خلاصه بحث ایمان، جلسه دوم
حقیقت ایمان، آن رشتهای است که وجود انسان را به ذات اقدس اله، متصل میکند. وجود مقدس مولیالموحّدین(علیهالسلام)دربارهی ایمان میفرمایند:
"فَبِالإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الإِیمَانِ، وَ بِالإِیمَانِ یعْمَرُ الْعِلْمُ."1
پس به ایمان، بر صالحات، دلالت میشود و به صالحات، بر ایمان، دلالت میشود و به ایمان، علم، آباد میگردد.
دقت کنید که حضرت(علیهالسلام) نفرمودهاند ایمان، به عمل صالح، دلالت میکند؛ بلکه فرمودهاند به صالحات، دلالت میکند. گویی ایمان، نفس انسان را صالح میکند، نه فقط عملش را؛ و علاوه بر حسن فعلی، ذات او را به حسن فاعلی میرساند. تفاوتش این است که صاحب عمل صالح، ممکن است عمل طالح هم داشته باشد؛ اما برای انسان مؤمن، صالح بودن، ملکه است و او دیگر عمل طالح ندارد. هر چند عمل صالح هم، رتبهی ایمان را بالا میبرد؛ چنانکه ایمان نیز، نور عمل صالح را بالا میبرد.
اما ایمان چیست؟ رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمایند:
"الإِیمَانُ، قَوْلٌ مَقُولٌ وَ عَمَلٌ مَعْمُولٌ وَ عِرْفَانُ الْعُقُولِ."2
ایمان، گفتاری است كه بر زبان میآید، و عملی كه انجام میشود، و شناختی كه عقلها، آن را درمییابند.
اغلب ما، دو مقولهی اسلام و ایمان را با هم یکی میدانیم؛ در حالی که با مراجعه به روایات میبینیم این دو با هم متفاوتاند. از جمله، امام باقر(علیهالسلام) دربارهی تفاوت اسلام و ایمان میفرمایند:
"الإِیمَانُ، مَا كَانَ فِی الْقَلْبِ، وَ الإِسْلامُ، مَا عَلَیهِ التَّنَاكُحُ وَ التَّوَارُثُ وَ حُقِنَتْ بِهِ الدِّمَاءُ؛ وَ الإِیمَانُ یشْرَكُ الإِسْلامَ وَ الإِسْلامُ لایشْرَكُ الإِیمَانَ."3
ایمان، آن است كه در قلب باشد و اسلام، آن است كه [احكام ظاهری همچون] ازدواج، ارث و حفظ خون، بر اساس آن جاری میشود؛ و ایمان با اسلام، شریك است، در حالی که اسلام با ایمان، شریك نیست.
در واقع اسلام، با فروع دین در ارتباط است؛ اما ایمان، با اصول دین، ارتباط دارد؛ و به بیانی اسلام، مقدمهی رسیدن به ایمان است. چون فروع، دین را بارور میکند و ظهور میدهد؛ اما ریشه، اصول دین است.
در روایت دیگر از حضرت علی(علیهالسلام) آمده که: رسولخدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمود: ای علی، بنویس؛ گفتم: چه بنویسم؟ فرمود:
"اكْتُبْ: بِسْمِاللهِالرَّحْمنِالرَّحِیمِ؛ الإِیمَانُ، مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الأعْمَالُ؛ وَ الإِسْلامُ، مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاكَحَةُ."4
بنویس: بسماللهالرّحمنالرّحیم؛ ایمان، چیزی است كه در قلبها ثابت و استوار شود و اعمال، آن را تصدیق کنند؛ اما اسلام، چیزی است كه بر زبان، جاری شود و به واسطهی آن، ازدواج، حلال باشد.
"وَقَرَ" یعنی قرار گرفتن و مستقر شدن؛ ایمان مستقر، آن ایمانی است که در قلب، قرار بگیرد. پس معلوم میشود جایگاه ایمان، قلب است؛ همان طور که جای دیدن، چشم است. ایمان، وقتی در قلب قرار گرفت، چشم بصیرت قلب را باز میکند و در نتیجه، فرد از گرفتار شدن در تلههای شیطان و فتنههای نفس، مصون میشود؛ همان طور که با باز شدن چشم سر، اطرافش را میبیند و از بسیاری موانع و حوادث، مصون میگردد. بنابراین اگر ایمان در قلب انسان، جا بگیرد و مستقر شود، دیگر وجودش گناهپذیر نیست، در برابر امر خدا تسلیم است و اصلاً معصیت نمیکند؛ و اگر چنین نباشد، ایمان حقیقی ندارد و چه بسا روزی بر اثر سست بودن ایمان در قلبش، اعمالش را هم حبط کند!
