مظاهر رحیم

مظاهر رحیم

 

   در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ هشتاد و هشتم، 1 صفر 1435) به تبیین موضوع «مظاهر رحیم» می‌پردازیم.

از رحمت رحیمیه‌ی خدا گفتیم و اینکه ما هیچ مَرکبی برای عروجمان، جز رحیمیت الله نداریم. دانستیم آن رحمت، مساوی عشقِ خدا به بندگانش است؛ و این عشق به طور خاص، در ارسال رسل و سیره‌ی هدایت انبیاء(علیهم‌السلام) ظهور یافته است. ائمه‌ی اطهار(علیهم‌السلام) و به ویژه امام حسین(علیه‌السلام) نیز مظاهر اتمّ و اکمل این رحمت هستند.

بر این اساس، جریان دعوت انبیاء(علیهم‌السلام) را از سوره‌ی شعرا بررسی می‌کردیم. از حضرت موسی و حضرت ابراهیم گفتیم و اینک، حضرت نوح:

قوم نوح، آن حضرت را تکذیب کردند؛ اما نوح، آنان را دوست داشت. تا آنجا که خداوند می‌فرماید: او برادرشان بود! نوح به آنان می‌گفت: من رسول امانت‌داری برای شما هستم و از شما هیچ پاداشی نمی‌خواهم؛ فقط مطیع خدا باشید. اما آنان نپذیرفتند![1]

"إنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیَةً وَ ما كانَ أكْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ. وَ إنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ."[2]

همانا در این جریان، آیه‌ای است، ولی بیشترشان ایمان نیاوردند! و همانا پروردگارت عزیز و رحیم است.

در واقع امر به معروف و نهی از منکر، یعنی جلوات عشق و ولایت در جامعه؛ و جامعه‌ای که این را نچشد، بیمار است و امر به معروف و نهی از منکر در آن، جای خود را پیدا نمی‌کند. جامعه‌ی سالم، آن است که همه، یکدیگر را دوست داشته باشند - به عنوان ظهورات وجود و اعضای یک پیکر-، تا بتوانند نواقص را با عشق بردارند. عشق هم آداب دارد و نقص‌برداری در عشق، مثل نقص‌برداری در کینه و خوادخواهی نیست.

امر و نهی، امانت‌داری می‌خواهد! یعنی اگر منکری را دیدی، هر چند وظیفه‌ات نهی است، اما حق نداری آن را برای همه، آشکار کنی و آبروی طرف را ببری! باید وجود را ببینی، تا بتوانی به لحاظ وجود، نقصش را برداری. هیچ اجری هم از او نخواه؛ تا او با جان و دل بپذیرد، حتی اگر دردش بیاید!

همین آیات، همین پایین کشیدن بالایی ها برای پایینی‌ها، این‌ها همه، نشانه‌ی رحمت است.

آیات سوره‌ی شعرا در ادامه، به قوم عاد و پیامبرشان هود می‌رسد. قوم عاد نیز بیهوده، خود را مشغول دنیا کرده بودند و فکر می‌کردند در آن، جاودانه‌اند. اما حضرت هود، آنان را به حق، دعوت می‌کرد و می‌گفت: من بر شما می‌ترسم؛ که مبادا دچار عذاب عظیمی شوید!

"إنِّی أخافُ عَلَیكُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ. قالُوا سَواءٌ عَلَینا أوَعَظْتَ أمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظینَ. إنْ هذا إلاَّ خُلُقُ الأوَّلینَ. وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ. فَكَذَّبُوهُ فَأهْلَكْناهُمْ إنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیَةً وَ ما كانَ أكْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ. وَ إنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ."[3]

همانا من از عذاب روز بزرگ، بر شما می‌ترسم. گفتند: برای ما یکسان است که ما را موعظه کنی یا موعظه‌کننده نباشی! این پس او را تکذیب کردند، پس آنان را هلاک ساختیم؛ همانا در آن، نشانه‌ای است، ولی بیشترشان ایمان نیاوردند. و همانا پروردگارت عزیز و رحیم است.

دقت کنید که حصرت نمی‌گوید: شما جهنمی هستید! بلکه می‌فرماید: برای شما می‌ترسم؛ یعنی نگرانتان هستم که مبادا آخر کار، این منکرها، شما را به هلاکت بکشاند و جهنمی شوید!

ولی ما درست برعکس، اول، کسی را که فکر کردیم مرتکب خطا شده، را محکوم می‌کنیم؛ بعد می‌خواهیم او را امر و نهی کنیم! در حالی که اگر کسی واقعاً جهنمی باشد، دیگر امر و نهی، معنا ندارد.

در واقع، حقیقت امر به معروف و نهی از منکر، وعظ است، نه اسم گذاشتن و متهم کردن! در ریشه‌ی "وعظ" هم، محبت و نرمی نهفته است. لذا خداوند برای اصلاح بندگان، اصلاً نمی‌خواهد بر آن‌ها غضب کند؛ برای همین هم، انواع راه‌ها را می‌رود تا همه را به آغوش رحمتش بکشاند. و آن قدر دست رحمتش را به سوی بندگان می‌آورد، تا آنکه نرم شوند و بگویند: بیا، دستم در دست تو! اما گاه در آخر هم می‌شنود که: تو را قبول نداریم تا بخواهیم حرفت را بپذیریم؛ پس برایمان فرقی ندارد که موعظه‌مان بکنی یا نکنی!

