جلسۀ 8 - حرمت نفس

روش تربیت

(خلاصه جلسه هشتم)

حرمت نفس

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 15 بهمن 1394)

 

دانستیم ضمیر ناخودآگاه انسان از بدو تولد تا نزدیک بلوغ، فعال است. اما در سن بلوغ، نوجوان می‌خواهد به خودآگاهی برسد و شخصیتی را که در کودکی براساس برخورد اطرافیان در ضمیر ناخودآگاهش شکل گرفته است، به ظهور رساند. به بیان ملموس، می‌خواهد خود را زایش کند؛ پس اگر گاه سردرگم و نامتعادل به نظر می‌رسد، ادا درنمی‌آورد و واقعاً تحت فشار است. لذا اگر اطرافیان و به ویژه مادر، او را درک کنند، فرآیند خودآگاهی و زایش خود، سالم‌تر و بهتر اتفاق می‌افتد و نوجوان، زودتر به آرامش و تعادل می‌رسد.

او پر از شور و احساس است و از نظر عقلی هنوز به فعلیت نرسیده است. روز به روز و حتی لحظه به لحظه، حالش تغییر می‌کند. رفتار دوستانه‌اش، یک‌باره سنگین و تند می‌شود و از میان جمع، به گوشۀ اتاقش پناه می‌برد. گاه حتی لباسی را که خودش انتخاب کرده و خریده، نمی‌پوشد؛ یا غذایی را که خودش پیشنهاد داده، نمی‌خورد. این تغییر احوال، همه به دلیل همان زایش است؛ چون او می‌خواهد خودش نقش خودش را انتخاب کند. والدین و مربّیان هم باید ریشۀ این تغییرات را بشناسند تا بتوانند شرایط مناسب را برای عبور از آن فراهم کنند، نه اینکه مدام با او بجنگند!

به عنوان مثال، برخی مادرها گله دارند که: بچه‌ای که دیروز مطیع بود، چطور امروز این قدر گستاخ شده و در مقابل ما می‌ایستد؟! اما باید بدانند این گستاخی از آنجاست که وقتی در هفت سال اول یعنی دوران پادشاهی، باید به او میدان گستاخی می‌دادند و می‌گذاشتند آنچه می‌خواهد، بکند، با امر و نهی پیوسته تحقیرش کردند. مثلاً او را مجبور کردند که کدام لباس را بپوشد، چه بخورد، کی بخوابد و... . یا او را از روی صندلی بلند کردند تا مهمان بنشیند؛ درحالی‌که اگر لازم بود، می‌توانستند خودشان برخیزند، تا او فکر نکند شخص کم‌اهمیتی است. اگر هفت سال اول را درست می‌رفتند، در هفت سال دوم، امر و نهی به جای خودش می‌نشیند و او گستاخ نمی‌شد.

روش درست، محبت، آزادی بدون خطر و مزاحمت برای دیگران، بعد هم اجازۀ تجربه به او دادن بود. این بود که وقتی چیزی را نمی‌پذیرد، به جای تشدید فشار و مقابله، روش را عوض کنند؛ چون تنش‌ها به رابطۀ عاطفی کودک با والدین صدمه می‌زند و بین آن‌ها فاصله می‌اندازد. اصل هممادر است؛ دل مادر که بچرخد و قلباً بخواهد فرزندش را درست تربیت کند، همه چیز با او همراه می‌شود؛ اما وقتی مادر واقعاً نخواهد، پدر و شرایط هم با او هماهنگ نمی‌شوند.

همۀ این رفتارها، حتی شادابی و گرفتگی چهرۀ والدین یا نوع رابطۀ آن‌ها با هم، در ضمیر ناخودآگاه کودک نقش می‌بندد و آثارش در نوجوانی رو می‌شود. حتی شعرهایی که در کودکی برایش می‌خوانده‌اند و آرام می‌شده، در بزرگی هم به او آرامش می‌دهد؛ اگرچه در یادش نمانده باشد. گرایش‌ها و طلب‌هایی که او دارد، همان‌هاست که والدین از ابتدای تشکیل نطفه، در جانش نهاده‌اند. او از زیر بوته به عمل نیامده و بی‌ریشه نیست؛ آیینه و امتداد والدین و حتی اجداد و جامعه است و نوجوانی‌اش، شکوفایی همان بذرهایی است که در ضمیر ناخودآگاه او کاشته‌اند. حال اگر بذر درستی کاشته باشند، در همان جهت باید نوجوان را همراهی کنند؛ چون هنوز ضعیف است و فعلیت عقلانی ندارد. اگر هم بذرها غلط است، باز باید او را همراهی کنند و اشتباهات و کم‌کاری‌هایشان را جبران نمایند.

