دوبینی!

دوبینی!

 

 در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ سی و ششم، 25 شوال 1434) به تبیین موضوع «دوبینی!» می‌پردازیم.

دانستیم که هم دنیا، ظاهری دارد و باطنی، و هم ما؛ و جسم ما با صورت و ظاهر دنیا، مرتبط است و قلبمان با حقیقت و باطن آن. اصلی‌ترین و بزرگ‌ترین خطای بشریت از هبوط آدم تا به امروز نیز، غفلت از همین موضوع بوده و آدمی با جابه‌جا کردن این دو ارتباط، هم خود را سردرگم کرده و هم از هدف خلقتش بازمانده است. یعنی آنجا که باید جسم، مرتبط با دنیا باشد، روح را هم با آن مرتبط کرده و لذتی را که جسم باید ببرد، به کام دل داده و آن را گرفتار کرده است؛ و برعکس، آنچه را مربوط به روح است، محدود در جسم کرده‌ایم؛ یعنی فقط شنیده‌ایم و فعلمان را عوض کرده‌ایم!

به عنوان مثال، هنگام غذا خوردن، روح ماست که از غذای جسم، لذت می‌برد و لذا بر خلاف حیوانات که بیش از نیازشان نمی‌خورند، ما ممکن است بیش از نیاز و یا حتی چیزی را که برای جسممان مضرّ است، بخوریم! برعکس سر سجاده، فقط جسممان حاضر است و خم و راست می‌شود، اما حضور قلب نداریم!

توجه نکردن به همین اصل، نه تنها آسیب‌های جدّی به جسم و روح ما وارد کرده، بلکه مانع از آن شده که نیازهای جسم و روحمان، درست برآورده شود. وجود ما، تشنه‌ی بی‌نهایت است؛ اما اغلب تلاش می‌کنیم این عطش قلبمان را، با جوی‌های باریک و کم‌عمق اموال، ازواج، اقوام، مقام، جوانی، محبت‌های مَجاز و... سیراب کنیم. ولی هر چه می‌گذرد، نه تنها خبری از سیراب شدن نیست، بلکه وجود بی‌کرانمان، تشنه‌تر هم می‌شود! پس چه باید کرد؟ باید دریای بی‌کرانی را که قلبمان به آن متصل است، بیابیم.

گفتم ای دل، آینه کلّی بجو

رو به دریا، کار بَرناید ز جو!

البته به دریا رفتن، کار راحتی نیست. طلبِ دریا داشتن هم، به تنهایی کارگشا نیست. باید با آگاهی از سختی‌ها، قدم در این مسیر بگذاریم، تا در نیمه‌راه، دل‌سرد نشویم؛ و یکی از این سختی‌ها، گذر کردن از همین جوی‌هایی است که تا به حال به آن‌ها دل بسته‌ایم. البته این گذر، حتماً در دنیای خارج اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه مسیری است که باید در قلب و جان پیموده شود و به دریای وجود برسد.

وقتی به سیره‌ی اولیاء الهی و ائمه‌ی معصومین(علیهم‌السلام) نظر می‌کنیم، می‌بینیم هیچ کدام مسیر لقاء الله را بی‌درد، طی نکرده‌اند. شاید زندگی ما نیز در ظاهر، تفاوت چندانی با سیره‌ی آنان نداشته باشد؛ اما تفاوت اساسی، آن است که ایشان هرگز جای جسم و روح را با هم عوض نمی‌کنند.

حتی لشکر یزید هم در ظاهر، مثل لشکر امام حسین(علیه‌السلام) در روز عاشورا به نماز ایستادند؛ ولی این کجا و آن کجا؟! قلب نمازگزاران لشکر امام، پاک‌بازانه مملو از عشق خدا بود و قلب نمازگزاران لشکر یزید، غرق در حبّ دنیا، جاه، مال، مقام و... . پس باید قلب خود را واکاوی کنیم، نه فقط ظاهر اعمالمان را؛ باید بدون تعارف، به قضاوت بنشینیم و ببینیم که وقتی به نماز می‌ایستیم، صفوف جاه، مال، مقام، همسر، فرزند و... در قلبمان رژه می‌روند، یا ذکر الله و عشق اسماء!

همین است که هر چند ائمه(علیهم‌السلام) را دوست داریم و گرایش قلبی‌مان، به خوبی‌هاست، اما با کسانی که یار امام و در سپاه او بودند، تفاوت بسیار داریم. از کجا می‌فهمیم قلبمان به خوبی‌ها گرایش دارد؟ از آنجا که مثلاً وقتی جریان موسی و فرعون یا جریان عاشورا یا سایر انبیاء و اولیاء الهی را می‌شنویم، می‌بینیم قلبمان اولیاء خدا را دوست دارد؛ یا با اینکه خودمان گناه‌کاریم، به کسانی که گناه نمی‌کنند، علاقه‌مندیم. اما با وجود این همه اشتیاق به خوبان، خودمان مثل آن‌ها نمی‌شویم؛ چرا؟!

