انسان شناسی04 - انسان، خلیفةالله

انسان، خلیفةالله

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ چهارم، 16 ربیع‌الأول 1435) به تبیین موضوع « انسان، خلیفةالله » می‌پردازیم.

پس از معرفی اجمالی دو بُعد وجود انسان، به آیه‌ای که به مقام خلیفةاللّهی انسان پرداخته، می‌رسیم؛ چرا که این مقام، یکی از ابعاد وجود انسان است و ما برای شناخت خود، باید به طور عمیق، این آیه را بررسی کنیم. البته در این مجال، مروری کوتاه داریم و بحث تفصیلی و مبسوط را به مخاطبان، وامی‌گذاریم.

خداوند در آیه‌ی 30 سوره‌ی بقره می‌فرماید:

"وَ إذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إنِّی أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ."

و چون پروردگارت به فرشتگان فرمود: «همانا من در زمین، جانشینی قرار خواهم داد»، [فرشتگان‏] گفتند: «آیا کسی را در آن قرار می‌دهی كه فساد کند و خون‌ها بریزد؟ در حالی كه ما تو را به حمدت، تسبیح و تقدیس می‌كنیم»! فرمود: «همانا من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید».

طبق این آیه، فرشتگان، سؤال و اعتراض نکردند؛ بلکه سخنشان، استفهامی از روی تعجب بود. خدا هم سخن آنان را مبنی بر فساد و خون‌ریزی نوع انسان، نفی نکرد؛ اما فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. و آنچه فرشتگان نمی‌دانستند و نداشتند، جامعیت اسماء بود؛ هر چند تک‌تک اسماء را داشتند.

در حالی که خداوند، کل اسماء را به آدم، تعلیم داد؛ این تعلیم اسماء هم، نه حصولی و مفهومی، بلکه وجودی بود. و هم‌اینجا بود که خداوند، آن‌ها را به فرشتگان، عرضه کرد.

"وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أنْبِئُوني‏ بِأسْماءِ هؤُلاءِ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ. قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إلاَّ ما عَلَّمْتَنا إنَّكَ أنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ." (سوره بقره، آیات 31 و 32)

و [خدا] همه‌ی اسماء را به آدم آموخت؛ سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه کرد، پس فرمود: «اگر راست می‌گویید، از اسماء این‌ها به من، خبر دهید». گفتند: «منزّهی تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‌ای، آگاهی و علمی نیست؛ همانا تویی دانای حكیم.»

اینجا بود که فرشتگان فهمیدند جعل خلیفگی برای نوع آدم، از روی حکمت بوده است.

"قالَ يا آدَمُ أنْبِئْهُمْ بِأسْمائِهِمْ فَلَمَّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَكُمْ إنِّي أعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ أعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ."(سوره بقره، آیه 33)

فرمود: «ای آدم، آنان را از اسمائشان خبر ده»؛ پس چون [آدم‏] آنان را از اسمائشان خبر داد، [خدا] فرمود: «آیا به شما نگفتم كه من، غیب آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را آشكار می‌كنید و آنچه را کتمان می‌کردید، می‏دانم»؟

فرشتگان، هر کدام مظهر اسمائی از خدا بودند؛ اما جامعیت اسماء را نداشتند. گویی ظاهر قضیه را می‌دیدند و از غیب آن، بی‌خبر بودند. خود را تسبیح‌گو می‌دیدند و آدم را مفسد و خون‌ریز؛ در حالی که این فقط ناسوت آدم بود. اما در این صحنه، خدا از غیب، پرده برداشت و آدم، اسماء ملائکه را به آن‌ها خبر داد. ملائکه هم، غایت خود را در آدم دیدند و فهمیدند او، مظهر جامع اسماء است و "آنچه خوبان، همه دارند، او یک‌جا دارد"!

"وَ إذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إبْليسَ أبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ." (سوره بقره، آیه 34)

و چون به ملائکه گفتیم: «برای آدم، سجده كنید»، پس جز ابلیس - كه سر باز زد و كبر ورزید و از كافران شد- [همه] به سجده افتادند.

