چهره به چهره

چهره به چهره

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ پنجاهم، 12 ذی‌القعده 1434) به تبیین موضوع «چهره به چهره» می‌پردازیم.

گفتیم ریشۀ همۀ گناهان، خودی است. خودی چیست؟ اعتباری است که ما از وجود خود کرده‌ایم. وجود همۀ ما، ظهور حقّ و ظرف اسماء الهی است. اما خودی، مستقل دیدن این وجود، و مجموعه‌ای از توهّمات است که براساس آن اعتبار می‌کنیم. مثل جمال و تجمل؛ که جمال، زیبا و پسندیده است و تجمّل، صورتی از جمال را گرفتن و تقلّبی و شبیه آن را ساختن، که اصالت ندارد و مذموم است.

بر این اساس، تمام هستی در حقیقتش زیباست. حتی شیطان هم از لحاظ وجود، عین خیر و زیبایی است. چون همه چیز، ظهور یک وجود است که جز جمال نیست و «از کوزه، همان برون تراود که در اوست». اما ما واقعاً می‌بینیم که همه چیز زیبا نیست! این دو را چگونه می‌توان جمع کرد؟

در اصل تکوین که منتسب به خالق و "ظهور" حقّ است، هیچ زشتی و نقصی راه ندارد. تمام مراتب از خاک تا افلاک، وجودشان زیباست و هستی، نظام "احسن" است. کسی که این بینش را دارد، همه چیز را خیر و زیبایی می‌بیند. پس زشتی کجاست؟ در "مظهریت".

پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) دربارۀ مقام "احسان" فرموده‌اند: «این است که چنان خدا را بندگی کنی، که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند.»[1]

گویی هرکس چهره به چهره با خدا روبه‌رو شود، "محسن" است. البته تمام موجودات از جنبۀ وجودشان که ظهور حقّ است، چهره به چهره با خدا روبه‌رو هستند. منتها موجودات مختار یعنی انسان و جنّ، می‌توانند انتخاب کنند که چهره به چهره بودنشان با خدا را ببینند یا نه. حتی شیطان هم در تکوین وجودش "محسن" است. او تا قبل از امتحانِ سجده بر آدم، همراه ملائک در تسبیح خدا بود. امادر میدان انتخاب، شیطنتش گل کرد!

اختیار و انتخاب هم لازمۀ خلقت است تا موجود مختار بتواند در بستر آن، استعدادهای خود را بارور کند.‌ پس نمی‌توان گفت خدا برای چه اختیار داده تا برخی خطا بروند! خلقت عالم، براساس حبّ است و در حبّ، جبر نیست؛ بلکه یک‌سره اشتیاق است. پس در تشریع هم به طریق اولی، جبری نیست؛ "إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً"[2]. خدا می‌خواهد ما زیبایی وجودمان را ظهور دهیم و زیبا شویم؛ اما اگر خودمان نخواهیم از آن زیبایی استفاده کنیم، چیزی از او کم نمی‌شود که بخواهد به زور، جلوی ما را بگیرد.

او بنا ندارد هیچ کس را به زور، هدایت کند. پس اگر کسی با انتخاب آگاهانه و از روی عناد (نه از جهل) مسیر هدایت را نرود، خدا به هدایت، مجبورش نمی‌کند. که اگر چنین می‌کرد، اصلاً شیطانی نبود و کربلاها هم اتفاق نمی‌افتاد.

حتی امام حسین(علیه‌السلام) به اذن خدا، قدرت داشت جلوی شمر را بگیرد؛ اما این کار را نکرد. چون در آن صورت، نظام احسن و قانون اختیار و انتخاب به هم می‌خورد. پس طبق خواست و مشیت الهی حرکت کرد؛ و این، انتخاب احسن است که البته تبعات دارد.

پیامد انتخاب احسن، گرفتار شدن به شرور است، یعنی گرفتار شدن به انتخاب‌های غلط اشقیا. "محسن"، گرفتار شرور می‌شود؛ اما در شرور نمی‌ماند و گردی از آن‌ها بر دلش نمی‌نشیند، بلکه آن‌به‌آن عروج می‌کند. حتی اگر پناهی جز شمشیر نداشته باشد، ندای "یا سُیوف خُذِینِی" سر می‌دهد؛ یا زیر تیغ زهرآگین، "فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبة" می‌گوید.

انسان معصوم، مصداق کامل "احسان" است که نه تنها در قتلگاه و محراب، بلکه در ریز و درشت امور زندگی، چهره به چهره با خداست. لذا حتی در مواجهه با شیطان، کم نمی‌آورد و از شیطنت و خودی‌ها عبور می‌کند. اما ما وقتی با شرور مواجه می‌شویم و در امتحان‌های کوچک و بزرگ قرار می‌گیریم، به جای اینکه وظیفۀ الهی خود را انجام دهیم، می‌خواهیم به هر ترفندی شده، خود را راحت کنیم!

