نفس کلیۀ الهیه و خواص

نفس کلیۀ الهیه و خواص

در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)، (جلسۀ 4، 4 ربیع‌الأول 1442) به تبیین موضوع نفس کلیۀ الهیه و خواص آن می‌پردازیم.

در این مباحث بر آن شدیم ارتباط خودمان را با اسوه‌های یگانۀ خلقت در نوع تعین نفسمان بیابیم و با عنایات ایشان از ناراحتی و خوشحالی در کاستی‌ها و افزونی‌ها رها شویم و ابعاد نباتی و حیوانی خود را در مسیر نفس ناطقه جهت دهیم.

تا زمانی که نفس ما به عقل فعال نرسد هرگز مقام ولایت نفس کلیه نمی‌تواند ما را در مسیر انسانیت یاری کند؛ هرچند نفسِ ما را در رتبۀ نباتی و حیوانی، در حد اعلی، تدبیر می‌کند. نه اینکه مقام ولایت، ناتوان باشد؛ این ما هستیم که قابلیت نداریم و در رتبۀ حیوانی می‌مانیم. درحالی که هدف از خلقت ما خلیفه شدن است؛ آن هم با شناخت خلیفۀ الهی که انسان کامل است.

البته حرکت در مسیر انسانی به لحاظ نفس است و نه به لحاظ فعل. درست است که نمی‌شود فعل انسان برخلاف ارادۀ نفسش باشد؛ اما امکان دارد که بدون درنظر گرفتن کمال نفس، کار خوبی انجام داد و آن فعل در مسیر تقویت بُعد حیوانی باشد و نه انسانی.

مثلاً می‌شود با قوای حسی و شهوت و غضبِ بُعد حیوانی، نماز و روزه داشته باشیم؛ ولی در رتبۀ نفس حیوانی. اما اگر نفس به فعالیت برسد امکان ندارد که حواس ظاهری ما در نماز و روزه حاضر باشد؛ بلکه نفس ناطقه با قوای خود که فکر و ذکر و علم و حلم و... است در نماز حضور دارد. در این صورت است که افعال خوب ما می‌تواند نفسمان را از قوای حیوانی پاک کند.

نفس به خودی خود پاک است. اما به ابعاد حیوانی و نباتی و جمادی خودش هم توجه دارد. پاک شدن نفس یعنی نفس از دیدن نماز و روزه و همه چیزش پاک می‌شود و وارد وادی حکمت و ولایت می‌شود و تربیت به دست نفس کلیه می‌افتد.

از آنجا که قوای حیوانی تکامل یافتۀ قوای نباتی است دیگر از قوای نباتی سخن نمی‌گوییم. بسیار کم‌اند انسان‌هایی که در بعد نباتی و جمادی به برزخ منتقل شوند. بیشتر انسان‌هایی که نمی‌توانند با نفس کلیه، پیوند بخورند در عالم خیال و بُعد حیوانی گرفتار هستند و با تصورات حیوانی و خیالی، عبادات ربانی و روحانی انجام می‌دهند.

وقتی نماز ما در رتبۀ حیوانی خوانده شود به دنبال این هستیم که نمازمان را ببینیم و ببینند و ثواب و بهره‌ای عایدمان شود و به حاجات دنیوی و اخروی خود برسیم. یعنی گرفتار ریا هستیم. ریا فقط این نیست که انسان بخواهد دیگری کار خوب او را ببیند. اصل ریا یعنی رؤیت خود. کسی هم که در فعلش خود را می‌بیند ریاکار است.

پس رتبۀ نفس فعال یا ناطقه، اولین قدم ما برای ورود به عالم ولایت انسانی است و نه ولایت تکوینی؛ که در تکوین همۀ هستی تحت ولایت است. در این رتبه، نفس می‌خواهد جوانه بزند و ثمره بدهد. لذا ولایت دست نفس را و نه فعل و صفتش را می‌گیرد تا در میادین ابتلا به کمال انسانی‌اش برساند؛ "الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ"[1].

از همین روست که طبق فرمایش پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، کسی که علی(علیه‌السلام) را دوست دارد باید منتظر شهادت باشد. و اینجاست که می‌فهمیم چرا باید زینب(سلام‌الله‌علیها) از سه سالگی آماج انواع بلاها باشد. یا چرا باید رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یتیم به دنیا بیاید و این همه سختی بر ایشان وارد شود. چون تحت تربیت خاص ذات اقدس الهی قرار داشتند.

