انسان شناسی13 - با ترکیب‌ها چه کنیم؟

با ترکیب‌ها چه کنیم؟

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ سیزدهم، 17 ربیع‌االثانی 1435) به تبیین موضوع «  با ترکیب‌ها چه کنیم؟ » می‌پردازیم.

بیان شد که انسان برای رسیدن به قلّه‌ی خلیفةاللّهی، باید از ترکیب به سوی بساطت حرکت کند. حال می‌خواهیم بگوییم منظور این نیست که برای رسیدن به بساطت، باید ترکیب‌ها را نفی و معدوم کرد؛ بلکه باید رتبه‌های پایین‌تر آن را در رتبه‌های بالاتر، فانی نمود تا مراتب دانی، تحت تسلط مراتب عالی قرار گیرند. چراکه خداوند، با ظهوراتش بسیط است، نه بی ظهورات. پس خلیفه‌اش هم باید با حفظ ترکّب، بسیط باشد، نه با نفی آن‌ها. یعنی برای بسیط شدن، نباید ظهورات را از بین ببرد؛ بلکه باید کیفیت آن‌ها را تغییر دهد و آن‌ها را تحت ارداه‌ی آن حقیقت جامع و "منِ" بسیط قرار دهد.

به بیان دیگر، انسان باید ببیند، بگوید، بشنود، بخورد، بخوابد و...، اما طبق اراده‌ی روح. در حالی که ما – همان طور که پیش‌تر نیز گفتیم- بارها خواسته‌ایم گوشمان چیزی را نشنود، ولی شنیده؛ چشممان چیزی را نبیند، ولی دیده و...؛ یعنی اسیر چشم و گوش شده‌ایم! اما خلیفةالله اگر بخواهد نبیند یا نشنود، نمی‌بیند و نمی‌شنود. درواقع خلیفه‌ی خدا، اسیر هیچ چیز نمی‌شود؛ چنان‌که حضرات معصومین(علیهم‌السلام) نه تنها هرگز اسیر هیچ یک از مراتب دانی خود نشدند، بلکه از زیباترین جلوات الهی نیز گذشتند. به عنوان مثال، حضرت اباعبدالله(علیه‌السلام)، علی‌اکبر و علی‌اصغر(علیهماالسلام) را که از عالی‌ترین جلوات حق بودند، در ذات الهی فانی کرد.

آری؛ ما حتی در تدبیر مراتب دانی خود نیز عاجز مانده‌ایم و به جای آنکه جوارحمان را که مرتبه‌ی دانی ماست، ابزار روحمان که مرتبه‌ی عالی است، قرار دهیم، روح، عقل و فطرتمان را اسیر جوارح کرده‌ایم! حال اینکه وجود ما، ثابت سیال است و لذا "من" بسیط و ثابت ما می‌تواند ترکیبات سیّال زمان و مکان و تمام مراتب هستی از جبروت تا ناسوت را در ید قدرت خود داشته باشد.

و اگر ما چنین تسلطی بر عوالم متصل و منفصل خود نداریم، برای این است که "نَسُوا اللهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُم‏"[1] شده‌ایم؛ ما، خدا را فراموش کرده‌ایم و جلوات و ترکیباتش را بدون او می‌بینیم! از این روست که خود را نیز در کثرت و ترکیب می‌بینیم و "منِ" بسیط و متصل به وجودمان را نمی‌یابیم.

البته گفتیم ترکیب، لازمه‌ی حیات انسانی ما در زمین برای تعیّن اسمائی است؛ ولی ما نه تنها ترکیبات را در جهت ظهور آن حقیقت بسیط به کار نبرده‌ایم، بلکه متوهّمانه به آن‌ها شاخ و برگ داده‌ایم و اسیرشان شده‌ایم؛ هم اسیر جوارحمان و هم بدتر از آن، اسیر شأن و شئون و جاه و مقام و سنگ و چوب و...!

بنابراین کمال غایی انسان، خلیفةاللّهی است و راه رسیدن به آن، این است که تدبیر و مدیریت ترکیب‌ها را به دست "منِ" بسیط خود دهیم، نه اینکه آن‌ها را بالإصاله و در محور ناسوت بگیریم و نه اینکه ترکشان کنیم و رهبانیت در پیش گیریم. علاوه بر این باید جایگاه خلیفگی خود را در ارتباط با مستخلفٌ‌عنه یعنی الله نیز بشناسیم؛ وگرنه حتی چنانچه از بیشتر ترکیبات هم عبور کنیم، باز در ترکیب "خودی" می‌مانیم.

