جلسۀ 6 - دنیای نوجوانی

روش تربیت

(خلاصه جلسه ششم)

دنیای نوجوانی

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 1 بهمن 1394)

 

پس از مقدمات قبلی، وارد بحث تربیت نوجوان و به طور خاص، دختران می‌شویم؛ هرچند برخی نکات تربیتی برای دختر و پسر، مشترک است. این بحث، سه شاخه دارد: علمی و پزشکی، روان‌شناسی و دینی.

ابتدا براساس یافته‌های علمی، مختصری از تغییرات فیزیکی در دوران بلوغ می‌گوییم؛ به ویژه رشد فعالیت‌های مغزی که سبب سایر تغییرات می‌شود. تأثیرات این تغییر را از نگاه روان‌شناسانه نیز مجمل بیان می‌کنیم تا به بحث دین برسیم.

مغز انسان، یکی از ابزار روح برای ظهور استعدادهایش است؛ هرچند علم غرب، آن را اصل می‌داند، نه ابزار. نیمکرۀ راست مغز، مرکز احساسات، تجسّم و خلاّقیت است و نیمکرۀ چپ، مرکز منطق، گفتار، نوشتار و محاسبات ریاضی. مغز که 25 تا 30 درصد انرژی بدن را مصرف می‌کند، در سنّ 8، 9 سالگی تقریباً به اندازۀ بزرگ‌سالی می‌رسد و هرچه رشد کند، حسّاس‌تر و قوی‌تر می‌شود. فعالیت‌های مغز در این سن، جهش خاصی دارد و نوجوان با این مغز در حال رشد، پا به عالم بلوغ می‌گذارد و کم‌کم تغییرات دیگری نیز در او رخ می‌دهد.

عمدۀ شخصیت انسان، در نوجوانی شکل می‌گیرد و اگر در این دوره، تربیت درستی داشته باشد، استعدادهایش در مسیر صحیح و متعادل به ظهور می‌رسد و حتی می‌تواند صدمات دوران کودکی را جبران کند. اما اگر با افراط یا تفریط با او برخورد شود، یا دچار افسردگی و انزوا می‌شود یا بی‌قید و لاابالی بار می‌آید.

نوجوان، نه کودک است، نه بزرگ‌سال؛ حیات و لذت را درک می‌کند، ولی تجربه و شناخت کافی ندارد. بلوغ یعنی آمادۀ رسیدن؛ مثل میوۀ کال که ظرافت و زیبایی شکوفه را از دست داده و هنوز زیبایی و عطر و طعم میوۀ رسیده را به دست نیاورده است. نوجوان نیز دیگر شیرین‌زبانی و چهرۀ نمکین کودکی را ندارد و در حال تغییر است تا بالغ و کامل شود و زیبایی‌های شخصیتش بروز کند. برخی از این تغییرات عبارت‌اند از افزایش قد و وزن، افزایش هورمون‌ها، تغییر فرم اندام‌ها و تغییر تون صدا؛ که ریشۀ عمدۀ آن‌ها، تغییر در بُعد عاطفی و جنسی است. وظیفۀ ما این است که نگذاریم او در این مرحله دچار ناهمخوانی جسم و روح شود؛ یعنی تغییر جسمش را بپذیریم و بگوییم: «بزرگ شده‌ای»، اما تغییرات روحش را نادیده بگیریم و آنجا که به نفعمان است، بگوییم: «هنوز بچه‌ای، نمی‌فهمی» و به او اعتماد نکنیم!

مهم‌ترین تغییر فرد در این سن، رشد عواطف است. بر خلاف تصور ما، عاطفه، مبدأ درک حیات است و کار عقل، جهت دادن ادراکات است، نه درک. آنچه ابتدا از حق آمده، عشق است. عشق، نور اسماء الهی و زیبایی‌های کمالات است و عقل، تعیّن آن. عاطفه و هیجان است که به انسان، انگیزه و توان می‌بخشد تا او خود را با محیط، تطبیق دهد. انگیزۀ تلاش، انگیزۀ کسب درآمد، کار در خانه، تحمل بارداری و...؛ همه از عشق به حیات است. اگر عواطف و عشق را برداریم، زندگی پوچ و بی‌معنا می‌شود. اگر هم زن، مظهر جمال خدا و مکمّل مرد است و زودتر به بلوغ می‌رسد، از آن روست که عاطفه -نه احساس- در او قوی‌تر است؛ اگرچه باید با عقل، جهت داده شود.

