دل به دریای وجود

دل به دریای وجود

 

  در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ بیست و چهارم، 28 رمضان 1434) به تبیین موضوع «دل به دریای وجود» می‌پردازیم.

 بحثمان در ملکوت را با آیه‌ی 17 سوره‌ی مبارکه‌ی رعد، ادامه می‌دهیم.

"أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللهُ الأمْثالَ."

[خدا] از آسمان، آبی نازل کرد که در هر وادی به قدر ظرفیتش جاری شد و روی سیل، کفی برآمد؛ چنان‌که از آن [فلزاتی] که برای ساختن زینت یا اثاث، در آتش ذوب می‌کنند، کفی مثل آن [کف روی آب] حاصل می‌شود. خداوند، برای حقّ و باطل، چنین مثال می‌زند؛ پس کف به زودی کنار می‌رود و اما آنچه به مردم، سود می‌رساند [آب و فلز]، در زمین می‌ماند.

این آیه، بیان مثالی است برای سریان و جریان وجود. باران تا در ابر است، قطره قطره نیست؛ اما همین که نازل می‌شود، حد می‌گیرد و قطرات به وجود می‌آیند. هر چه هم به زمین نزدیک می‌شوند، بیشتر رنگ و بوی زمین را می‌گیرند و حجابشان غلیظ‌تر می‌شود، تا به زمین می‌رسند. و اینجا همان آب‌اند؛ اما شکل و اندازه‌ی گودال و رود و دریا را به خود گرفته‌اند.

البته نزول باران، از نوع تجافی است؛ اما نزول وجود، تجلی است. دریای وجود، بسیط و بی‌نهایت است و نزول و ظهور آن، مساوی سیَلان و جریان وجود و پدید آمدن مراتب است. وجود در اصل خود، هیچ حد و کثرتی ندارد و کم و زیاد در آن، بی‌معناست. اما وقتی ظهور می‌کند، حدّ و رتبه می‌گیرد و اینجاست که مراتب می‌توانند تعین پیدا کنند. البته مراتبِ حدگرفته، اصلشان همان وجود و اسماء حسنای الهی است، اما حدّ تعین را گرفته‌اند.

استعدادهای موجودات و به طور خاص، انسان‌ها نیز همچون ظرف‌هایی هستند که هر یک، باران نازل‌شده‌ی وجود را به قدر خود می‌گیرند؛ همچون نهر و رود و... که هر کدام، باران را به قدر خود می‌گیرند؛ "فَسالَتْ أوْدِیَةٌ بِقَدَرِها". البته در مثال، ظرف و آب، دو چیز جدا از هم هستند؛ اما در جریان تجلی وجود، استعدادها یا اعیان ثابته که همان طلب‌های وجودند، با خود تجلی، ظهور پیدا می‌کنند.

نکته‌ی دیگر هم اینکه نزول و ظهور وجود، مستلزم ظهور تبعات است و این تبعات، در ذات وجود نیست. همان طور که جریان شدید آب، سبب پدید آمدن کف‌هاست و این کف، تبع سیَلان است؛ وگرنه در متن ذات آب، کفی وجود ندارد. ظهور کف، خواست اصلی وجود نبوده و هستی و وجود انسان نیز کف را نپذیرفته؛ اما به تبع طلب وجود انسان، در سیر نزول، ناگزیر کف هم آمده. انسان نه کف است، نه کف را خواسته و نه به کف، قانع خواهد بود؛ چون کف، وجود نیست و نهایتاً کنار می‌رود.

پس همیشه عطشِ اینکه باید پر از آب شود، در وجود انسان هست. اما این نیمه‌ی خالی که باید پر شود، چیست؟ هوای نفس. نیمه‌ی پر، وجود است و نیمه‌ی خالی، حدود و نمود؛ و نیمه‌ی خالی با مانوری که دارد، نیمه‌ی پر را از خاطر انسان می‌برد. در سیر صعود، باید کف‌ها را برداشت و این نیمه‌ی خالی را پر کرد.

مسیر "إنّا لله" یا نزول، جبر است؛ اما در مسیر "إلَیهِ رَاجِعُون" یا صعود، اختیار داریم. ولی برخی از ما اشتباه می‌گیریم و در سیر صعود که جای اختیار است، مدام می‌گوییم: خدا خودش درست می‌کند؛ خدا می‌بخشد و...! در حالی که خدا، درست کرده و در سیر نزول، تمام آنچه را برای ما لازم بوده، در قالب تعلیم اسماء به جانمان داده؛ یعنی ما را مجهّز به علم، قدرت، سمیعیت، بصیریت و تمام اسماء حُسنی کرده و در سیر صعود، خودمان باید کف‌ها را کنار بزنیم و در معرض بارش پیوسته‌ی وجود قرار گیریم.

