هدف قیام کربلا

ادب توحید

در جلسۀ اول بحث ادب توحید (جلسۀ ۱،۱ محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع هدف قیام کربلا می‌پردازیم.

حسین... حسین... حسین...

بالاخره آمد محرم؛ محرمی که برای امام، خیلی غریبانه عزاداری می‌کنیم. اما زیبایی خاصش این است که امسال خوب می‌توانیم خود را در میزان همراهی با ولایت ارزیابی کنیم. حالا که خبری از سینه‌زنی‌های دسته‌جمعی و روضه‌ها و نذرهای پرشور هر سال نیست، فرصت خوبی است تا حساب دلمان را با امام صاف کنیم و ببینیم واقعاً چقدر با اوییم.

می‌خواهیم ببینیم محور حرکت امام حسین(علیه‌السلام) چه بود و کوفیان، دلشان چه کم داشت که با او همراه نشدند؟ تا حرکت امام زمانِ خود را بشناسیم و ببینیم ما چه باید بخواهیم و محور غم و شادی‌مان چه باشد؛ خلاصه، دلمان را واکاوی کنیم تا مبادا همچون کوفیان، از میدان ولایت امام، پا پس بکشیم!

در لهوف سیدبن‌طاووس آمده[1]: در زمان کودکی امام حسین(علیه‌السلام) پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به سفری رفته بود. در نقطه‌ای از راه ایستاد و گریست. علت را پرسیدند. فرمود: «جبرئیل دربارۀ زمینی کنار شطّ فرات به من خبر داد که نامش کربلاست و فرزندم حسین پسر فاطمه(سلام‌الله‌علیها) آنجا کشته می‌شود.» گفتند: «به دست چه کسی؟» فرمود: «مردی به نام یزید، لعنت خداوند بر او! و اکنون گویی قتلگاه و مدفن فرزندم را می‌بینم.»

پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هنگامی که از سفر برگشت، اندوهگین بود. پس بر بالای منبر رفت و خطبه و وعظ خواند، درحالی‌که حسن و حسین(علیهماالسلام) پیش رویش بودند. پس از خطبه، دست راستش را بر سر حسن(علیه‌السلام) و دست چپش را بر سر حسین(علیه‌السلام) گذاشت. آن‌گاه سرش را رو به آسمان بالا برد:

«پروردگارا، همانا محمد، بنده و نبیّ توست و این دو پاک‌ترینِ خاندان و بهترینِ ذریه‌ام هستند که آن‌ها را پس از خود در میان امتم به جا می‌گذارم. جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم به شهادت می‌رسد. پس خداوندا، شهادت را برای او مبارک قرار ده و او را از سروَران شهدا بگردان. پروردگارا، به قاتل و خوارکنندۀ او برکت نده.»

آن‌گاه مردم در مسجد، گریه و ضجّه کردند. اما پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «آیا گریه می‌کنید، ولی او را یاری نمی‌نمایید؟!» سپس بازگشت و با چهره‌ای برافروخته و چشمی اشک‌بار، خطبه‌ای دیگر فرمود:

«ای مردم، همانا من دو ثقل گران‌بها را بین شما می‌گذارم: کتاب خدا و اهل‌بیتم(علیهم‌السلام) که میوۀ دلم و شهد وجودم هستند. این دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا آنکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. من منتظرشان هستم و از شما چیزی نمی‌خواهم جز آنکه پروردگارم امر فرموده؛ اینکه از شما مودّت آن‌ها را بخواهم. پس بنگرید فردا مرا در حالی ملاقات نکنید که با خاندانم دشمنید و به آن‌ها ظلم کرده‌اید!

 

بدانید همانا روز قیامت، سه پرچم از این امت بر من وارد می‌شوند. اولی پرچم سیاه تاریکی است که فرشتگان از آن وحشت می‌کنند. آنان در مقابل می‌ایستند. می‌گویم: «شما کیستید؟» نام مرا به یاد ندارند و می‌گویند: «ما اهل توحید از عربیم.» به آن‌ها می‌گویم: «من احمد، نبیّ عرب و عجم هستم.» می‌گویند: «خب ما از امت توایم!» می‌گویم: «اگر راست می‌گویید، پس از من با اهل‌بیتم و کتاب پروردگارم چه کردید؟» می‌گویند: «کتاب خدا را ضایع کردیم و اهل‌بیتت را حریصانه کوشیدیم تا از صحنۀ روزگار محو کنیم!» پس، از آن‌ها روی می‌گردانم، درحالی‌که تشنه و روسیاه‌اند.