و برای شناخت این جایگاه، باید بدانیم خلافت، دو نوع است: گاه ارتباط بین خلیفه و مستخلف‌عنه، وجودی نیست، مثل خلافت پادشاهی پس از پادشاه دیگر؛ در این موارد، لزوماً مستخلفٌ‌عنه از خلیفه، بهتر و در مرتبه‌ی بالاتر نیست. اما در نوع دوم خلافت، که صرفاً ارتباط وجودی است، همواره مستخلفٌ‌عنه نسبت به خلیفه، مرتبه‌ی برتر و بالاتری از وجود دارد؛ که خلافت انسان نسبت به الله، از نوع دوم و وجودی و جوهری است نه اعتباری. تاجایی که خلیفه یعنی انسان، چه در حدوث و چه در بقا، به مستخلفٌ‌عنه یعنی الله وابسته است و اگر لحظه‌ای متوهّمانه ادّعای انفکاک از او کند، در حقیقت، رو به نیستی و فنا کرده‌ و همه‌ی کمالات را از دست خواهد داد.

در این نوع خلیفگی، همه چیزِ خلیفه، مرهون خلافت است؛ چون خلیفه در مقام ظهوری و تنزیلی مستخلفٌ‌عنه است و صرف‌نظر از خلافت، هیچ ندارد. لذا کسی که از این حقیقت غافل باشد، در خطر سقوط به پرتگاه نیستی است. چنان‌که افرادی مانند سامری و بلعم باعور، با اینکه از مراتبی از ترکیبات عبور کردند و به مقامات معنوی رسیدند، با فراموش کردن جایگاه خلافتشان، سقوط نمودند.

اما حضرات معصومین(علیهم‌السلام) با اینکه در قله‌ی خلافت بودند، هرگز لحظه‌ای خود را مستقل از خدا ندیدند و وابستگی‌شان به ذات اقدس اله را فراموش نکردند. لذا هرگز در انجام وظایف ناسوتی‌شان کوتاهی نکردند و مقامات خود را به عرضه نگذاشتند. بر خلاف ما، که اگر در گوشه‌ای از زندگی‌مان کمالی باشد، فوری می‌خواهیم خود را مطرح کنیم و نسبت به وظایفمان نیز سست می‌شویم!

بنابراین انسان، خلیفةالله است و باید این خلافت را ظهور دهد؛ اما اگر خلیفگی را به حساب خود بگذارد و خود را منفک از خدا بداند، از صراط مستقیم باز مانده است. چراکه خلیفه شدن، هرگز امکان و فقر را از موجود برنمی‌دارد و ممکن، همواره ممکن است؛ از این رو در عالی‌ترین رتبه‌ی خلیفگی نیز باید از خدا مدد بخواهد و طلب قلبی‌اش "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ" باشد؛ صراطی که از مو باریک‌تر و از شمشیر برّنده‌تر است[2].

باریک‌تر از موست؛ زیرا معرفت به اراده‌ی خداوند در میادین گوناگون امتحان، و تشخیص وظیفه، کار بسیار سختی است. برای رسیدن به این معرفت، باید در هر میدان ببینیم انگیزه‌ی ما از ظهور افعال و اوصافمان چیست و در پی جلب کدام سود و دفع کدام ضرریم؛ و به راستی داشتن انگیزه و نیت خالصانه که مبتنی بر معرفت باشد، "أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ" است. زیرا تنها انگیزه‌ی درست در مسیر خلیفگی، ادای تکلیف و وظیفه‌ای است که خدا اراده کرده و اگر وظیفه را تحت اراده و خواست او درک نکنیم، انجام تکلیف نیز، به خودی ما اضافه می‌کند. لذا باید معرفت را اصل قرار دهیم و اعمال و تکالیف را بر اساس آن تنظیم کنیم.

برّنده‌تر از شمشیر بودنِ صراط نیز چهره‌ی خود را در میدان عمل، نمایان می‌کند؛ چون اگر بخواهی در ناسوتِ پر از نیرنگ و فریب، اراده‌ی خداوند را که محبت و عشق و صفاست، ظهور دهی، باید در میدان سختی‌ها، ابتلائات و ارباً ارباً شدن‌ها قرار بگیری و کربلایی شوی... .

 

 


[1]- سوره حشر، آیه 19 : خدا را فراموش کردند، پس خدا آنان را دچار خودفراموشی کرد.

[2]- الأمالی شیخ صدوق، ص177 : "الصِّرَاطُ، أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیفِ".

 



نظرات کاربران