انسان شناسی05 - خلیفةاللّهی؛ جبر یا عشق؟

خلیفةاللّهی؛ جبر یا عشق؟

 

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ پنجم، 17 ربیع‌الأول 1435) به تبیین موضوع « خلیفةاللّهی؛ جبر یا عشق؟» می‌پردازیم.

در جلسات گذشته، آیات 28 تا 38 سوره‌ی بقره را در محور خلافت انسان در زمین، مرور کردیم. علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) در ذیل این آیات می‌نویسند:

«اين آيات، متعرّض آن فرضی است كه به خاطر آن، انسان به سوی دنيا پایين آمد؛ و نيز حقيقت خلافت در زمين و آثار و خواص آن را بيان می‌كند. و اين مطلب بر خلاف سایر جریان‌هايی كه در قرآن هست، تنها در يك جا آمده و آن، همين جاست.»[1]

در این آیات، حقیقت وجود انسان و آنچه در او به ودیعه نهاده شده، بیان می‌شود و او می‌تواند منازلی را که باید برای رسیدن به غایتش طی کند، به علاوه‌ی امکانات متصل و منفصلی که برای طی این راه دارد، بشناسد.

"كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ كُنْتُمْ أمْواتاً فَأحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إلَيْهِ تُرْجَعُونَ."[2]

چگونه به خدا کفر می‌ورزید؟ در حالی که مردگانی بودید، پس شما را زنده کرد، سپس می‌میراند و دوباره زنده می‌کند؛ سپس به سوی او بازگشت داده می‌شوید!

این آیه، از مراتب إماته و إحیای انسان، سخن می‌گوید و باید بدانیم این إماته و إحیا، یک بار و در یک زمان نیست؛ بلکه علی‌الإتصال و در واقع، مسیر عروج و تکامل تدریجی انسان است تا به غایت حرکتش که إحیای تامّ و بازگشت به خداست، برسد. انسان در آغاز، خاک بوده و خدا او را زنده کرده؛ پس چه استبعادی دارد که وقتی مرد و خاک شد، دوباره زنده شود؟ که همان خدا، زنده‌اش می‌کند و به سوی خود می‌برد.

مثل نطفه که در آغاز نسبت به انسان، مرده است و به تدریج، زنده می‌شود و به تکامل می‌رسد. یا همچون گلی که در آغاز فقط بذر است و هیچ چیز ندارد؛ اما کم‌کم رشد می‌کند و شاخ و برگ می‌دهد تا به نهایتش یعنی ظهور آنچه از خدا گرفته، می‌رسد. انسان نیز غایتش خلیفه‌ی خدا شدن در همه چیز است: خلیفةالله؛ و باید مسیر تکاملش را تا رسیدن به آنجا طی کند. پس نباید خود را کم بگیرد و وجودش را ارزان بپندارد.

خداوند، قابلیت خلیفةاللّهی را به انسان داده و شرایط و امکانات ظهورش را نیز فراهم کرده است؛ با ارسال رسل و انزال کتب و نیز هدایت‌های درونی عقل و فطرت. اما به اختیار خود انسان است که حقیقتاً خلیفةالله بشود یا نشود. چون راه خدا را باید به عشق و اختیار رفت، نه به جبر؛ که اگر جبر باشد، کار از روی ترس انجام می‌شود.

انسان با آنچه در وجودش دارد، هم در ناسوت می‌تواند بالاترین دخل و تصرفات را داشته باشد و به خواسته‌هایش برسد، هم در ملکوت و جبروت یا عقل و عشق. چنان‌که می‌بینیم انسان امروز، در دنیا تا کجا پیش رفته و حتی به شکل‌های گوناگون، به عالم معنا نیز راه پیدا کرده و تصرّفاتی داشته است. این‌ها همه، نشان از قدرت خلیفةاللّهی و وجود عالی انسان است؛ اما از آنجا که وادی عشق است و انسان مختار، هر کس می‌تواند قدرت خلافت الهی را در مسیری که خودش می‌خواهد، به کار گیرد و با اشیاء و پدیده‌ها، به هر نحو که می‌خواهد، ارتباط برقرار کند. اینجاست که امکان دارد غلط برود و از مسیر حق، منحرف شود.

و در آخر، تأکید بر این نکته که راه تربیت، راه عشق است، نه راه جبر و زور. حضرت ربّ‌العالمین، ما را مجبور به هدایت نکرده، اما رهایمان نیز ننموده؛ یعنی صراط هدایت را برایمان فرستاده، اما مجبورمان نکرده که حتماً آن را برویم. تربیت فرزند نیز باید بر این اصل، استوار باشد. فرزند را نه باید مجبور کرد و نه باید رهایش نمود؛ باید او را فطری بار آورد و طلب و استعداد وجودش را درست رشد داد، تا عاشقانه دین‌داری کند، نه از سر ترس. که اگر اصول را درست به او بدهیم، فروع را نیز درست و به‌موقع، خواهد پذیرفت.

 


[1]- ترجمه الميزان، ج1، ص177.

[2]- سوره بقره، آیه 28.

 



نظرات کاربران

//