نفس و وجود انسان مؤمن، علاوه بر اینکه نسبت به گناهان، عفت دارد، از اینکه توقعی داشته باشد نیز پاک است. او طمعش را از همه بریده؛ چه از خَلق، چه از خدا و چه از خود. او از هیچ کسی، طمعی ندارد؛ هر که میخواهد باشد. البته درست است که حقوق در هستی، متقابل است و همان طور که دیگران حقوقی به گردن او دارند، او نیز حقوقی به گردن آنان دارد؛ ولی میداند برای رسیدن به اوج ایمان، در حالی که باید حقّ همه را ادا کند، نباید از هیچ کس توقعی داشته باشد. حتی از خدا هم باید طمع ببُرد! چگونه؟ هر کاری که در مسیر خدا میکند، آن را وظیفهی خود بداند و برای خود در مقابل خدا، حقّی قائل نشود و از او طلبکار و متوقّع نباشد.
چنانکه حضرات معصومین(علیهمالسلام) به عنوان تجسّم عینی ایمان، در هیچ یک از اتفاقاتی که برایشان افتاد، حتی لحظهای به خدا، طمع نکردند. مثلاً حضرت علی(علیهالسلام) در جریان حکمیت، در کنار معاویه قرار داده شد؛ اما هرگز به خدا گلايه نکرد که: علی را با معاويه، چه کار! یا حضرت زینب(سلاماللهعلیها) اسیر شد، تازیانه خورد، در مجلس شراب رفت و تشت و چوب خیزران را دید؛ اما هرگز هیچ طمعی به خدا نداشت که بخواهد از خدا ناراضی باشد و یا در مقابل صبرش، عوضی از او بخواهد. او میدانست که خدا قادر است و میتواند همه کار بکند، پس به قضای او راضی بود؛ و اهل معامله با خدا هم نبود که چون کاری را به خاطر خدا کرده، از او توقع و طمعی داشته باشد.
ببینید ما چه کسانی را دوست داریم! اما وقتی در احوال خودمان دقت میکنیم، میبینیم از زمین و آسمان، طمع داریم! اگر سایرین، حقوق ما را ادا کردند، ما هم حقوقشان را میدهیم؛ اما اگر نکردند، ما هم بیحساب و کتاب برای کسی کاری نمیکنیم! تازه اگر هم از خود خلق، طمعی نداشته باشیم و به خاطر خدا کار کنیم، از خدا طمع داریم! البته ما هرگز نمیتوانیم همچون زینب(سلاماللهعلیها) باشیم؛ اما در حدّ خودمان که میتوانیم دیگران را راحت بگذاریم و این قدر از آنان و از خدا و ائمه(علیهمالسلام)طلبکار نباشیم!
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در روایت دیگر میفرمایند:
"الإِیمَانُ، صَبْرٌ فِی الْبَلاءِ وَ شُكْرٌ فِی الرَّخَاءِ."5
ایمان، صبر در بلا و شكر در فراخی زندگانی است.
پس برای رسیدن به ایمان، باید جزع و فزع در میادین امتحان را کنار بگذاریم و اهل صبر شویم. چون دنیا، عجین است با رنج و فشار، تضاد، ظلم و دشمنی؛ که خداوند فرمود: "لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی كَبَدٍ"6. پس چرا ما خود را دُردانهی خلقت میدانیم و میخواهیم نظام دنیا به نفع شخص ما عوض شود؟! خدا اگر میخواست آدم با هیچ تضاد و فشاری روبهرو نشود، او را در همان جنّت اسماء نگه میداشت و او دیگر اصلاً به عالم دنیا نمیآمد! خدا میدانست خاصیت دنیا، همین تضادهاست. او ما را به متن این سختیها آورد و راه را هم برایمان مشخص کرد و فرمود: "وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا"7.
این آیه نشان میدهد که دنیا پر از فراز و نشیب است؛ زیرا اگر قرار بود دنیا، باب میل ما بچرخد و همیشه همه چیز بر وفق مرادمان باشد، دیگر با چه میخواستیم جهاد کنیم؟ پس به جای اینکه مدام به نظام دنیا اعتراض کنیم و جزع و فزع، راه بیندازیم، به درون خود برویم و در همان راهی که خدا برایمان قرار داده است، حرکت کنیم؛ چه، هر قدر هم دست و پا بزنیم، نمیتوانیم نظام دنیا را عوض کنیم و هر جا برویم، انواعی از مشکلات و تضادها، سر راه زندگی است!
پینوشت:
[1] نهج البلاغه، خطبه 156.
[2] أمالی المفید، ص275.
[3] تحف العقول عن آل الرسول(علیهمالسلام)، ص297.
[4] بحار الأنوار، ج50، ص208.
[5] تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص87، حدیث 1446.
[6] سوره بلد، آیه 4 : همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم.
[7] سوره عنکبوت، آیه 69 : و كسانی كه برای ما كوشیدند، هر آینه آنان را به راههای خود، هدایت میكنیم.
نظرات کاربران