همۀ گناهان ما ناشی از این است. بعد هم خود را با این توجیهات، راضی می‌کنیم که: «چاره‌ای ندارم؛ مجبورم؛ من نمی‌خواهم، شیطان وسوسه‌ام می‌کند و...»! وگرنه به این راحتی‌ها نمی‌توانیم گناه کنیم!

ما مجبور به گناه نیستیم و اگر گناه می‌کنیم، به این دلیل است که خودمان می‌خواهیم به اقتضای خودی‌ها حرکت کنیم، نه اسماء الهی. ما در هر شرایطی باشیم، می‌توانیم انتخاب احسن کنیم و وجه خود را به سوی خدا برگردانیم. همان طور که حضرات معصومین(علیهم‌السلام) این کار را کردند؛ در حالی که با بدترین‌های روزگار، درگیر بودند.

فقط باید خود را مجبور، تلقّی نکنیم؛ بلکه چهره به چهره با خدا بایستیم و تصمیم بگیریم، تا بتوانیم از خودی عبور کنیم.

گفتیم خودی، فقط توهّمی اعتبارشده از وجود است؛ همان چیزی که شیطان، با آن شیطان شد. پس شیطنت، جزء خلقت شیطان نیست؛ بلکه انتخاب خودش است. لذا هر انسانی هم که به خودی‌ها اعتبار توهّمی دهد، از انسانیت، منسلخ و تبدیل به شیطان می‌شود؛ همان که قرآن کریم می‌فرماید: "...شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ..."[3].

هریک از ما در این دنیا، هنرپیشه‌ای هستیم برای ایفای نقش اسماء الهی. اما این اختیار هم داده شده که در توهّم، خود را مستقل ببینیم و آنچه خدا خواسته، نشویم؛ یعنی نقش شیطان را ایفا کنیم! برای حرکت درست، باید به این باور برسیم که فاعل بالذّات، خداست. ما هم اگر می‌بینیم، می‌شنویم، تفکر می‌کنیم و صفات خوب و اندیشه‌های الهی داریم، همه از آثار اوست، نه از خودمان؛ تنها کاری که ما کرده‌ایم، این بوده که با توهّمِ خودی، مانع از ظهور او نشده‌ایم.

اگر هدفمان ظهور اسماء الهی باشد، دیگر اثری از معصیت و مخالفت در کارمان نخواهد بود. اگر هم از روی غفلت و جهل، راه را به خطا رفتیم، می‌توانیم دوباره برگردیم و با خدا برویم. اما اگر پس از خطا و گناه، از رحمت حق ناامید شویم، باز وارد نمایش شیطان شده‌ایم؛ چون تمام خود دیدن‌ها و خدا ندیدن‌ها، هنرپیشگی شیطانی است. شیطان در جایی ما را به لغزش می‌اندازد، که فکر می‌کنیم خودمان مستقلّیم و کاری کرده‌ایم!

پس مهم‌تر از اصلاح فعل، اصلاح نگاه و شناخت فاعل است. اگر خود را فاعل مستقل ببینیم، حتی عبادت هم برایمان عُجب می‌آورد. اما اگر رابطۀ خود با خدا را بشناسیم و بدانیم جز به خواست و توفیق الهی، موفق به هیچ کار خیری نمی‌شویم، خطا و غفلتمان جبران‌پذیر است. اصلاً گاه خیرمان در زمین خوردن است تا بفهمیم ما در عالم، کاره‌ای نیستیم، جز انتخاب اینکه او ظهور کند یا توهّمِ خودی!

کار شیطان، گمراه کردن دور است: "...وَ یریدُ الشَّیطانُ أَنْ یضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً"[4]؛ یعنی گرفتار شدن به توهّمات. چنین فردی اصلاً خود را گمراه نمی‌داند؛ برعکس، خود را در سبیل هدایت و سعادت می‌بیند. از این رو سقوطش خطرناک‌تر است!

 


[1]- بحار الأنوار، ج67، ص219 : "أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ؛ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ، فَإِنَّهُ يَرَاکَ".

[2]- سوره انسان، آیه 3 : همانا ما راه را به او نمایاندیم، خواه شاکر باشد، خواه کفران کند.

[3]- اشاره به آیه 112، سوره انعام : شیطان‌های انسان و جنّ.

[4]- اشاره به آیه 60، سوره نساء : و شيطان می‌خواهد آنان را به گمراهی دوری اندازد.



نظرات کاربران

//