برای همین است که می‌گویند بچه‌ها را از کودکی به بزرگان و اولیاء خدا بسپارید تا نفَس طیّب آن‌ها، زیبایی‌ها را به ضمیر ناخودآگاه کودکان منتقل کند. بسیاری از آدابی هم که در اسلام برای انتخاب همسر، بارداری، شیردهی و... آمده، همه منطبق با فطرت بشر و در راستای همین تربیت سالم است.

به هر حال، نوجوان در سنّ بلوغ می‌خواهد پذیرفته شود و از طرد شدن، دوری می‌کند. پس اگر او را نپذیرند و درک نکنند، خود را فردی بی‌ارزش می‌بیند و دچار یأس و افسردگی یا گستاخی می‌‌شود. یا اینکه برای تحت تأثیر قرار دادن و راضی کردن دیگران، خودِ دلپذیرش را تغییر می‌دهد، یعنی برخلاف میل درونی، حتی شده با دروغ، ظاهرش را طوری تغییر می‌دهد که دیگران می‌خواهند؛ مثلاً در خانه، طوری رفتار می‌کند و بیرون از خانه که پدر و مادر نیستند، طور دیگر. و این رفتار به تدریج، او را فردی دورو و ریاکار بار می‌آورد.

والدین برای کمک به شکل‌گیری هویت شخصی نوجوان باید به چند نکته توجه داشته باشند:

اول اینکه عوامل ارثی، تربیت کودکی و شرایط جامعه را در نظر بگیرند. به عنوان مثال اگر نمرات درسی او کم بود، او را سرزنش نکنند و تنبل و کودن نخوانند؛ بلکه حواسشان باشد این، نتیجۀ کوتاهی خودشان در گذشته است. دین به ما توصیه کرده مادر در دوران بارداری، برای افزایش هوش فرزندش، کُندُر بخورد. حال اگر مادر بگوید این حرف‌ها مال گذشته است و آن‌ها را جدّی نگیرد، بهرۀ هوشی فرزندش پایین می‌آید. همچنین در سیرۀ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) آمده که ایشان گردن‌بند خود را پاره می‌کردند و به حسنین(علیهما‌السلام) می‌فرمودند مرواریدهای آن را پیدا و جمع کنند[1]. این به نوعی بازی فکری است؛ ولی ما چقدر با کودکانمان از این بازی‌ها می‌کنیم، که توقع هوش عالی از آن‌ها داریم؟

دومین نکته، این است که بدانند شکل‌گیری هویت شخصی، روندی تدریجی است و صبر و چشم‌پوشی می‌خواهد. باید شرایط را آماده کنند و هماهنگ با این سیر پیش روند؛ به نوجوان، فرصت دهند و با یک خطا، او را جهنّمی نبینند.

سوم این است که وظایف خاص بزرگ‌سالی را به نوجوان واگذار نکنند. درست است که قد و قامت او بلند شده و مثل آن‌هاست؛ ولی عقل و تجربه‌اش هنوز رشد نکرده و به کارآموزی نیاز دارد. پس توقع نداشته باشند همه کارش مثل آن‌ها، درست و پخته و بی‌خطا باشد. انتظار نداشته باشند تجربه‌هایی را که خودشان کرده و خوش و ناخوشش را دیده‌اند، نوجوان، بی تجربه کردن، از آن‌ها بپذیرد؛ بلکه تا جایی که خطر ندارد، اجازه دهند او هم خودش تجربه کند.

نوجوان در این دوره، باورها و حتی مذهب والدین را به چالش می‌کشد. حتی اگر در ناخودآگاه کودکی، مذهب را درست به او داده باشیم، اکنون نباید انتظار نتیجۀ فوری داشته باشیم. باید برایش وقت بگذاریم؛ شرایط مطالعه و فهمیدن را فراهم کنیم و برای ارزیابی و ظهور شخصیت مذهبی‌اش به او فرصت دهیم. اگر او را رد کنیم و رودررویش بایستیم، همان را هم که دارد، از دست می‌دهد؛ از ما فاصله می‌گیرد، ناخودآگاهِ درستش را کنار می‌زند و شخصیتش را از جای دیگر عاریه می‌کند؛ از دوست، جامعه و امروز هم اینترنت. خانواده را نیز فقط تحمل می‌کند، بدون عشق و دوستی.

