ولایت شیطان

ولایت شیطان

 

  در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ هفتاد و ششم، 17 محرم 1435) به تبیین موضوع «ولایت شیطان» می‌پردازیم.

دانستیم شیطان، فی‌نفسه تسلط و قدرتی بر بنی‌آدم ندارد؛ اما انسان می‌تواند با سوء اختیار خود، به دست خود، اسیر شیطان شود! سوء اختیار، چیست؟ توهم در استقلال "من" و شأن و شئون آن، که زاییده‌ی ذهن است و بس!

"وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیهِمْ إبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ!"[1]

البته این میدان، بسیار دقیق و لطیف است؛ چون میدان ولایت است و ولایت، لطیف است، چه ولایت شیطان باشد، چه ولایت الله! تشخیص در اینجا، کار ساده‌ای نیست و بصیرت می‌خواهد. مثل اینکه هوا که لطیف است، تأثیر آلودگی‌اش به راحتی قابل تشخیص نیست. باید لطیف شویم تا تشخیص دهیم که هر چه ایمانمان ضعیف باشد، ولایت شیطان، قوی‌تر است، اگر چه عملمان زیاد باشد!

اما محورهای فریب شیطان، که انسان را تحت ولایت و سلطه‌ی او قرار می‌دهد، چیست؟

1-     کفر، یعنی نادیده گرفتن سنّت‌های الهی در تکوین و تشریع و سرپوش گذاشتن بر حقایق:

"إنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أوْلِیاءَ لِلَّذینَ لایُؤْمِنُونَ."[2]

همانا ما شیاطین را اولیاء کسانی قرار دادیم که ایمان نمی‌آورند [و کفر می‌ورزند]!

2-  شرک، یعنی جدا دیدن و مستقل دانستن مخلوقات از خالق؛ که رتبه‌ی خفی آن، مانند حرکت مورچه‌ای بر سنگ سیاه در شب تاریک است!

"إنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ."[3]

همانا سلطه‌ی او (شیطان) فقط بر کسانی است که ولایت او را پذیرفتند و کسانی که به او (خدا) مشرک‌اند.

3-     روی گرداندن از ذکر خدا؛ چون یاد خدا که رفت، محبت و در نتیجه، ولایت غیر خدا در دل می‌آید!

"وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیّضْ لَهُ شَیطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ."[4]

و هر که از یاد خدا روی گرداند، شیطانی را بر او می‌فرستیم، پس همواره قرین اوست!

در واقع هر محبتی که در دل داشته باشیم و راه رشد، فهم، تقوا و ادراک حضور را بر ما ببندد و ما را به جای هدف و جریان توحیدی، مشغول به شخص کند، محبت شیطانی است؛ حال، به هر محبوبی که متعلق باشد. حتی محبت غالیان، به حضرت علی(علیه‌السلام) که شخص امام را مستقل از خدا و برای خود می‌خواستند! درست، آن است که با عشق و محبت به محبوب، از او راه و مسیر بگیریم و از غیر، جدا شویم.

4-  سنگ‌دلی و قساوت؛ قساوت هم، نتیجه‌ی آرزوی طولانی و طول امل است؛ چون وجود انسان، نامحدود است و آرزوی محدود، هر چه باشد، نمی‌تواند زیبایی نامحدود را به او نشان دهد! لذا انسانِ باقی، گرفتار امر فانی می‌شود.

"فَلَوْلا إذْ جاءَهُمْ بَأسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیّنَ لَهُمُ الشَّیطانُ ما كانُوا یعْمَلُونَ."[5]

پس چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسید، تضرّع نکردند؟! بلكه دل‌هایشان قساوت پیدا كرد و شیطان، كارى را كه می‌كردند، در نظرشان زینت داد!

حال برای اینکه از دام شیطان، رها شویم و خود را از ولایت او دور کنیم، باید به رحمت خدا، پناه ببریم و ولایت او را بپذیریم. در جلسه‌ی قبل، از مصادیق رحمت در تکوین گفتیم و امروز، سراغ تشریع می‌رویم. البته آنچه در رحمت می‌گوییم، به لحاظ الله است، نه به لحاظ مخلوق؛ یعنی باید بدانیم ما به هیچ وجه، موجد رحمت نیستیم و نمی‌توانیم خودمان رحیم باشیم؛ بلکه باید در زیر بارش رحمت خدا قرار گیریم. چگونه؟ وجود انسان، معلَّم به تمام اسماء است و گویی او، سرشار از بارانِ نباریده‌ی اسماء است؛ فقط باید ابرهای وهم و دنیا را کنار بزند تا بارش فیض و رحمت الهی را بیابد و این گونه، متخلّق به رحمت الهی شود.