کودک در سنین پایین، هنوز درکی از رشد و حیات ندارد و از چیزی لذت نمی‌برد. در آغوش مادر، شیر می‌خورد و رشد می‌کند؛ اما غریزی است و لذت ندارد. کتک هم بخورد، گریه می‌کند؛ ولی خشم و ناراحتی عاطفی ندارد و لذا دوباره به آغوش همان مادر می‌رود که او را کتک زده است. اگر هم از مادر دور شود، احساس کمبود می‌کند؛ اما غمی به عنوان دوری مادر نمی‌چشد. قهر و آشتی‌اش لحظه‌ای است. در کل، هنوز در حوزۀ غریزه و احساس است و حبّ و بغض ندارد.

حس، ابزار است؛ ولی عاطفه، حقیقت است و اوج آن، عشق. البته اصل عواطف در کودکی شکل می‌گیرد، اما در ضمیر ناخودآگاه؛ و در نوجوانی می‌خواهد خودآگاه شود. عواطف، ساختار جدیدی به نوجوان می‌دهند و او می‌خواهد خود را در آن‌ها بشناسد. کم‌کم کودک درونش مستقل می‌شود و شخصیت خود را ارزیابی می‌کند. درواقع او به عالم جدیدی وارد می‌شود و اطرافیان باید این را بفهمند و بیشتر درکش کنند؛ وگرنه کمترین ناهماهنگی و افراط یا تفریط، به او صدمه می‌زند. مهم‌ترین نقش هم بر عهدۀ مادر است که با عواطف خود حتی می‌تواند پدری را که شخصیت درست ندارد، طوری مدیریت کند که او نیز فرزند نوجوانش را به درستی درک کند.

در کودکی، پدر و مادرند که از زیبایی، رشد، سلامت و ظهور استعدادهای فرزندشان یا حتی از لباسی که تن او می‌کنند، لذت می‌برند. اما بزرگ‌تر که شد، دیگر خودش لذت می‌برد؛ ساعت‌ها مقابل آیینه می‌ایستد و خود را ورانداز می‌کند، در حرکات چهره‌اش دقیق می‌شود، به ظاهرش اهمیت می‌دهد، لباس‌های مختلف می‌پوشد و... . او در این سن می‌خواهد مستقل شود، دوست پیدا کند، با دوستانش بیرون برود...؛ و این‌ها همه، ظهور عواطف‌اند.

این دقیقاً سنّی است که او بیش از پیش، به توجه پدر و مادر نیاز دارد. اما خیلی از والدین به دلیل ناآگاهی، این حالات را نمی‌شناسند و فکر می‌کنند نوجوانشان از راه به در شده و سر و گوشش می‌جنبد! در حالی که این‌ها بد نیست؛ بلکه یعنی او تازه می‌خواهد خودش را پیدا کند و اگر ما درست جهت بدهیم، به خدا هم می‌رسد؛ که: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ"[1]. اما اگر در مقابل او بایستیم و فقط مخالفت کنیم، به انحراف می‌کشد.

خیلی از پدر و مادرها وقتی فرزندشان کودک است، به او محبت می‌کنند؛ اما در نوجوانی که نیاز خاص به عاطفه دارد، از او منع می‌کنند و می‌گویند: دیگر بزرگ شده است! مثلاً در کودکی، غذا را برایش آماده می‌کردند و لقمه‌لقمه در دهانش می‌گذاشتند؛ هرچند آن هم درست نبود و باید اجازه می‌دادند خودش به میل خودش بخورد؛ اما حالا که بزرگ‌تر شده، می‌گویند: «غذا سر گاز است، گرم کن بخور»! یا وقتی بچه بود، مویش را با محبت، شانه می‌کردند و می‌بافتند؛ اما امروز حتی نوازشش نمی‌کنند و دست به سرش نمی‌کشند. دیروز وقتی لباس قشنگی می‌پوشید، لذت می‌بردند و به‌به و چه‌چه می‌کردند؛ ولی امروز که او خودش می‌خواهد لذت ببرد، دیگر از او تعریف نمی‌کنند و نمی‌گویند: زیبا شده‌ای. او هم دیروز فقط گریه می‌کرد و احساسش را نشان می‌داد؛ اما امروز اگر نیازش را ندهند، طلب‌کار است و چون واقعاً به همدلی نیاز دارد، از خانواده فاصله می‌گیرد و دنبال راه دیگری می‌گردد تا عاطفه‌اش تأمین شود.

او سعی در ارزیابی شخصیت دیگران دارد تا پیچیدگی‌های درونشان را بفهمد. در هر جمعی قرار گیرد، حس می‌کند همه او را زیر ذره‌بین گرفته‌اند و از این رو زمینۀ گریز در او بیشتر می‌شود. نظر دیگران را درک می‌کند و می‌خواهد جوابشان را بدهد؛ ولی فکر می‌کند کسی او را نمی‌فهمد! و این‌ها همه، ضرورت تربیت درست را اثبات می‌کند.