نتیجۀ این سیر، گیجی، سرگردانی و اختلال شخصیت است و اگر دیروز خرابی نوجوان، خرابی خانواده بود، امروز مساوی خرابی مدرسه، جامعه و دنیاست. نوجوانی که شخصیت عاریه‌ای دارد، حتی وقتی به سنّ ازدواج برسد، نمی‌تواند درست انتخاب کنند. بعد از ازدواج هم قدرت مدیریت و کنترل تعادل خانواده را ندارد؛ چون خانواده‌اش در نوجوانی به او فرصت تمرین و تجربۀ مدیریت نداده بودند و یا والدین‌سالار بودند یا فرزندسالار. او هم شخصیت ثابتی پیدا نکرده که بتواند مدیریتِ ثابتی داشته باشد. لذا پس از مدتی، کارش به دادگاه خانواده می‌کشد؛ آن هم نه به دلایل منطقی، بلکه به بهانه‌هایی که پدر و مادر با تربیت غلط، به دست او داده‌اند.

در تحصیل و شغل هم به همین ترتیب، ثبات ندارد؛ یا رشوه و ربا می‌خورد، یا هر روز دنبال یک رشته و شغل است. یکی از دلایل اصلی این ضعف در مدیریت، عدم اعتماد به نفس است. خیلی از جوانان ما اعتماد به نفس ندارند و نمی‌توانند زندگی را درست اداره کنند. چرا؟ چون ما عزت نفس آن‌ها را حفظ نکرده‌ایم و برای ظهور اعتماد به نفسشان میدان نداده‌ایم. ولی باز مشکل را به گردن خودشان می‌اندازیم!

حرمت و عزّت نفس، مهم‌ترین جزء هویت فردی و خودیابی و پایۀ شخصیت هر فرد است. مثل پایه‌های ساختمان، که اگر تراز و محکم باشد، تا بالا درست می‌رود. ساختمان وجودی انسان باید تا بی‌نهایت بالا برود؛ مثل آسمان‌خراش. پس برای تعادل، پایۀ بسیار محکم می‌خواهد و این پایه، حرمت نفس است که اگر محکم باشد، کجی‌ها و خرابی‌های فرعی و عارضی را به تدریج اصلاح می‌کند. اما بدون پایه، هرچه در و دیوار و تزیینات باشد، فایده ندارد.

پس حتی آنان که تا مرحله‌ای در تربیت فرزندشان اشتباه کرده‌اند، برای جبران گذشته باید به همین اصل توجه کنند. یعنی در هر مرحله‌ای به نفس او اهمیت دهند و بدانند وجودش سالم است و اگرچه مرتکب بدی شود، خودش بد نیست؛ پس حرمت وجودش را نگه دارند و اگر هم برای کار بدش با او برخورد کردند، خودش را طرد نکنند. وگرنه وقتی کلّ شخصیتش را زیر سؤال ببرند، دیگر برایش فرق نمی‌کند که چقدر فعل و صفتش آلوده باشد.

حرمت نفس، یک احساس و باور عمیق، پایدار و مستمر در ضمیر ناخودآگاه و یک نیاز و تلاطم درونی در نفس انسان است به اینکه: «من هستم، من می‌توانم، من نیروهای زیبایی دارم و...». وظیفۀ والدین، این است که شرایط را برای ظهور این احساس در نوجوان فراهم کنند؛ وگرنه او شخصی سرخورده و پر از عقده می‌شود و می‌خواهد حسّ سرکوب‌شده‌اش را در دیگران دنبال کند. مثلاً اگر پدر و مادر، حرمت نفس او را نادیده گرفته باشند، بعدها ممکن است فرزندانش را مال خودش ببیند و بخواهد بر آن‌ها بزرگی کند؛ یا اگر خانوادۀ همسرش او را تحقیر کنند، خلأهایش را سر عروس و دامادش خالی می‌نماید. یا اینکه کلاً بزرگ‌ترها را کنار می‌گذارد و دنبال خودنمایی حتی در چت‌های فضای مجازی و دوستی باجنس مخالف می‌رود، تا اعتماد به نفسش را در تعریف‌ها و تمجیدهای دیگران جستجو کند.