اولین جلوه‌ی رحمت خدا، شریعت است؛ که اصلش برای همه است، اما وقتی کسی آن را انتخاب کرد و پذیرفت، برای او می‌شود رحمت خاص و رحیمیِ خداوند.

کتاب خدا نیز جلوه‌ی رحمتش است:

"أوَ لَمْ یَكْفِهِمْ أنَّا أنْزَلْنا عَلَیكَ الْكِتابَ یُتْلٰى عَلَیهِمْ إنَّ فی‏ ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرٰى‏ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ."[6]

آیا براى آنان كافى نیست كه این كتاب را بر تو نازل كردیم كه پیوسته بر آنان تلاوت مى‏شود؟! همانا در آن، رحمت و تذكّرى است براى كسانى كه ایمان مى‏آورند.

واقعاً اینکه راه و مسیر را به ما نشان می‌دهند، کافی نیست؟! آیا در هر مسئله، دوباره باید بپرسیم که چه کنیم و چه نکنیم؟! انگار توقع داریم که هر بار، خدا و پیغمبر بیایند و دوباره شخصاً به ما بگویند تکلیفمان چیست! می‌دانید؟ ما، راه نمی‌خواهیم و اغلب هم، تکلیف خود را می‌دانیم؛ اما دنبال توجیه و کلاه شرعی هستیم تا بتوانیم از حقیقت، بی سر و صدا فرار کنیم! در حالی که اگر به دامن ولایت وصل شویم، امام و پیامبر هم در کنارمان نباشند، می‌دانیم چه کنیم؛ چون ولایت، همیشه و در همه جا ساری و جاری است.

"یا أیّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ."[7]

ای مردم، به تحقیق، موعظه‌ای از پروردگارتان برای شما آمد و شفا برای آنچه در سینه‌هاست و رحمتی برای مؤمنین.

آنچه از سوی خدا آمده، رحمت است، چه شریعت باشد، چه کتاب، چه موعظه؛ پس دنبال این باشید که هر چه از آن سو رسید، در معرضش قرار بگیرید، نه اینکه فقط دنبال صادرات خود باشید!

این‌ها، فوت کوزه‌گری‌اند، فن نیستند. فنون، در علم حصولی و با دانستن و فهمیدن ذهنی، به دست می‌آیند؛ اما فوت‌ها را باید با قلب و وجود گرفت. لذت، شیرینی و آثار حرکت، در همین فوت‌هاست، نه در یادگیری ذهنیِ فن؛ که فن، فقط می‌تواند مقدمه و یا تکمیل‌کننده‌ی حرکت باشد. پس به جای وسواس در فنون، باید دنبال ادراک فوت‌ها باشیم. فوت، این است که از بالا ببینیم، نه از پایین! یعنی این قدر همه چیز را از چشم خود نبینیم و با حساب‌های ذهنی و فهم خود نسنجیم؛ بلکه فقط خدا را ببینیم و با درک حضور او، کار کنیم.

به عنوان مثال، یک بار بیایید از دلمان انفاق کنیم، نه فقط از جیبمان! یعنی بدون اینکه فکر کنیم خودمان برای آینده نیاز داریم یا نه، کسی می‌بیند یا نه و... انفاق کنیم! یک بار بدون اینکه حساب هیچ چیز را بکنیم، بدهیم؛ آن وقت می‌بینیم چه برکات و چه رشدی برای ما دارد. اما متأسفانه اغلب، فن‌گرایی، ما را از توجه به فوت‌ها دور کرده و حتی عباداتمان هم، فنّی و حصولی شده است!

 

[1]- سوره سبأ، آیه 20 : هر آینه، ابلیس، گمان خود را درباره‌ی آن‌ها محقّق یافت، كه همگی از او پیروی كردند، جز گروه اندكی از مؤمنان!

[2]- سوره اعراف، آیه 27.

[3]- سوره نحل، آیه 100.

[4]- سوره زخرف، آیه 36.

[5]- سوره انعام، آیه 43.

[6]- سوره عنکبوت، آیه 51.

[7]- سوره یونس، آیه 57.

 



نظرات کاربران

//