"فَكَذَّبُوهُ فَأهْلَكْناهُمْ"؛ اینجاست که وقتی بنده‌ای، پایش را از وادی رحمت برداشت و رفت، دیگر نمی‌شود او را به زور آورد! و نتیجه‌ی این امر، هلاک و نابودی است.

قوم ثمود هم پیامبرشان، صالح را تکذیب کردند؛ و او نیز برادرانه با عشق و محبت، آنان را دعوت به هدایت می‌کرد. آنان غرق در رفاه و نعمت‌ها بودند؛ اما صالح می‌گفت: این‌ها همه را از خدا ببینید و روش‌های مطابق خواست او را در پیش گیرید؛ نه اینکه دنبال اسراف و زیاده‌خواهی باشید. آنان می‌گفتند: تو جادو شده‌ای که از این مال و منال و زندگی، خوشت نمی‌آید؛ به ما هم می‌گویی خوشمان نیاید، مگر در چارچوب اطاعت خدا!

اما با این حال، خدای رحیم که فی‌نفسه اصلاً نمی‌خواهد بندگانش را عذاب کند، تا می‌شود، به آنان فرصت می‌دهد و با اینکه می‌تواند عذاب کند، نمی‌کند. لذا به قوم ثمود هم، فرصت دیگری داد؛ شتری فرستاد که یک روز در میان به او آب دهند و کاری به کارش نداشته باشند. اما آنان طمع کردند و با خیانت در امانت، شتر را کشتند و آخرین فرصت را از دست دادند. این گونه بود که دچار عذاب شدند![4]

"فَأخَذَهُمُ الْعَذابُ إنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیَةً وَ ما كانَ أكْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ. وَ إنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ."[5]

پس آنان دچار عذاب شدند؛ همانا در آن، نشانه‌ای است، ولی بیشترشان ایمان نیاوردند. و همانا پروردگارت عزیز و رحیم است.

آری؛ خداوند در هر دوره برای گمراهان، بهترین‌هایش را فرستاده است، تا آنان را با عشق و محبت، به سوی او دعوت کنند؛ و این، نهایت عشق و رحمت است. آن بهترین بندگان خدا، همه گونه برای هدایت مردم، زحمت می‌کشیدند و با اذیت‌ها و تهمت‌های بسیار، روبه‌رو می‌شدند. اما باز نمی‌گفتند از شما متنفّریم! بلکه می‌گفتند: ما از عملتان - نه از خودتان- بیزاریم!

راستی اگر ما از کسی بدمان می‌آید، چطور می‌توانیم خیرخواهانه، او را امر به معروف و نهی از منکر کنیم؟! در حالی که خود را بالا می‌بینیم و او را به خاطر گناهش، پایین. تازه، ما بدون اینکه زحمتی برای او کشیده باشیم، از او طلب‌کاریم و هیچ خدمتی نکرده، متّهمش می‌کنیم.

در این آیات و آیات بعد که درباره‌ی قوم لوط و قوم شعیب است[6]، دست‌گیری‌های خدا و مظاهر رحمت رحیمیه‌ی او، مدام تکرار می‌شود. برای ما هم نقل شده است؛ چون جوانبی که در امت‌های قبل بوده، جزء اقتضای وجود انسان است و همه به شکلی دیگر، برای امت اسلام هم جاری است.

لذا خداوند در انتهای این سوره، به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید:

"وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ. فَإنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إنِّی بَری‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. وَ تَوَكَّلْ عَلَی الْعَزیزِ الرَّحیمِ."[7]

و بال و پر خود را برای مؤمنانی كه از تو پیروی كردند، بگستر. پس اگر تو را نافرمانی كردند، بگو: «همانا من از آنچه شما انجام می‏دهید، بیزارم»! و بر خداوند عزیز و رحیم، توكّل كن.

پس چرا باید از چنین خدایی بترسیم؟! که حتی اگر به خاطر گناهان گذشته‌مان است، باید به او پناه ببریم تا پاکمان کند. او با عشق و رحمت، نهی از منکرمان می‌کند؛ اما به این شرط که صادقانه و بی نفاق و کلک، نزد او برویم و واقعاً بخواهیم از زشتی‌هایمان دور شویم.

 

 

[1]- سوره شعرا، آیات 105 تا 120.

[2]- سوره شعرا، آیات 121 و 122.

[3]- سوره شعرا، آیات 135 تا 140.

[4]- سوره شعرا، آیات 141 تا 157.

[5]- سوره شعرا، آیات 158 تا 159.

[6]- سوره شعرا، آیات 160 تا 175 و آیات 176 تا 191.

[7]- سوره شعرا، آیات 215 تا 217.

 



نظرات کاربران

//