25 رمضان - دست به دامن ریشه

انسان‌شناسی در قرآن

(خلاصه جلسه شصت و یکم)

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 25 رمضان 1435)

دست به دامن ریشه

دانستیم که حرکت غیبی، منافاتی با ارتباط با جلوات ناسوتی ندارد؛ بلکه ما وظیفه داریم با انگیزه‌ی صحیح و عقلانی و در چارچوب شریعت، با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم. فقط نباید گذاریم حبّ جلوات دنیا و کثرات، وارد قلبمان شود و آن را اسیر کند.

انسان، حبّ بقا دارد و به طور فطری، گریزان از نقص و فناست. اما دنیا و ماده، عالم نقص و فناست. همین نشان می‌دهد که مقصد و بقای او، دنیا نیست؛ بلکه روح متصل به وجود است که فنا و نقص ندارد و این میل فطری، عشق او به ذات بی‌حدّ پروردگار است.

در جلسات قبل گفتیم که دنیا فعل خداست و رو به اضمحلال می‌رود. افعال ما نیز دستخوش فنا می‌شوند و هیچ کدام در مکان و زمان، باقی نمی‌مانند. کدام خانه است که خراب نشود؟ کدام رنگ و بافت فرش، ابدی است؟ و کدام نماز و روزه، صورتش برای ما می‌ماند؟ آنچه می‌ماند، فاعل و پدیدآورنده‌ی این افعال است؛ یعنی همان استعدادی که وصل به وجود است و این افعال از او به ظهور رسیده است. با این حال اغلب ما دنبال بقای فعلمان هستیم؛ حال آنکه عروج، در رسیدن به خداست.

بزرگ‌ترین ابتهاج، رسیدن به لقاء خداست و آن به فعلیت رساندن هر اسمی است که انسان از حق‌تعالی در وجود خود به ودیعه دارد. اگر کسی به این مقام برسد، دیگر برایش فرق نمی‌کند که در عالم خارج، چه می‌گذرد و فقط وظایفش را انجام می‌دهد؛ چون همه‌ی زیبایی‌ها را در درون خود دارد. اما اگر کسی تمام انرژی و حبّ درونش را به پای جلوات فانی و کثرتی بریزد، مدام در ناراحتی و نگرانی است؛ چون بقای فانی‌ها را می‌خواهد و اين، امری محال است. مولوی چه زیبا می‌گوید:

فسرده چند نشینی میان هستی خویش / تنور آتش عشق و زبانه را چه شده است؟!

به گِرد آتش عشقش ز دور می گردی / اگر تو نقره‌ی صافی، میانه را چه شده است؟!

درخت‌وار، چرا شاخ شاخ وسـوسه‌ای / یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شده است؟![1]

از دور، دود آتش را دیدن، علم‌الیقین است و رفتن و در آتش سوختن، عین‌الیقین؛ و چقدر فرق است میان این دو ادراک از حقیقتی واحد به نام آتش! ما خدا را دوست داریم؛ اما در حباب ناسوت، دنبالش می‌گردیم و به ظاهر و صورت چسبیده‌ایم؛ حال آنکه باید به او نزدیک شویم و در آتش عشقش بسوزیم. البته کسی هم که ناسوت را می‌خواهد، حبّ غیر خدا را ندارد؛ چون دنیا هم ظهورات خداست. اما چنین کسی، سرگشته‌ی حقّ است که پایش در گِل دنیا و ناسوت، گیر کرده است!

اگر دنیا و ظواهر خلقت را به برگ و شکوفه و میوه تشبیه کنیم، بُعد باقی و وجود، مثل ریشه‌ی این درخت است. نگاه درست به درخت، این است که بدانیم برگ و شکوفه و میوه با گذر فصول، دست‌خوش تغییر و حتی نابودی می‌شوند؛ اما ریشه، همیشه ثابت است و به وقتش، برگ و شکوفه و میوه را ظهور می‌دهد. پس اگر تمام همّ و غمّ ما برای حفظ شاخ و برگ باشد، راه به جایی نخواهیم برد؛ چون نمی‌توانیم حفظشان کنیم. اما اگر به ریشه برسیم و مراقب آن باشیم، حتی شاخه‌مان هم بشکند و شکوفه‌هایمان بریزد، باکی نیست؛ چون ریشه دوباره می‌تواند شاخه و شکوفه و برگ را ظهور دهد.

جلوات دنیا نیز شاخ و برگی است که اگر ما اسماء را که ریشه است، بیابیم، تمام آن‌ها را در مسیر درست و بر مبنای ریشه داریم. شنیده‌ایم آدم وقتی به درخت منهیه‌ی دنیا که شاخ و برگ یعنی جاذبه و نمود دارد، نزدیک شد، چون ریشه را داشت، برگشت و ندای "رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا"[2]سر داد. اما شیطان، چون خود را از ریشه جدا کرد، خالد در جهنم شد.

