قرآن و هدایت

قرآن و هدایت

 در ادامه بحث «تبعیت احسن » (جلسه پنجم17 فروردین 1392)  به بررسی موضوع « قرآن و هدایت »می پردازیم.

می‌دانیم هستی و نیز وجود انسان، مراتبی دارد؛ به همین وِزان، قرآن نیز دارای عوالم و مراتبی است. یکی از تقسیم‌بندی‌های مراتب در روند حرکت انسان، شریعت، طریقت و حقیقت است. نسبت به قرآن، ارتباط ظاهری، قرائت و آموختن لحن و تجوید، مربوط به مرتبه‌ی شریعت است و مقدمه. طریقت، حرکت در مسیرهای ترسیم‌شده در قرآن است؛ و حقیقت قرآن که انسان را به وحدت می‌رساند، مقصد قرآن است.

وجود انسان نیز تنها زمانی آرام می‌گیرد، که به این هدف و مقصد برسد. همان گونه که در سفرهای عالم ماده، وقتی به مقصد می‌رسیم، آرام می‌گیریم و دیگر نگرانی نداریم؛ اما تا قبل از آن، حتی اگر آدرس را داشته باشیم و راه را هم بدانیم، آرامش نداریم. یعنی ما نه با آدرس، انس پیدا می‌کنیم، نه با راه؛ چون هر دو، گذراست و فطرت ما با امر گذرا، آرام نمی‌گیرد. درباره‌ی قرآن هم، اگر چه قرائت مداوم قرآن ضروری است، اما نباید به این اکتفا کرد؛ زیرا آنچه وجود را به انس و آرامش می‌رساند، حقیقت و بطن قرآن است. خداوند می‌فرماید: "أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب"1؛ و ذکر، همان مقصد و حقیقت مذکور است که دل‌ها بدان، آرام می‌گیرد.

بنا بر آیه‌ی "یا أَیهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلی‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیهِ"2، انسان، پیوسته در حرکت است؛ حرکتی لحظه به لحظه، فوق زمان و مکان. و این حرکت، تا جایی ادامه دارد که به آن مقصدِ آخر برسد و "فَمُلاقیه" برایش جلوه کند. برای رسیدن به مقصد هم، چاره‌ای ندارد جز اینکه ظاهر و باطن، و عمل و فکرش را با قرآن، هماهنگ کند. چرا که اگر با قرآن، انس پیدا کند و روحیه و سیستم زندگی‌اش را مطابق فرهنگی که قرآن ارائه کرده است، قرار دهد، در هر موضعی می‌تواند تصمیم درست بگیرد؛ تصمیمی که اطمینان قلب در آن است.

حال واقعاً ما چقدر با قرآن، انس و محبت داریم؟ آیا جز این است که برای بعضی از ما، قرآن فقط آدرس است؟! آن را می‌خوانیم و می‌فهمیم خوبی هست و بدی، جهنمی هست و بهشتی؛ اما این دانستن، ما را به خوبی‌ها نزدیک و از بدی‌ها دور نمی‌کند و به ما آرامش حقیقی نمی‌دهد. عده‌ی دیگری نیز به دستورات قرآن، تا حدی عمل می‌کنیم، اما باز مقصد را نمی‌شناسیم و به همین اندازه بسنده کرده‌ایم!

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبه‌ی 176نهج‌البلاغه می‌فرماید:

"وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ، هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لَایغُشُّ، وَ الْهَادِی الَّذِی لَایضِلُّ، وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِی لَایكْذِبُ... فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِكُمْ؛ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ."

و بدانید همانا این قرآن، خیرخواهی است كه نمی‏فریبد، و هدایت‌كننده‏ای كه گمراه نمی‏کند، و سخن‌گویی كه هرگز دروغ نمی‏گوید... پس شفای دردهای خود را از قرآن بخواهید و در سختی‏ها از آن، یاری بطلبید؛ كه همانا در قرآن، درمان بزرگ‏ترین دردهاست.

قرآن، کتابی است که برای همه‌ی انسان‌ها نازل شده و همه باید با آن، حرکت کنند. اما اگر این است، چرا خداوند می‌فرماید: "ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین"3؟ آیا به راستی قرآن، فقط متقین را هدایت می‌کند؟!

خداوند همچنین در جای دیگر می‌فرماید:

"وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُون. وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِی لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ."4

یعنی بهشتی‌ها که با ایمان و عمل صالح، قابلیت پیدا کرده‌اند تا خدا با ابزار و علل معنوی، ته‌مانده‌های گرد و غبار و ناخالصی را از درونشان پاک کند، خدا را به خاطر هدایتْ کردنشان شکر می‌گزارند.

اما باز هم یک سؤال: مگر خدا، همه را هدایت نکرده است؟ اگر فقط عده‌ای را هدایت کرده، پس دیگرانی که هدایت نشده‌اند، نباید عقاب شوند!