وقتی غیب آدم که جامعیت اسماء بود، برای ملائکه آشکار شد، خدا از آنان خواست بر آدم، سجده و خضوع کنند. با این دستور، فرشتگان دانستند که غایت و کمالشان، سجده و خضوع و خشوع بر این خلیفه‌ی تامّ خداست؛ و از این رو همه بر آدم، سجده کردند، آن هم بالملکه؛ چون وجودشان همین بود و خاضع در برابر انسان بودند. مثل اینکه چشم، برای دیدن است و بالملکه می‌بیند.

"وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ." (سوره بقره، آیه 35)

و گفتیم: «ای آدم، خود و همسرت در این باغ، ساكن شوید و هر جا خواستید، فراوان از آن بخورید؛ و به این درخت، نزدیك نشوید؛ كه از ستم‌كاران خواهید بود.»

تمام نعمت‌های بهشتِ وجود و هستی در اصل، خوردنی و چشیدنی است، نه برای ذخیره و تماشا! آن هم خوردنی که زوائد ندارد و خوردنش عین هضم است. اما اگر انسان به درخت منهیه - که همان خودی و حبّ دنیاست- نزدیک شود، دیگر خوردنش زوائد می‌گیرد و مجبور به دفع آن زوائد می‌شود؛ لذا به زحمت می‌افتد و این یعنی هبوط!

"فَأزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إلى‏ حينٍ." (سوره بقره، آیه 36)

پس شیطان، هر دو را از آن جایگاه لغزاند و از آنچه در آن بودند، خارج کرد؛ و گفتیم: «فرود آیید؛ بعضی از شما، دشمن بعضی دیگرید و برایتان در زمین تا مدت معیّن، قرارگاه و برخورداری خواهد بود.»

آری، شیطان، آن‌ها را لغزاند - نه اینکه گمراه کرد- و سبب هبوطشان شد. البته در این هبوط و افتادن، انسان از خدا جدا نشد؛ چون به هر حال، وجود مستقل و قائم به ذات خود نداشت و ظهور اسماء خدا بود. اما به زحمت افتاد و دیگر باید با درد و رنج، حرکت می‌کرد. مثل اینکه وقتی جلوی پایمان را نگاه نکنیم و زمین بخوریم و پایمان بشکند، به زحمت می‌افتیم و مجبوریم آن را گچ بگیریم و با سختی، حرکت کنیم.

هر چند این‌ها، جزء اقتضای انسان بود که برای رسیدن به کمال نهایی‌اش، باید این مسیر را می‌رفت. لذا این زحمت و سختی، تا ابد نیست؛ بلکه تا وقتی است که انسان، به خدا برگردد و کمال و سلامت خود را بازیابد.

"فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ." (سوره بقره، آیه 37)

پس آدم از پروردگارش كلماتی دریافت کرد؛ پس [خدا] بر او برگشت، که همانا او توبه‏‌پذیرِ رحیم است.

آری؛ آدم، خود را به زحمت انداخته بود؛ ولی خدا بود که به سوی او برگشت و هرگز تنهایش نگذاشت. چرا که ذاتی خداوند، توّاب و رحیم است. لذا اگر چه انسان به زمین، هبوط کرد؛ اما هرگز از خدا جدا نشد و خدا با او بود، هر چند با فاصله!

لذا زمين خوردن‌ها و خطرات راه که همان ناسوت است، با آدم هست؛ ولی خدا هرگز او را رها نمی‌کند، بلکه هدایتش را برای او می‌فرستد و در این میان، کسی به نتیجه می‌رسد که هدایت خدا را تبعیت کند.

"قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإمَّا يَأتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ." (سوره بقره، آیه 38)

گفتیم: «جملگی از آن، فرود آیید. پس اگر از جانب من، هدایتی برایتان رسید، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، نه ترسی برایشان است و نه غمگین خواهند شد.



نظرات کاربران

//