حتی صورت عبادات هم شاخه و برگ است؛ چون گفتیم فانی است. به عنوان مثال، بهترین نماز، همچون شکوفه‌ای است که با یک باد غیبت، از بین می‌برد. لذا در معارف دینی، سعادت مربوط به جان است، نه فعل؛ و شرط کافی آن، نماز و روزه نیست، بلکه توحید یعنی توجه به ریشه، و معرفت و تزکیه‌ی نفس است: "قُولُوا لاإِلَهَ‌إِلاَّاللهُ‏، تُفْلِحُوا"[3] و "قَدْ أفْلَحَ مَن زَكَّاهَا"[4]. البته کسی که ریشه را دارد، فعلش هم درست می‌شود؛ اما فعل درست جدای از ریشه، از بین می‌رود.

پس باید از علایق ناسوتی منقطع شویم؛ حتی نباید به ظاهر عبادات خود، دل‌خوش باشیم. برای همین به ما توصیه کرده‌اند که مدام به خدا پناه ببریم و حتی ابتدای عباداتی مثل قرائت قرآن و نماز هم، امر به استعاذه شده‌ایم؛ چون معلوم نیست بتوانیم خود را حفظ کنیم. مثل کشاورزی که هر لحظه نگرانِ از دست دادن محصولش است و می‌داند یک بی‌توجهی یا باران بی‌موقع، می‌تواند تمام زحماتش را بر باد دهد. قلب ما نیز هر آن در معرض خطر و وسوسه‌ی خنّاس است و باید از آن به خدا پناه بریم؛ "قُلْ أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ... مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ"[5].

انسان سطحی‌نگر از درخت، فقط آن چیزی را می‌بیند که بیرون خاک و ظاهر است. به همین دلیل در زمستان و پاییز، مأیوس می‌شود. اما باغبان که معرفت به ریشه دارد، می‌داند همین درختِ به ظاهر سرد و خشک، ریشه‌ای گرم و زنده دارد که در بهار، دوباره آن را سبز و شکوفا خواهد کرد. ما نیز اگر غصه‌ی از دست دادن‌ها را می‌خوریم و فقط نگران خوب و بدِ فعلمان هستیم، از آن روست که حق را درک نمی‌کنیم و ارتباط خود را با او نمی‌دانیم؛ وگرنه می‌فهمیم حتی اگر باد و باران بیاید و شاخ و برگمان را بشکند، خود ریشه برایمان جبران می‌کند. یعنی حتی اگر در سختی شرایط و ضعف نفس، خطایی هم مرتکب شدیم، مسیر توبه و غفران را برایمان می‌گشاید.

حرکت هستی، حرکتی شوقی و حبّی است و همه‌ی موجودات با شوق وجودی، به سمت محبوب در حال حرکت‌اند. هر موجود، سهمی از محبت حق دارد و جویای وصال و درک این محبت است. انسان نیز که بالاترین رتبه‌ی این محبت را دارد، محال است بدون درک آن، به آرامش برسد؛ چون به حبّ فانی‌ها، گرفتار می‌شود. اما اگر به آن حبّ اصلی برسد، در قلب خود فقط یک محبوب دارد و کثرات را نیز فقط به تبع آن حبّ واحد، دوست می‌دارد. لذا اگر یکی از کثرات را از دست داد، باکی ندارد؛ چون اصل محبت در قلبش باقی است. و این است مصداق آیه‌ی شریفه‌ی: "لِكَيْلَا تَأسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ..."[6].

پس تنها وظیفه‌ی ما، حجاب‌برداری از گنجینه‌ی فطرت است و عبادات هم در همین مسیر، تعریف می‌شوند. اولین مرحله‌ی حجاب‌زدایی، رفع جهل نسبت به خود و ریشه است. البته لازم نیست برای رسیدن به ریشه، درخت را نابود کنیم؛ اما چون وجود و ریشه در بالاست و شاخه و برگش در ناسوت، تا چشم بر پایین نبندیم، نمی‌توانیم بالا را ببینیم؛ و تا وقتی هم ریشه را نبینیم، ضعف و محدودیت شاخ و برگ را باور نمی‌کنیم و از آن، دل نمی‌کَنیم.

به هر حال، شاخ و برگ دنیا به دلیل پیوستگی با وجود و ریشه، می‌توانند ابزار مناسبی برای مظهریت باشند و ما را از نمود و فعل و صفت به ذات برسانند و از فانی‌ها رهانیده، به باقی متصل کنند. لذا آنان که در دنیا همه‌ی این‌ها را ابزار عروج خود قرار دهند، درختی بارور می‌شوند و ثمر می‌دهند. اما کسانی که اتصال شاخ و برگ به ریشه را نبینند و همین‌ها را مقصد بپندارند، هیزم جهنم می‌شوند و می‌سوزند و می‌سوزانند!


[1]- دیوان شمس تبریزی، غزل 492.

[2]- سوره اعراف، آیه 23 : پروردگارا، به خود ظلم کردیم.

[3]- بحار الأنوار، ج‏18، ص202 : بگوييد لاإله‌إلاّالله، تا رستگار شويد.

[4]- سوره شمس، آیه 9 : به تحقیق، رستگار شد هرکه آن [نفس] را تزکیه کرد.

[5]- سوره ناس، آیات 1، 4 و 5 : بگو: به پروردگار مردم، پناه می‌برم... از شرّ وسواس خنّاس که در سینه‌های مردم، وسوسه می‌کند.

[6]- سوره حدید، آیه 23 : تا بر آنچه از دستتان رفت، تأسف نخورید...



نظرات کاربران

//