برای روشن شدن بحث، هدایت را از دید ظاهری و باطنی بررسی می‌کنیم. هدایت در ظاهر شریعت، چهار وجه دارد. مرتبه‌ی اول، هدایتی است که شامل حال همه شده و خدا به همه‌ی انسان‌ها نیروی تعقل، تفکر و کسب ادلّه و براهین داده است. مرتبه‌ی دوم، هدایتی است که از طریق انبیاء انجام می‌شود. مرتبه‌ی سوم، هدایتی است که در پی عمل، شامل حال انسان‌ها می‌شود و خداوند، کسانی را که به هدایت انبیاء عمل کنند، هدایت ثانویه می‌نماید. مرتبه‌ی چهارم نیز هدایت به طرف بهشت است که خداوند، جزای آنان را بهشت قرار می‌دهد و امورشان را اصلاح می‌کند؛ "سَیَهْدیهِمْ وَ یصْلِحُ بالَهُم. وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم"5.

هدایت باطنی هم، خود بر سه قسم است: هدایت عام که هدایت به ایمان است؛ هدایت خاص که رسیدن از یقین به احسان است، یعنی ادراک حضور خدا؛ و هدایت اخص که انس با خدا و رسیدن به اسرار قرآن است.

بنابراین مراتب هدایت، مختلف است و این طور نیست که همه‌ی انسان‌ها در یک مرتبه از هدایت باشند. پس اینکه برخی مراتب هدایت، خاص مؤمنین یا متقین باشد، با عمومی بودن هدایت و همگانی بودن قرآن، منافات ندارد. ضمن اینکه انسان‌ها در پذیرش مراتب هدایت، مختارند و خداوند، کسی را مجبور نمی‌کند.

اما ممکن است سؤال دیگری به نظر برسد و آن اینکه: ریشه‌ی این تفاوت‌ها چیست؟

بنا بر آیات قرآن، نظام هستی، نظام احسن است و در نظام احسن، جامع‌ترین و احسن خلقت، صورت گرفته و هر چیز متناسب خلقت خود، هدایت شده است6. آن گاه خداوند، عصاره‌ی تمام این خلقتِ احسن را از ناسوت گرفت و از آن، قالبی ساخت؛ سپس از بالاترین رتبه‌ی وجود که اسماء و صفات خودش است، در او دمید7. اینجا بود که فرمود: "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ"8. به این ترتیب، هدایت تمام مخلوقات احسن، به انسان رسید. گویی تمام هدایتی که خداوند به آنان کرد، برای این بود که با هم جمع شوند و قابلیت پذیرشِ نفخه‌ی روحش را بیابند. در یک کلام، هدف خلقت، یک مخلوق بود: انسان.

باز بنا بر آیات قرآن9، انسان، خلیفه‌ی حضرت حق و مظهر تامّ اسماء الهی است؛ هم اسماء جلال و هم اسماء جمال؛ که خدا، جامع هر دو است و هیچ یک از این دو به تنهایی کمال نیست. لذا خلیفه‌ی خداوند، نه ماده‌ی محض است و نه معنای محض؛ بلکه هر دو را دارد و معنایش، مظهر جمال است و ماده‌اش، مظهر جلال. این است که می‌تواند اسماء خدا را به نحو کامل در هستی نشان دهد.

پس در خلقت انسان، هیچ بخل و امساکی نبوده و خدا، فیضش را به همگان داده و همه را، قابلِ ظهور اسماء کرده است. اما تفاوت از کجا آغاز می‌شود؟ از نمودها. وجود چون صادر از خداست، خیر محض است و هیچ شرّی در آن، راه ندارد؛ در هر رتبه از جبروت، ملکوت و ناسوت که باشد. پس اگر شرور و نواقصی باشد، به نمودهای هستی و وجود برمی‌گردد، نه به خودِ وجود. اما باید بدانیم شرّ محض، اصلاً وجود خارجی ندارد و آنچه ما به عنوان شرّ می‌بینیم، نه ذاتی، بلکه اضافی و نسبی است و ما می‌توانیم آن را دفع و رفع کنیم یا به آن، تن دهیم.

به عنوان مثال، حس، خیال و عقل، سه مرتبه‌ی وجود ماست و مطابق اراده‌مان می‌چرخد. تمام این مراتب هم، چه عقل که عالی‌ترین رتبه است و چه مو و ناخن که رتبه‌ی نازلی از وجود را گرفته، خیر است؛ چون به هر حال، شعاعی از وجود ماست و ما هیچ کدام را نمی‌توانیم نفی و سرکوب کنیم. به بیان دیگر، تمام مراتب وجود حتی جسم و قوای شهوت و غضب نیز، مورد نیاز ماست و در اصل، خیر است. اما آنجا که ما از وجود، درست استفاده نکنیم، می‌شود شرّ. این شرّ، همان "هوٰی" است که آن را در هیچ یک از مراتب خود پیدا نمی‌کنیم و با ادراکات عقلی و علمی، جایی در وجودمان برایش نمی‌یابیم! برای همین هم اگر بخواهیم، به راحتی می‌توانیم آن را نفی کنیم؛ چنان که می‌توانیم به آن، بها دهیم و از خواسته‌هایش پیروی کنیم. این هوٰی، همان شرّ نسبی و عدم، و امری زائد و عارض بر وجود ماست.