چگونه؟ باید با تدبر و تعقل، حرکت باطنی داشته باشیم. تعقل یعنی وجود را پیدا کردن؛ و هر چه با تعقل و معقولات، حرکت کنیم، کف‌ها بیشتر از بین می‌روند. در سیر صعود باید مجاهده کنیم و در راه کسب معرفت و فهم دین، قدم برداریم؛ نه اینکه فکر کنیم بدون حرکت و تلاش ما، خدا همه چیز را درست می‌کند و کف‌ها را برمی‌دارد! وجود ما از خداست؛ اما کف‌ها و حجاب‌ها را خودمان باید برداریم؛ که "لَیسَ لِلإنْسانِ إلاَّ ما سَعى"[1].

البته خداوند هم، کمکمان می‌کند؛ به این ترتیب که با ارسال رسل و انزال کتب، زمینه‌ی شناختن کف و برداشتن آن را فراهم می‌سازد. به همین دلیل، همواره انبیاء و اولیاء(علیهم‌السلام) که کمترین کف را در نزول گرفته بودند، با بدترین انسان‌های زمان خود، درگیر بودند تا بتوانند مسیر کف‌برداری را نشان دهند.

از سوی دیگر، همان طور که ما اختیار داریم کف‌ها را بیرون بریزیم، می‌توانیم آن‌ها را زیاد و تثبیت کنیم؛ یعنی تعلق و مشغولیت قلبمان را به اموال، ازواج، اولاد و کلاً متاع دنیا بدهیم. اما نکته‌ی دردناک، اینجاست که کف، خواه ناخواه رفتنی است و اگر ما خود را پر از وجود نکرده باشیم، وقتی مانور کف از بین رفت، سهم ناچیزی از وجود خواهیم داشت و محکومیم با همین نقص و این ظرف خالی، تا ابدیت، زندگی کنیم؛ "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَرْجِعُونَ"[2]. و راستی ما که در دنیا تحمل از دست دادن کف‌ها را نداریم، چگونه از دست دادن وجود در عالم باقی را تاب خواهیم آورد؟!

اما نشانه‌ی از دست دادن کف‌ها، خالی شدن از دنیاست، یعنی "التّجافی عن دار الغرور"؛ البته نه به معنای دست کشیدن از ماده، بلکه به معنای خالی شدن از شهوت و غضب. اگر ما در درون پر از وجود باشیم، مانور کف‌های باطل در خارج نمی‌توانند به ما ضرر بزنند. ولی ما تمام رکودها و خطاهای خود را به عوامل خارجی نسبت می‌دهیم؛ غافل از آنکه با این کار، کف‌ها را بیشتر در وجود خود، تثبیت می‌کنیم و به فکر اصلاح درونمان نمی‌افتیم.

پس اگر امروز معقولات قرآن را درک نمی‌کنیم، اگر با خوبان، فاصله داریم و اگر قلبمان قساوت گرفته و دچار غفلت و سنگینی شده، تقصیر خود ماست و تنها راه نجات، رسیدن به ملکوت درونی، فطرت و اسماء الله است. اگر ما جای خود را پیدا کنیم، محیط و معاشر، و فشارها و سختی‌ها، در ما تأثیر نخواهد کرد؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید: "عَلَیكُمْ أنْفُسَكُمْ لایَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إذَا اهْتَدَیتُمْ"[3].

باید در راه کف‌برداری، مجاهده کنیم و از "از دست دادن" نترسیم؛ که اگر پر از وجود باشیم، می‌بینیم وجود هرگز فانی نمی‌شود. کف‌ها به هر حال، از دست می‌روند؛ اما کسی که مجاهده کند، همه چیز را در راه هدفش از دست می‌دهد و کسی که مجاهده نکند، جبر زمانه، داشته‌هایش را می‌گیرد و ارزشمند نیست.

آن وقت، هر چه پیرتر شود، بیشتر احساس خلأ می‌کند. چون از طرفی قوا و داشته‌هایش رفته‌اند و خودش هم دیگر به خوشی‌های مادی و خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها و... شوقی ندارد؛ از طرف دیگر هم ظرف وجودش پر از وجود نیست. و افسوس، اگر که برای پر کردن خود، باز با خیال کف‌ها، روزگار بگذراند و دست به دامن کف‌ها شود و حرص و توقعش بالا رود؛ فرزندان خود را بی‌وفا و بی‌معرفت بداند و به زمین و زمان، بد بگوید! در حالی که وقتی خالی بودن کف‌ها را دید، باید در دل، آن‌ها را رها کند و به وجود باقی و ابدی، متصل شود.

راه چاره چیست؟ اینکه تمام محبت‌ها را در محبت خدا، فانی کنیم؛ مثل قطره در دریا. در این صورت، عاشق همه چیز هستیم و در عین حال، هیچ چیز جز همان حقیقت بسیط وجود، در دلمان جای ندارد.

 


[1]- سوره نجم، آیه 39 : برای انسان، جز آنجه سعی کرده، نیست.

[2]- سوره بقره، آیه 18 : کر و کور و لال‌اند، پس آنان بازنمی‌گردند!

[3]- سوره مائده، آیه 105 : خود را باشید؛ که هر گاه هدایت شدید، آن‌که گمراه شد، به شما ضرری نمی‌رساند.

 



نظرات کاربران

//