این‌ها همه از آن روست که حرمت نفس، پایه است و انسان، نودساله هم شود، در پی این است که شایستگی و لیاقت خود را نشان دهد؛ چه رسد به نوجوان. حرمت نفس، محور تمام زوایای شخصیت انسان است و به او ثبات قدم می‌دهد و مسیر شغل، ازدواج و زندگی‌اش را مشخص می‌کند. پس ضروری است که به این مسئله، اهتمام داشته باشیم. بپذیریم فرزندمان با اینکه می‌خواهد به خودباوری برسد، تمام شرایط برای ظهور توانمندی‌هایش آماده نیست. پس توسری نزنیم و ناتوانی‌هایش را بزرگ جلوه ندهیم؛ بلکه با تلقین، به او خودباوری بدهیم و آن الگوی ذهنی را که خودش می‌خواهد باشد، اما نمی‌تواند، در او ببینیم؛ بعد هم شرایط ظهورش را فراهم کنیم و کمک کنیم بتواند.

حتی اگر واقعاً نقصی دارد، آن را جدّی نشان ندهیم و با دیگران مقایسه نکنیم؛ چون خودش هم در درون، این نقص را دوست ندارد. به او القا کنیم که این هم مرحله‌ای از زیبایی و توانمندی است و نباید فکر کند چیزی از دیگران کم دارد. استعدادهای دیگرش را به او یادآوری کنیم تا بداند هرکس چیزی دارد و چیزی ندارد؛ همه همین‌اند و هیچ کس کامل نیست. دنیا هم نسبی است و تفاوت‌ها، دلیل برتری یا کمبود نیست؛ هرکس خودش است و در جای خود، ارزشمند است. باید این‌ها را به باور او بدهیم، انتظار هم نداشته باشیم یک‌روزه تغییر کند؛ بلکه به تدریج اعتماد به نفس بدهیم.

البته این مراقبت‌ها فقط برای دوران کودکی و نوجوانی نیست؛ بلکه پس از ازدواج هم لازم است. به عنوان مثال اگر فرزندمان از ما کمک مالیخواست، لیاقت او یا همسرش را زیر سؤال نبریم و نگوییم: «پس خودت چه‌کاره‌ای؟ یا به همسرت بگو کمتر خرج کند!» این هم درست نیست که به او کمک کنیم، اما با سرزنش؛ و عزت نفسش را زیر پا بگذاریم! زیرا او حتی در آن حال نیاز هم می‌خواهد داشتن‌هایش را نشان دهد؛ ولی ما نمی‌گذاریم و او نمی‌تواند. باید همراهش باشیم و درست کمک کنیم؛ مثلاً بگوییم: «آری عزیزم؛ زمانه سخت است و مشکلات اقتصادی بسیار؛ وظیفۀ من هم هست به تو کمک کنم؛ اما می‌دانم که توان و استعداد تو بیش از این‌هاست.» حتی از همسرش هم تعریف کنیم؛ اگرچه واقعیت نداشته باشد. مطمئن باشیم این امر در شخصیت او اثر دارد.

حرمت نفس، مهم‌ترین عامل مستعدکننده برای روابط شخصی درست است. انواع بزه‌کاری، اختلالات شخصیتی و روانی، تجمل‌گرایی، شأن و شئون، چشم و هم‌چشمی و... نیز نتیجۀ این است که حرمت نفس فرد در موقعیت خودش رعایت نشده است و او با این کارها می‌خواهد افراط و تفریط‌هایی را که در ظهور شخصیتش شده، جبران کند.

حرمت نفس، مانند ترازویی است که فرد با آن، خود را با دیگران می‌سنجد. اگر درونش پر باشد، هیچ گاه کم نمی‌آورد، با سختی‌ها مبارزه می‌کند و در هر سنّی متناسب با همان سن، اعتماد به نفس دارد. اما اگر درونش خالی و پر از خلأ باشد، هرچند توانمند باشد، کم می‌آورد؛ خود را با دیگران مقایسه می‌کند و گاه کارش به اعتراض به خدا هم می‌کشد!

 


[1]- بحارالأنوار، ج45، ص190.



نظرات کاربران

//