زیرا با اینکه محبت خوبان را در دل داریم، تعلّقاتمان دنیایی است. گناهانمان نیز ناشی از همین دل‌بستگی‌ها و تعلقات است؛ چون اگر به چیزی دل نبسته باشیم، برای حفظ یا به دست آوردن آن، مرتکب معصیت نمی‌شویم. در واقع در میادین امتحان، تعلقات ماست که انتخاب‌های ما را رقم می‌زند؛ نه آن کشش‌های قلبی که زیر این عُلقه‌ها دفن شده‌اند. لذا اگر چه خدا را دوست داریم، ولی بارها در میدان عمل، خواست و حکم او را زیر پا می‌گذاریم و تسلیم شهوت و غضب و امیال دانی خود می‌شویم!

پس می‌توان گفت آنچه در قلب ماست، فقط عکسی از رخ یار است و تا خودمان به حقیقت و زیبایی او نرسیم، نمی‌توانیم آثارش را بگیریم. چنان‌که سالیان سال است، حضرت علی(علیه‌السلام) و اولادش(علیهم‌السلام) را قلباً دوست داریم؛ ولی هنوز آثار این محبت را آن گونه که باید و شاید، در اعمال، رفتار و اندیشه‌مان ندیده‌ایم! پس نباید به محبتی که از عکس رخ خوبان در قلبمان نقش بسته، بسنده کنیم و دل خوش داریم؛ بلکه باید این محبت را مقدمه و محرّکی بگیریم که ما را به سوی صاحب عکس، سوق دهد تا از آثار حقیقی‌اش بهره‌مند شده، هم‌سنخ و هم‌رنگ او شویم.

این هم‌رنگی با معشوق، اثر قطعی عشق است و دوست داشتن‌های بی‌اثر، چیزی فراتر از توهم و خیال نیست. این خیالات هم، از آنجا ناشی می‌شود که آنچه را ذهنمان از خیر و شرّ، و سود و زیان، تصور می‌کند، ملاک قرار می‌دهیم و شأن و شئونی مانند جاه، مال و مقام را، هستی و وجودِ خود می‌بینیم؛ لذا نمی‌توانیم حقیقت وجود و قلب را که جایگاه عشق است، بیابیم.

در واقع، خیال است که سبب می‌شود ما، نیست‌ها و ساخته‌های ذهن خود را "هست" ببینیم و احوَل و دوبین شویم! توضیح آنکه ما از خدا، وجود را خواسته‌ایم و او هم به ما، وجود داده؛ اما اقتضای ما برای گرفتن وجود، این بوده که ماهیت را هم بگیریم. از این رو دوبین شده‌ایم و در کنار وجود، ماهیت را هم به طور مستقل دیده‌ایم؛ در حالی که آنچه هست، فقط وجود است و ماهیت، فقط تبع است.

پس برای رهایی از این وضعیت، باید توهم و خیالات را دور بریزیم و فقط از قلب و وجودمان پیروی کنیم. باید ماهیت را فانی در وجود کنیم و حدود آن را بشکنیم، تا به آنچه خواسته‌ایم و به خاطر آن خلق شده‌ایم، یعنی روح و اسماء الهی برسیم. در آن صورت است که دیگر، اقبال و ادبار برایمان فرقی نمی‌کند، گناه و حرام از ما دور می‌شود و نگرانی و اضطراب به سراغمان نمی‌آید؛ مگر یک نگرانی، و آن هم اینکه مبادا دوبین شویم!

البته ممکن است امروز به این بینش نرسیم و در اثر پیروی از شهوت و غضبِ ماهیت و حبّ و بغض‌های دانی، احول و دوبین بمانیم؛ اما هشدار، که به هر حال در روند زندگی و نهایتاً دم مرگ، تمام جلوات ماهیت و شأن و شئون در هم می‌شکنند و ما فنای آن‌ها را می‌بینیم و می‌فهمیم که هیچ چیز جز "وجود" نیست. و آن وقت، دیگر بهره‌ای از وجود نداریم؛ چون با آن، انس نگرفته‌ایم.

آری؛ به قول مولوی:

ما در این انبار، گندم می‌کنیم

گندم جمع‌آمده، گم می‌کنیم!

می‌نیندیشیم آخر ما به هوش

کاین خلل در گندم است از مکر موش!

ما اعتقاد و محبت داریم و عمل و عبادت هم می‌کنیم؛ اما با این حال، در یک امتحان و میدان حبّ و بغض که پیش می‌آید، می‌بینیم روحیه، اندیشه، خُلق و حتی فعلمان، مطابق این سرمایه‌ها که جمع کرده‌ایم، نیست! چرا؟ چون ماهیت‌بینی، خودبینی، خودخواهی، دنیاطلبی، نفس امّاره، و سود و زیان جزیی، همچون موشی، انبار قلبمان را خالی می‌کند. پس:

اول ای جان، دفع شرّ موش کن

وانگهی در جمع گندم، کوش کن



نظرات کاربران

//