به همین ترتیب در نظام هستی نیز همه چیز، مظهر اسماء الهی است؛ همه چیز، سر جای خودش قرار گرفته و چیزی به نام شرّ، در هیچ یک از مراتب وجود نیست. اما آنجا که وجود، تعین جامع می‌گیرد و تمام مراتب عقل، خیال و ناسوت را ظهور می‌دهد، آنجا که ما نمی‌توانیم از هستی در ناسوت، ملکوت و عقل، درست استفاده کنیم، شرّ، نمود پیدا می‌کند.

بنابراین شرور، امور وجودی و منسوب به وجود نیستند؛ بلکه تبعی و نسبی و اضافیِ وجودند. این یعنی شرّ، در موجودیت و وجودِ تعین‌گرفته، نمود پیدا می‌کند، نه در اصل وجود! و اگر ما بدانیم "وجودمان شرّی ندارد و در عالم خارج هم شرّی نیست، اما اگر از وجود، درست استفاده نکنیم، از آن دور می‌شویم"، به راحتی می‌توانیم شرّ را کنار بزنیم.

خلاصه، اینکه نظام احسن یعنی ظهور اسماء متقابل، یعنی تقابل جلال و جمال، و ماده و معنا؛ چرا که هم اسماء جمالی و هم اسماء جلالی، مظهر می‌خواهند و کمال، یعنی ظهور اسماء متقابل الهی، چه جلالش و چه جمالش. باید یک فرد و نوع ثابت از موجودات باشد که بتواند این هر دو را ظهور دهد و مظهر کمالِ "رَبّ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" شود. امانت الهی نیز همین بود که وقتی خداوند آن را عرضه کرد، هیچ یک از موجودات، قابلیت پذیرش آن را نداشتند. اما انسان، جلال و جمال الهی را با هم پذیرفت و آیینه‌ی تمام‌نمای حق شد. پس او خیر تامّ را در وجودش دارد و به طرف خیر تامّ هم حرکت می‌کند؛ یعنی اول و آخر، خیر محض است؛ منتها مسیر حرکت، در تقابل اسماء متقابل است؛ و ارزش هم، همین جاست.

 

پی‌نوشت:

[1]    سوره رعد، آیه 28 : آگاه باشید، تنها با یاد خدا، دل‌ها آرامش می‏یابد.

[2]    سوره انشقاق، آیه 6 : ای انسان، همانا تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‏روی، پس او را ملاقات خواهی كرد.

[3]    سوره بقره، آیه 2 : آن كتاب، شكّی در آن راه ندارد؛ و هدایت برای باتقوایان است.

[4]  سوره اعراف، آیات 42 و 43 : و كسانی كه ایمان آورده، اعمال صالح انجام داده‏اند - البته هیچ كس را جز به قدر وسعش تكلیف نمی‏كنیم- آن‌ها اهل بهشت‌اند و جاودانه در آن خواهند ماند. و آنچه در دل‌ها از كینه و حسد دارند، بركندیم؛ و از زیرشان، نهرها جاری است؛ می‏گویند: ستایش، مخصوص خدایی است كه ما را به این، هدایت کرد؛ و اگر خدا ما را هدایت نكرده بود، راه را نمی‏یافتیم!

[5]  سوره محمد(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، آیات 5 و 6 : به زودی آنان را هدایت کرده، كارشان را اصلاح می‏كند و به بهشت كه اوصاف آن را برایشان بازگو كرده، واردشان می‏سازد.

[6]    سوره سجده، آیه 7 : "الَّذی أَحْسَنَ كُلَّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ"؛ پروردگار ما، همان است كه خلقت هر چیز را، احسن قرار داد و خلقت انسان را از گِل، آغاز كرد.

سوره طه، آیه 50 : "رَبُّنَا الَّذی أَعْطٰى‏ كُلَّ شَی‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدٰى"؛ پروردگار ما، همان است كه هر چیز را آفرید و سپس هدایت کرد.

[7]    سوره حجر، آیه 29 : "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏"؛ پس چون او را تسویه کردم و از روح خود در او دمیدم... .

[8]    سوره مؤمنون، آیه 14 : پس مبارک است خدایی كه نیکوترین آفرینندگان است.

[9]  سوره بقره، آیات 30 و 31 : "إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً... وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها"؛ همانا من در روى زمین، جانشینی قرار می‌دهم... و تمام اسماء را به آدم آموخت.



نظرات کاربران

//