انسان‌شناسی39 - إلهی بعَلیٍّ...

انسان‌شناسی در قرآن

(خلاصه جلسه سی و نهم)

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد، 16 رجب 1435)

إلهی بعَلیٍّ...

 

در معرفت ولایت دانستیم ولیّ کامل به اذن الهی در بطن تمام ذرات و لحظات و اراده‌ها حاکم است. یکی دیگر از شئون امام، واسطه‌ی فیض بودن بین خدا و خلق است. او اول ظهور و نخستین شعاع شمس وجود است که تمام مراتب از آنجا به ظهور می‌رسد؛ و چون سرّالقدرها را می‌داند، قدرت دارد به تمام استعدادها مطابق رتبه‌شان جواب دهد. او واسطه‌ای است که یک سو به خدا دارد و یک سو به خلق؛ و نه از خدا جداست، نه از خلق. به هردو نزدیک است تا بتواند فیض را از آن حقیقت لایدرک و لایوصف، به این قابل‌های ناچیز برساند.

همان گونه که در انسان، عقل، اولین ظهور است و مراتب دیگر مثل تکلّم یا بینایی، از آن ظهور می‌کند. عقل، فیض و قدرت را از "من" و روح می‌گیرد و به خیال و جوارح می‌رساند. «من» از جنس غیب است، مورد اشاره قرار نمی‌گیرد و در مکان و زمان نیست؛ اما در تمام جلواتش هست و ظهوراتش را می‌شود دید.

خدا هم غیبی است که با ظهوراتش شناخته می‌شود. معصومین(علیهم‌السلام) اولین ظهور حقّ‌اند که هر اسم را از مجرای خود به ظهور می‌رسانند. آنان فیض را در خود قطع نمی‌کنند و گرفتن فیض در آن‌ها مساوی است با دادن فیض به تمام مراتب جبروتی، ملکوتی و ناسوتی.

اینجاست که امام صادق(علیه‌السلام) در یکی از زیارات امام حسین(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ اُمُورِهِ، تَهْبِطُ إِلَیكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیوتِكُمْ."[1]

اراده‌ی پروردگار در تقدیرات امورش، به سوی شما فرود می‌آید و از خانه‌های شما صادر می‌شود.

قلوب ائمه(علیهم‌السلام) ظرف مشیت حقّ است و هرگاه خدا چیزی را بخواهد، آنان مجرای ظهورش می‌شوند. از همین روست که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید: "أنَا عَینُ اللهِ وَ أنَا یدُ اللهِ وَ أنَا جَنْبُ اللهِ وَ أنَا بَابُ اللهِ"[2].

اگر با این بینش به هستی نگاه کنیم، با دیده‌ی وحدت‌بین می‌یابیم که همه چیز، مقدّرات حق‌تعالی از مجرای معصومین(علیهم‌السلام) و صادرات آن‌هاست. لذا همه چیز را دوست داریم و همه جا حضور امام را درک می‌کنیم؛ نه اینکه او را محدود در گنبد و ضریح و حرم بدانیم. آن وقت اگر هم شیئ یا شخصی حجاب گرفته باشد و حجابش را دوست نداشته باشیم، سعی می‌کنیم با محبت، حجابش را برداریم، نه اینکه خودش را از بین ببریم. امر به معروف و نهی از منکر نیز اینجا معنا پیدا می‌کند؛ در میدان ولایت و محبت، نه تعصب و جاهلیت.

ولایت، این قدر جاری و نزدیک است؛ ولی ما سرگشته دنبالش می‌گردیم؛ مثل کسی که پیوسته نفس می‌کشد و می‌گوید هوا کجاست؟! هرچه به ما می‌رسد، از خدا به واسطه‌ی امام است. پس اول باید دست خدا و امام را ببینیم و بعد اسباب و علل را. در وجود فقط از آنان بخواهیم و بعد در ناسوت، دنبال اسباب برویم. جز آنان هیچ کس بر ما منّتی ندارد. البته در ناسوت، حقوقی هست و باید از اسباب، تشکر کنیم؛ اما در وجود بیابیم که این‌ها همه، ظهور ولایت‌اند.

حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"لَیسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ فِی شَرْقِ الأرْضِ وَ لَا فِی غَیرِهَا."[3]

هیچ مؤمنی در شرق زمین یا هر جای دیگر آن، از ما غایب نیست.

امام صادق(علیه‌السلام) نیز این دایره را وسعت می‌دهند و می‌فرمایند:

"إِنِ الدُّنْیا عِنْدَ الإِمَامِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرَضِینَ، إِلَّا هَكَذَا (وَ أشَارَ بِیَدِهِ إِلَى رَاحَتِهِ) یَعْرِفُ ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا وَ دَاخِلَهَا وَ خَارِجَهَا وَ رَطْبَهَا وَ یابِسَهَا."[4]

دنیا و آسمان‌ها و زمین‌ها نزد امام، همانند كف دست اوست كه ظاهر و باطن، داخل و خارج، و تر و خشك آن را می‌شناسد.

امام، وجه خداست که در دعای ندبه می‌خوانیم: "أینَ‏ وَجْهُ‏ اللهِ‏ الَّذِی إِلَیهِ یَتَوَجَّهُ الأوْلِیاء". اما تا زمانی که اینجا آن وجه را در باطن و قلبمان نیابیم، حتی اگر بیاید و در مقابلمان بایستد، او را مثل سایر وجوه می‌بینیم. البته کسی هم که وجه‌الله را می‌یابد و قلبش پر از ولایت است، ممکن است در شرایط ناسوت به سختی بیفتد و کمک بخواهد. اما باز سراغ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌رود و خود را تنها نمی‌بیند. رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) می‌فرماید:

"إِذَا أرَدْتَ أنْ تَدْعُوَ اللهَ فَیسْتَجِیبَ لَكَ، فَادْعُهُ بِأسْمَائِهِمْ؛ فَإِنَّهَا أحَبُ‏ الأسْمَاءِ إِلَى‏ اللهِ‏ عَزَّوَجَلّ."[5]

هرگاه خواستی خدا را بخوانی و اجابت شوی، او را با اسماء اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بخوان؛ همانا آن‌ها محبوب‌ترین اسماء نزد خدای عزّوجلّ هستند.

یعنی هروقت دعای مستجاب خواستی، خدا را به اسماء اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بخوان؛ اما نه فقط با زبان! بلکه تمام سلول‌هایت را ولایی کن، تا از دلت صدایی جز ولایت نیاید؛ آن گاه بگو: خدایا به حقّ علی. شیطان هم از این ندا می‌سوزد و ذوب می‌شود. اما یقین می‌خواهد. نقل است روزی عمّاربن‌یاسر بدهی داشت و غمگین بود. حضرت علی(علیه‌السلام) به سنگی كه روی زمین بود، اشاره كرد و فرمود: این را بردار و بدهی خود را بپرداز. عمّار گفت: اینكه سنگ است! فرمود: خدا را به من بخوان، تا آن را برایت به طلا تبدیل كند. عمّار چنین کرد و سنگ، طلا شد. پرسید: چگونه نرم می‌شود؟ فرمود: ای ضعیف‌الیقین! خدا را به من بخوان، تا نرم شود![6]

ما نیز بارها دست ولایت را دیده‌ایم و معجزه‌ی رحمتش را چشیده‌ایم؛ اما باز در تنگناها می‌ترسیم تنها بمانیم!

آه از این یقین‌های سست و ضعیف...

آه از این قدرنشناسی‌ها...

آه از این معرفت‌های کم‌عمق...

 


[1]- الكافی، ج4، ص577.

[2]- الكافی، ج1، ص145.

[3]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص282.

[4]- بحار الأنوار، ج25، ص385.

[5]- بحار الأنوار، ج22، ص348.

[6]- مشارق أنوار الیقین، ص271.



نظرات کاربران

//