در این سن، حس خدادوستی و شوق به امور معنوی نیز در نوجوان، زیاد است؛ اما اگر والدین به این حس و طلب، درست جواب ندهند، کم‌رنگ می‌شود و درست بار نمی‌آید. او به ارزش‌ها تمایل دارد؛ ولی تعصّب و محدودیت را نمی‌پذیرد. تا دیروز به اصرار، چادر می‌پوشید یا در کنار مادرش به نماز می‌ایستد؛ اما امروز برای همه چیز، دلیل می‌خواهد و می‌خواهد بداند چرا باید حجاب و نماز داشته باشد. خیلی از والدین از این امر، ناراحت می‌شوند و فکر می‌کنند فرزندشان عوض شده است. اما این طور نیست؛ بلکه او تا پیش از این، تمایلات مذهبی را به طور ناخودآگاه و از والدین می‌گرفته؛ اما اکنون می‌خواهد خودآگاه باشد و با شخصیت خودش زندگی و بندگی کند.

باید توجه داشته باشیم نوجوان با اینکه عاطفه‌اش رشد یافته، عقلش هنوز کامل نشده و مرکز ارزیابی، برنامه‌ریزی، کنترل و قضاوت در مغزش خام است. لذا گاه پیش‌فرض‌های غلط، اولویت‌بندی‌های نادرست، بی‌توجهی به عواقب کارها و ریسک‌پذیری بالا دارد که سبب می‌شود تصمیمات ناگهانی بگیرد. او هنوز قدرت تفکر و تحلیل منطقی ندارد، بر همه چیز شبهه وارد می‌کند و نمی‌تواند خیلی از قوانین خانه و جامعه را بپذیرد؛ و وای به حال ما مادران و مربّیان و مبلّغان، اگر نتوانیم پرسش‌های او را به ویژه در زمینۀ دین، درست پاسخ دهیم! زیرا اگر از ما ناامید شود، از دیگران و از فضای اینترنت جواب می‌گیرد که آن هم احساسی و مخلوطی از درست و غلط است؛ صرف‌نظر از اینکه برخی جواب‌ها هم با نیات مغرضانه داده شده است. فقط کسی می‌تواند او را جذب کند، که اهل عشق و دین حقیقی باشد.

امروز علم و فنّ و هنر، پیشرفت کرده و تنوع بسیار دارد. حتی ما در این سن نمی‌توانیم به یک مدل و یک روند قانع باشیم. از نوجوان، چه انتظاری داریم؟ او در این سن، به هنرها و ورزش‌های متنوع، گرایش دارد. دوست دارد لباس‌های متنوع بپوشد و به‌روز باشد. خیلی از خواسته‌های او هم حرام نیست؛ ما حق نداریم از سر خودخواهی و برای حفظ شأن مذهبی خودمان، او را به کاری که نمی‌خواهد، مجبور کنیم.

مثلاً نمی‌توانیم او را از دیدن فیلم و سریال، منع کنیم؛ یا به بهانۀ اینکه خیال خودمان آلوده می‌شود، همراهی‌اش نکنیم. چون اگر ما هم نباشیم، او می‌بیند و در گوشۀ اتاقش با یک دکمه، همه چیز برایش فراهم است. اما اگر همراهش شویم، می‌توانیم خیال خام او را جهت دهیم و از خطرات حفظش کنیم. یا در نوع پوشش نباید برای اینکه دیگران فکر بدی نکنند و نظرشان دربارۀ ما خراب نشود، او را مجبور کنیم لباس خاصی بپوشد یا رفتار خاصی داشته باشد. با این کار، هم به شخصیت او و هم به رابطۀ صادقانه‌اش با خودمان صدمه می‌زنیم. می‌توانیم بگوییم: «در مجلس زنانه راحت باش؛ پیش نامحرم، خود را بپوشان.» او هم خوب می‌فهمد و وقتی آزاد باشد در کنار ما لباسی را که دوست دارد، بپوشد و حسّ خودنمایی‌اش ارضا شود، آنجا که لازم است، خودش رعایت می‌کند. او مثل سوارکاری است که اگر شرایط برایش مهیّا باشد، خودش می‌تواند اسب سرکش درونش را رام کند و به سرمنزل مقصود برسد.