آن‌گاه پرچم دیگری بر من وارد می‌شود که از اولی سیاه‌تر است. به اهل آن پرچم می‌گویم: «شما با دو میراث من چه کردید؟» می‌گویند: «با قرآن، مخالفت کردیم و اهل‌بیتت را خوار و پاره‌پاره نمودیم!» به آن‌ها می‌گویم: «تشنه و سیه‌روی، از من دور شوید!»

سپس پرچم دیگری می‌آید که چهرۀ اهلش از نور می‌درخشد. به آن‌ها می‌گویم: «شما کیستید؟» می‌گویند: «ما اهل کلمۀ توحید و تقواییم، ما امت محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و باقیماندۀ اهل حقّیم که کتاب پروردگارمان را حمل کردیم و حلالش را حلال و حرامش را حرام نمودیم؛ ذرّیۀ پیامبرمان(علیهم‌السلام) را نیز دوست داشتیم و با تمام وجودمان یاری نمودیم و در کنار آن‌ها با دشمنانشان جنگیدیم.» می‌گویم: «بشارت باد بر شما که من محمدم و شما در دنیا همان‌گونه بودید که گفتید.» سپس آن‌ها را از حوض خود سیراب می‌کنم، تا آنکه سیراب و شاداب به بهشت ابدی می‌روند.»

می‌بینید؟ ادعای توحید، اثبات می‌خواست؛ اینکه با میراث پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) یعنی با راه و فرهنگ او چه کردند. برای همین پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از یاری اهل‌بیتش(علیهم‌السلام) و به ویژه امام حسین(علیه‌السلام) گفت، درحالی‌که هنوز سال‌ها تا فاطمیه و عاشورا و غیبت مانده بود!

اهل دو پرچم سیاه، قرآن را از جامعه جمع نکردند؛ قرآن در دست همه بود و تلاوت می‌کردند. اما حقیقت کتاب خدا در آن‌ها زنده نبود. چه‌بسا عترت پیامبر(علیهم‌السلام) را هم دوست داشتند، اما دوست نداشتند آن‌ها حاکم باشند؛ با اینکه ظاهراً سنت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) را حاکم کردند و به نام اسلام، حکومت نمودند!

امثال همین مردم بودند که سال‌ها بعد نامه‌ها یا بهتر گوییم، دعوت‌نامه‌های بسیاری برای امام حسین(علیه‌السلام) فرستادند و ایشان را به کوفه فراخواندند. آن هم شیوخ و بزرگانی که زمان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، حضرت علی(علیه‌السلام) و حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را درک کرده و آن‌ها را دیده بودند. اما دیدیم چه شد!

دیگر ما چگونه خیالمان راحت باشد که هیچ‌یک از معصومین(علیهم‌السلام) را ندیده‌ایم و فقط با شنیده‌هایمان ایمان آورده‌ایم؛ گروهی از راه تقلید، گروهی از راه تحقیق و تنها اندکی از راه توحید و تعمیق. پس ما هم در خطریم.

یکی از نامه‌های کوفیان، به امضای سلیمان‌بن‌صُرَد خُزاعی، مسیّب‌بن‌نَجبه، رفاعةبن‌شدّاد، حبیب‌بن‌مظاهر و جمعی دیگر از شیعیان مؤمن کوفه بود که جز یکی دو تن از آن‌ها بقیه در کنار امام نماندند! آن‌ها برای امام نوشتند[2]:

«سلام و شکر خدا که پیش از این، دشمن تو و پدرت را در هم شکست؛ همان خودکامۀ ستمکار غاصب که خود را بر این امت تحمیل کرده و حقّشان را غصب کرده بود، سپس خوبانشان را کشت و بَدانشان را به جا گذاشت و بیت‌المال را در دست ستمگران نهاد؛ رحمت خدا از آنان به دور!

اما بعد؛ ما امامی جز تو نداریم. پس به سوی ما بیا، تا شاید خدا به واسطۀ تو ما را بر محور حق جمع کند. ما با حاکم کوفه در جمعه و جماعت و عید شرکت نمی‌کنیم. اگر بیایی، او را بیرون می‌نماییم تا به شام برود. سلام و رحمت خدا بر تو و پدرت باد ای فرزند رسول‌خدا.»

ببینید دشمن را چه خوب می‌شناختند و می‌دانستند سزای دشمنی با امام چیست! اما باز ادعا کردند؛ چون ادعا آسان است. دوست داشتن هم آسان است. حتی تبعیت در فعل، سخت نیست. آنچه انسان را از حقیقت دور می‌کند و از همراهی امامش بازمی‌دارد، عمیق‌تر از این‌هاست.