برمی‌گردیم به روایت امیرالمومنین(علیه‌السلام) در معرفی نفس: "الکلیة الالهیة؛ لها خمس قوى: بقاء فی فناء و نعیم فی شقاء و عزّ فی ذل و فقر فی غناء و صبر فی بلاء"؛ نفس کلیۀ الهیه نیز پنج قوه دارد که عبارتند از: بقای در فنا و نعمت در رنج و عزت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلا.

و اما رتبۀ چهارم نفس، نفس کلیۀ الهیه است که پنج قوه دارد. اولین قوۀ آن بقای در فناست. همانگونه که گفتیم اولین تجلی نفس ناطقه این است که در هیچ کدام از شئون زندگی‌مان حاضر نباشیم؛ یعنی خود را نبینیم. ما باید فانی شویم تا خدای باقی، از ظرف و حصۀ وجودی ما ظهور داشته باشد. وگرنه که خدا و ولایت، خود، باقی هستند.

نفس در این رتبه به تمام هویت و ماهیتش در دست ولایت است. مانند یک موم بی‌نقش که در دست، شکل می‌گیرد. هر چند نفس، در مراتب پیشین فکر و ذکر و علم و... را گرفته و به حکمت رسیده است. ولی حالا همۀ این لباس‌ها را از تن درآورده و فانی می‌شود. نه خود را نمازخوان می‌بیند و نه روزه‌گیر و نه فاعل هر خیرات دیگر. اینجاست که نفس کلیه، تربیت انسانی او را در دست می‌گیرد. مثل اینکه وقتی غذا را می‌خوریم غذا وارد معده می‌شود و از آن به بعد معده و روده و قوای هاضمه هستند که کارشان را شروع می‌کنند و دیگر ما کاره‌ای نیستیم.

وقتی که نفس فانی می‌شود بقا که بالقوه در او بوده است به فعلیت و ظهور می‌رسد. درواقع حصّۀ خدایی و ولایی انسان ظهور می‌کند. این همان، ظهور شخصی امام برای نفس و استمساک به عروۀ وثقی است که پس از کفر به طاغوت نصیبش شده است[2]. طاغوت هم همان خودیت است که منشأ طغیان است و باید به آن کفر ورزید. درواقع فقط گناه و معصیت، طغیان نیست و چه بسا نماز و روزه و اعمال نیک، انسان را به طغیان بکشاند.

بقای در فنا و بودن در نبودن، یعنی رسیدن به این درک که فقط یکی هست که وجود دارد و آن خداست. نمی‌شود که هم من باشم و هم او. من تنها ظهوری از بودِ او هستم. و این همان وحدت شخصیۀ وجود است.

خداوند در قرآن خطاب به همۀ کسانی که اهل ایمان و نماز و روزه و زکات و... هستند فرموده اگر می‌خواهید تفرقه در شما ایجاد نشود به حبل الهی، اعتصام داشته باشید[3]. اعتصام یعنی خود را کنار بگذاریم تا همان ولایتی که پیش از این در تکوین برایمان کار می‌کرد در تشریع هم او باشد که برایمان انتخاب می‌کند. درحالی‌که قبلاً در تشریع هم انتخاب با خودمان بود؛ احسن را هم انتخاب می‌کردیم و آدم بدی نبودیم. ولی به هر حال این ما بودیم که انتخاب می‌کردیم.

ظهور تام این رتبه در کربلاییان بود. آن‌ها جلوۀ بارز نفوسی هستند که خود را به دست ولایی اباعبدالله(علیه‌السلام) سپردند که خود نفس کلیۀ الهیه بود. شهیدانی چون حضرت علی اکبر و ابوالفضل العباس که با شهادتشان سهم خود را برداشتند و زینبی که جریان پرپر شدن و فانی شدنش فقط در عاشورا نبود و بعد از آن هم ادامه داشت. لذا بعد از شهادت امام، زینب، حسین شد و باقی به بقای حسین(علیه‌السلام). هر چند معصوم نبود؛ ولی به ولایت کلیۀ معصوم وصل شد.

دومین قوه از قوای نفس کلیه، عزّ در ذلّ است؛ یعنی گرامی بودن در عین خواری. این عزت در عین ذلت، در عمل انسان، قابل تشخیص نیست؛ بلکه نگه داشتن نفس است در مسیر ولایت.

