمیع الهی را می‌بیند که می‌شنود و نه گوشش. او می‌چشد که با اسم متکلم الهی سخن می‌گوید و نه با زبانش. لذا در قلبش به خود اجازه نمی‌دهد که هر چیزی را که خواست ببیند، هر حرفی را ولو حق باشد بزند و به هر صدایی گوش بدهد.

اهل توحید ولایی مانند مولایشان[11] خدا را همواره می‌بینند؛ نه اینکه منتظر بمانند بعد از مرگ به دیدار خداوند برسند. آنان در تمام هستی یک حق و وجود را می‌بینند که مدام تجلّی می‌کند؛ هرچند نوبه‌نو. آن‌ها نه حق را در خلق می‌بینند و نه خلق را در حق. بلکه هر دو را با هم وحدتی می‌بینند که جریان دارد. چرا که هر چه هست و عینیت دارد حق است و ظهوراتش که حقیقت انسان‌های کامل است. بقیه به لطف انسان کامل است که هستند و با ولایت این حقیقت هم طیّب و طاهر می‌شوند.

 

 

[1] - سورۀ ملک، آیۀ 2: "الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً"؛ آن كه مرگ و زندگى را بيافريد، تا بيازمايدتان كه كدام یک از شما به عمل نيكوتر است.

[2] - بحارالانوار، ج7، ص245

[3] - وسائل‌الشیعه، ج5، ص195

[4] - فرازی از زیارت جامعۀ کبیره: خداوند صلوات ما بر شما و ولايت شما را كه به ما اختصاص داده است، سبب پاکی طينت و طهارت ارواح ما و پاكسازی اخلاق و كفّارۀ گناهان ما قرار داده است.

[5] - سورۀ نساء، آیۀ 65: نه، سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند، مگر آنكه در نزاعى كه ميان آن‌هاست تو را داور قرار دهند و از حكمى كه تو مى‌دهى هيچ ناخشنود نشوند و سراسر تسليم آن گردند.

[6] - سورۀ فاطر، آیۀ 8: آيا آن كس كه زشتى كردارش براى او آراسته شده و آن را زيبا مى‌بيند [مانند مؤمن نيكوكار است‌]؟

[7] - سورۀ طه، آیۀ 96

[8] - سورۀ مریم، آیۀ 96: خداى رحمان كسانى را كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند، محبوب همه گرداند.

[9] - روزى كه پاره‌اى از نشانه‌هاى پروردگارت [پديد] آيد، كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نمى‌بخشد.

[10] - سورۀ مدثر، آیۀ  38: هر «نفسی» در گرو دست‌آورده‌های خویش است،

[11] - از امیرالمومنین(علیه‌السلام) روایت شده که می‌فرماید: "ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ".

 



نظرات کاربران

//