یکی از دیگر ویژگی‌های بارز نوجوان، تغییرات رفتاری است که اغلب هم نوسانات شدید دارد. والدین می‌بینند فرزندشان یک روز شاد و سرحال است، در جمع می‌آید، می‌گوید و می‌خندد؛ اما روز دیگر، تلخ و عبوس است، خود را در اتاقش حبس می‌کند و نمی‌خواهد با کسی حرف بزند، مگر با دوستانش. تا دیروز مرتب و منظم بود؛ اما امروز شلخته شده و اتاقش به هم ریخته است؛ به نظافت خودش هم زیاد اهمیت نمی‌دهد. در عین حال برای رفتن به مدرسه، به ظاهرش بیش از پیش می‌رسد. خیلی از والدین، این امور را غیرطبیعی می‌دانند و از آن تعجب می‌کنند و عصبانی می‌شوند. شاید چون در گذشته از نوجوانی خود چیزی نفهمیده‌اند، توقع دارند فرزندشان نیز مثل آن‌ها باشد؛ اما زمان عوض شده و چنین چیزی ممکن نیست. به فرمودۀ حضرت علی(علیه‌السلام):

"لاتقسرُوا أوْلادَكُم عَلَى آدابِكُمْ؛ فَإنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ لِزَمَانٍ غَيْرِ زَمَانِكُمْ."[2]

فرزندانتان را بر آداب خود محدود نکنید؛ زیرا آنان برای زمانی غیر از زمان شما آفریده شده‌اند.

در گذشته به عواطف نوجوان، اهمیت نمی‌دادند و او حداقل تا قبل از ازدواج، به جبر، به خودش نمی‌رسید و تغییرات جسمی‌اش را مخفی و حالات درونش را سرکوب می‌کرد. اما چون فضا بسته بود و او در محیط پیرامونش بیش از آن نمی‌دید، تحمل می‌کرد. هرچند خیلی از نوجوانان دیروز هم که امروز مادر شده‌اند، به دلیل همان صدمات، شخصیت خود را پیدا نکرده‌اند و به بلوغ عاطفی نرسیده‌اند؛ و وقتی عواطف درست شکل نگیرد، عقل هم درست کار نمی‌کند.

اما امروز دیگر نمی‌شود و نباید نوجوان را متهم کرد و از بروز عواطفش مانع شد. امروز احساسات به ویژه در عالم مَجازی، غوغا کرده و عاطفه و عشق را تحت‌الشّعاع قرار داده است. ما باید تغییرات نوجوان را بشناسیم و بدانیم حالات او نشانۀ افسردگی یا انحراف نیست؛ بلکه اقتضای سنّش است. اما اگر با او همراه نشویم، حتی جرئت نمی‌کند به ما بگوید: «چرا من این طور شده‌ام؟»! درنتیجه روزبه‌روز از ما فاصله می‌گیرد و سراغ عواملی می‌رود تا موقّتاً او را آرام کنند. اینجاست که هزار و یک خطر، او را تهدید می‌کند. مثلاً معتاد فیلم و سریال یا موسیقی می‌شود، یا دنبال سیگار و مواد مخدّر می‌رود، یا فکر فرار به سرش می‌زند و گاه هم به خودآزاری و حتی اقدام به خودکشی می‌رسد.

امروز به دلیل هجمۀ شدید شیطان در تغذیۀ جسم و روح، بچه‌ها بلوغ زودرس دارند و در سنّ پایین‌تر، هورمون‌ها و عواطفشان تشدید می‌شود. این نکته، توجه بیشتر والدین و محیط را می‌طلبد؛ ولی متأسفانه آن‌ها کمتر نوجوان را درک می‌کنند. غافل از اینکه حساسیت خانواده در این سن، شخصیت او را به خطر می‌اندازد و نمی‌گذارد خودش باشد و درست دربارۀ خودش قضاوت کند. متأسفانه خیلی از والدین، بدبین‌اند و یک گناه فرزندشان را کفر می‌بینند؛ در حالی که او هم خدا دارد و خدا مثل آنان کوته‌نظر نیست؛ اقتضائات سنّ او را می‌شناسد و برای یک گناه، محکومش نمی‌کند.

شاید بگوییم: «ما خیلی خوب بودیم؛ چرا بچه‌هایمان این طور شده‌اند؟» ولی حقیقت، آن است که آن‌ها هم خوب‌اند؛ منتها ما شخصیتشان را فسیل کرده‌ایم و نگذاشته‌ایم زیبایی‌های درونشان ظهور کند. مراقب باشیم که اگر ما به عنوان خانواده یا مدرسه نتوانیم نیازهای آنان را درست برآورده کنیم، از ما گریزان می‌شوند و لجبازی می‌کنند. تا جایی که مثلاً دوست دارند نماز بخوانند یا حجاب کنند؛ اما از لج مادر یا مربّی‌ای که آنان را درک نکرده، نماز و حجاب را کنار می‌گذارند!

 


[1]- بحارالأنوار، ج2، ص32 : هرکه خود را شناخت، حتماً پروردگارش را شناخته است.

[2]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج20، ص267.



نظرات کاربران

//