انسان شناسی12 - بساطت و ترکّب

بساطت و ترکّب

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ دوازدهم، 16 ربیع‌االثانی 1435) به تبیین موضوع «  بساطت و ترکّب » می‌پردازیم.

دانستیم انسان در تمام عوالم وجود، خلیفه‌ی خداوند است؛ منتها چون سکونتش در زمین است، خلافتش را هم باید در زمین آشکار کند. و از آنجا که حقیقت الله، بسیط است، خلیفه‌ی او نیز باید بسیط باشد و این بساطت را در زمین به ظهور رساند. لذا انسان‌ها برای ظهور مقام خلیفةاللّهی، باید از ترکیب و ترکّب به سوی بساطت، هجرت کنند.

اما ترکیب و بساطت چیست؟ برای درک تفاوت بین ترکیب و بساطت، کافی است در خود بیندیشیم. ما شئون مختلفی داریم که در اعضا و جوارح، افعال، اوصاف و... ظهور می‌کند. به بیان دیگر، "من"های مختلفی داریم که در هر لحظه و هر شرایط، یکی از آن‌ها را بروز می‌دهیم. اما اگر عمیق‌تر بیندیشیم، می‌بینیم بارها فعل یا صفتی را از خود بروز داده‌ایم که خلاف خواسته و میل درونی‌مان بوده و پس از انجام دادنش، خود را سرزنش کرده‌ایم. این ناراحتی از خود، نشان از آن است که ما حقیقتی جز آن فعل و صفت داریم و این‌ها بر آن "منِ" واحد و بسیط ما عارض شده و نفس ما را مرکّب کرده است.

در نتیجه، این "منِ" مرکّب، از وجود بسیط حق که ترکّب ندارد، فاصله گرفته است. حال اینکه انسان تا وقتی با فعل و صفت خود به وحدت و بساطت نرسد، حتی نمی‌تواند در محدوده‌ی ارض متصل که جسمش است، خلیفه‌ی خدا شود و طبق خواست او، بر جوارح و جوانح خود حکومت کند؛ چه رسد به اینکه در تمام هستی خلیفةالله شود.

حال می‌خواهیم بدانیم چگونه می‌توان بسیط شد. گفتنی است، البته قدم اول برای خروج از ترکیب، رعایت احکام فقه، اخلاق و آداب دین است؛ اما رهایی از ترکیب و رسیدن به مقام وحدت، تنها با اصلاح افعال و کنار گذاشتن اوصاف رذیله حاصل نمی‌شود؛ بلکه رسیدن به این مهم، جهادی بالاتر از جهاد اصغر و اوسط می‌خواهد، که جهاد با نفس است. در این جهاد، انسان به اسماء و صفات خداوند، متخلّق می‌شود و خود را با آن‌ها یکی می‌کند؛ یعنی به وحدت می‌رسد. لازمه‌ی جهاد با نفس نیز، گذر از تعلقات عالم ماده و نهراسیدن از مقتضیات ناسوت است.

ناسوت، عالم کثرت است و کثرت، مستلزم تضاد. پس تزاحم، کم و زیاد، خیر و شر و... مقتضیات این عالم هستند. اما انسان با کسب بینش و معرفت صحیح، به یقین می‌بیند که تنها یک بخش از وجود او در ناسوت است و روح و قلبش که حقیقت و اصالت وجود اوست، با حقّ و اسماء الهی است. لذا هیچ ترسی از ناسوت نخواهد داشت. با چنین بینشی، آدمی خود را در برابر هوس‌ها، وسوسه‌های شیطان و گناهان رنگارنگ، خوار و زبون نمی‌بیند؛ بلکه با استمداد از حق، بر تمام موانع، فائق می‌آید. حال اینکه اگر از ناسوت بترسد، شیطان همواره ناامیدی را به او القا می‌کند و او را از رسیدن به کمال و سعادت، مأیوس می‌سازد.

پس باید بدانیم، وجود ما ناسوتی نیست؛ بلکه فقط رتبه‌ی نازل ما در ناسوت است. اگر بخواهیم این مطلب را با مثالی محسوس‌تر درک کنیم، می‌توانیم وجود را به دریا، ناسوت را به امواج و کف‌های روی آب تشبیه کنیم. تصور کنید ما تمام‌قد، در متن دریا قرار داریم و تنها بُعد ناچیزی از ما همچون موهای سرمان اسیر امواج شده است؛ در این صورت اگر توجه ما به سوی آب باشد، امواج هرگز نمی‌توانند تمام وجود ما را اسیر کنند. بلکه وقتی خود را در آب ببینیم و همواره سرمان را به طرف آب برمی‌گردانیم، دیگر از امواج، تأثیر نمی‌پذیریم.

بر این اساس، ما زمانی می‌توانیم به بساطت برسیم، که ارتباط خود را با حق و وجود، این گونه ببینیم. با این نگاه است که کید شیطان، ضعیف می‌شود؛ زیرا اگرچه گفته‌اند شیطان همچون خون در رگ‌های انسان جریان دارد، اما خداوند از رگ انسان نیز به او نزدیک‌تر است؛ "نَحْنُ أقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ"[1]. بنابراین گرچه ما عین‌فقر هستیم، اما عین ذنب و گناه نیستیم؛ بلکه عین‌فقری هستیم که ربط محض به عین‌غنا داریم.

اگر با این بینش، از تعلقات ناسوت رها شویم، شوق رؤیت حق در ما حاصل می‌شود؛ یعنی اگر تا پیش از این، خدا را به شناسنامه‌ی فعل و صفتش‌ می‌شناختیم، از آن پس باید دنبال عینیت جامعی باشیم که در فعل و صفت، خلاصه نشده و در همه‌ی هستی، ظهور دارد. اما کجا می‌توان این حقیقت جامع بی‌نهایت را یافت؟ در قلب؛ چون قلب، تمام اسماء الهی را تعلیم دیده است: "وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها"[2].

البته لزوم درک حقیقت جامع و بسیط خداوند، با این مطلب که آن حقیقت جامع در همه‌ی هستی ظهور دارد، منافاتی ندارد. همان گونه که ما نیز حقیقت جامعی داریم که همان "منِ" ماست و آن "من" در تمام اعضا و جوارح، قوا، افعال، اوصاف و اندیشه‌های ما ظهور کرده است. پس همان طور که ما، هم می‌توانیم حقیقت جامع خود را ادراک کنیم و هم می‌توانیم جلوات کثرتی‌مان را در وحدت با خود ببینیم، می‌توانیم هستی را نیز با تمام کثراتش که ظهورات خدا هستند، در وحدت با عینیت جامع خداوند ببینیم و حقیقت این کلام مولا(علیه‌السلام) را ادراک کنیم که فرمود: "مَا رَأیتُ شَیئاً إلاَّ وَ رَأیتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ"[3].

 


[1]- سوره ق، آیه 16 : ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم.

[2]- سوره بقره، آیه 31 : و تمام اسماء را به آدم آموخت.

[3]علم الیقین، ج1، ص44 : چیزی ندیدم، مگر اینکه قبل و بعد و با آن، خدا را دیدم.

 



نظرات کاربران

//