گروه دیگری از بزرگان همچون شبث‌بن‌رِبعی و عمروبن‌حجّاج نیز نامه‌ای دیگر به امام نوشتند[3]:

«به راستی مردم در انتظار تواند و رأیشان فقط تویی. پس زود بیا، العَجل؛ که باغ‌ها سرسبز شده، میوه‌ها رسیده، زمین روییده و درختان پربرگ گشته‌اند. قدم بر چشم و دل ما بگذار؛ که چون بیایی، سپاهی برایت آماده است.»

متن این نامه‌ها به نظرتان آشنا نیست؟ انگار همین امروز ما نشسته‌ایم و برای امام زمانمان نامه می‌نویسیم!

آن روز ظاهراً کتاب خدا، سنت پیامبر(صلي ‌الله‌علیه‌وآله) و فروع دین، سر جایشان بودند. اما مردم، سرگردان بودند. امروز هم تمام جهان اعم از خواص و عوام، همه سرگردان‌اند و نمی‌دانند به کدام مرجع معنوی پناه ببرند. تازه امروز سرگردانی بیشتر و راضی شدن به ظواهر، شدیدتر است. بعد هم می‌گوییم: «امام فقط بیاید؛ هرچه گفت، می‌کنیم.» اما نه فکر و قلبمان در پی اوست، نه مالمان برای اوست، نه فرزند و جانمان. هیچ‌چیزمان برای او نیست و فقط می‌گوییم: العَجل!

آخرالزّمان است. فکر نکنیم مشکل فقط گناه فعلی است. عمیق‌تر از این‌ها ببینیم. محور ظهور را بشناسیم و باور کنیم که حجّ و نماز و روزۀ بیشتر نیست. وگرنه تا حالا امام آمده بود! چندین سال است هر اتفاقی می‌افتد، می‌گویند علامت ظهور است. اما می‌بینیم که امام نیامده؛ چون این علائم، حواشی است و تا شرط اصلی نباشد، خبر از ظهور نیست.

کوفیان در نامه‌های خود، از سبز شدن باغ‌ها و ثمر دادن درختان گفته بودند. اما واضح است قصدشان این نبود که امام را به باغ و مهمانی دعوت کنند. می‌خواستند بگویند شرایط برای آمدن امام آماده است. غافل از اینکه برای آمدن امام، تک‌تک شیعیان باید میوه‌های اسماء الهی را به ظهور برسانند و سبز و خرّم شوند.

این همان وحدت قلوبی است که امام از منتظرانش می‌خواهد؛ وحدت حول محور توحید.

خداوند در آیۀ 55 سورۀ نور می‌فرماید:

"وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‏ شَيْئاً..."

خداوند به اهل ایمان و عمل صالح از شما وعده داد که هرآینه آنان را در زمین به خلافت برساند، همان‌گونه که با پیشینیان کرد؛ و دین آن‌ها را که برایشان پسندیده، پابرجا و استوار کند و ترسشان را به امنیت تبدیل نماید؛ تا مرا بپرستند و به من شرک نورزند.

طبق روایات، این آیه بر ظهور حضرت حجت(عجّل‌الله‌فرجه) دلالت دارد که نشان می‌دهد هدف قیام آن حضرت، برپایی دین و توحیدِ عاری از شرک است. این یعنی محور ظهور هم دین خداست. اما دین چیست؟

طبق آنچه گفتیم، ممکن است کسی شهادتین بگوید و اهل فروع دین باشد، ولی آلوده به شرک باشد و حقیقتاً موحد و دین‌دار نباشد. پس قطعاً حقیقت دین و توحید، این ظواهر نیست. فروع دین، پایه‌ای دارند که اگر شناخته نشود، انسان در ظاهر می‌ماند و اگرچه ادعای ولایت‌مداری کند، طبق رأی خود پیش می‌رود. این پایه، همان اصولی است که فروع بر آن قائم‌اند و اولشان توحید است.

در یک کلام بخواهیم بگوییم، پیش از نماز و روزه و جهاد برای خدا، باید خدا را بشناسیم. چنان‌که پیش از پرداختن به زوایای نماز، جهاد، شجاعت و... در قیام امام حسین(علیه‌السلام) باید جامعیت حرکت ایشان را بشناسیم که برای إحیای حقیقت دین برخاست. چراکه دیدیم مشکل کوفیان، نماز و جهاد و... نبود؛ آن‌ها تعمق در دین نداشتند.

می‌خواهیم امسال محور حرکت امام حسین(علیه‌السلام) را به عنوان دین بشناسیم تا بتوانیم قلبمان را برای ظهور نور امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) آماده کنیم. به این امید که انقلابی عظیم در قلب‌هایمان ایجاد شود و بتوانیم با اصلاح رابطۀ فردی خود با امام، برای إحیای دین الهی قدمی برداریم.

 


[1]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص17-21.

[2]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص33-34.

[3]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص35-36.

 



نظرات کاربران

//