انسان برای رسیدن به نفس کلیه، نباید هیچ شأنی برای خودش قائل شود؛ حتی اگر در رتبۀ عقل فعال باشد؛ مثلاً جایگاه یک عالِم، عزت است؛ اما برای رسیدن به نفس کلیه، اگر این عزت از او گرفته ‌شود به این امر، راضی است.

رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دربارۀ حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: "لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن‏"[4]؛ یک ضربۀ علی(علیه‌السلام) در جنگ خندق (برای کشتن عمرو بن عبدود) برتر از عبادت جن و انس است. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در عین این عزت، خواری خود را در مقابل خواست خدا می‌بیند و ریسمان بر گردن را می‌پذیرد؛ یعنی او كه در خيبر را از جا كنده بود در عین اینکه می‌توانست با کوچک‌ترین حرکت، جلوی غاصبان خلافت را بگیرد و دست آن‌ها را از ظلم و تعدی به حرمت حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) کوتاه کند، به خواست خدا راضی بود و به میل خود قدمی برنمی‌داشت. همان علی به اذن خدا بعد از دفن شبانۀ همسرش اجازه نداد احدی به قبر حضرت، نزدیک شود و به بهانۀ نمازگزاردن بر پیکرش بخواهد به مرقد پاکش دست‌درازی کند.

در مراتب پایین‌تر هم همین‌طور است. انسان برای عبور از مراتب حیوانی، باید راضی باشد به اینکه شئونی که برای خود دارد، از او گرفته شود. عزت و احترامی که یک پدر برای دخترش قرار می‌دهد، برای همیشه با دختر نمی‌ماند و ممکن است در خانۀ همسر از او گرفته ‌شود. شأنی که یک نفر به عنوان بزرگ خانواده با خود دارد، ممکن است از طرف دیگران نادیده گرفته شود. عزت ثروتمندی با ورشکستگی به ذلت تبدیل می‌شود و... .

ما در زندگی روزمره، از موقعیت‌های مختلف، برای خود لباسی از شأن دوخته و بر تن کرده‌ایم و حاضر نیستیم در شرایط دیگر، آن را دربیاوریم. برای مثال موقعیت جوانی را برای خود همیشگی دانسته و از رسیدن به پیری ناراضی هستیم،  دستپخت خوب را برای خود شأن دانسته و از اینکه کسی بگوید غذایت بد است، ناراحت می‌شویم!

اما کسی که طالب رسیدن به نفس کلیه است، به گرفته شدن این شئون راضی است و به دنبال دفاع از شأن و آبروی خود هم نمی‌رود. زیرا از اول هم او عزیز نبود؛ بلکه می‌بیند که عین ذلت است و عزت از آن خداست و هم‌اوست که به دیگران هم عزت می‌دهد؛ "وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنينَ"[5].

مقام عزت در ذلت را حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در کربلا، به روشنی نشان دادند. رتبه‌ای که خداوند برای ایشان قرار داده بود عزت بود؛ اما در مسیر حرکت به سوی نفس کلیه، این عزت، باقی نماند: "وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ و َاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها"[6].

 ایشان در زمانی که به کربلا وارد می‌شدند، امام حسین(علیه‌السلام)، حضرت عباس و حضرت علی اکبر(علیهماالسلام)، در کمال عزت، ایشان را همراهی می‌کردند؛ درحالی‌که بعد از واقعۀ عاشورا، در حال اسارت، با تازیانه و توهین با ایشان برخورد شد و این درحالی است که یک آهِ آن حضرت می‌توانست همۀ بساط آن ظلم را به باد دهد.

سرنوشت اکثر عرفا و ولایت‌مداران حقیقی، زندان، تبعید و شهادت بود، آن هم به دست دوست و نه دشمن! اصلاً ریشۀ همۀ این ذلت‌ها دوست است؛ همان دوست حقیقی و نفس کلیۀ الهی که طوق ولایتش بر گردن آن‌هاست و در لباس‌های گوناگون خود را ظهور می‌دهد. این گرامی بودن در عین خواری است.

همۀ این‌ها به ما می‌گوید که این‌قدر به داشته‌هایت شاد و از نداشته‌هایت ناراحت نشو. حتی اگر نمازشب‌خوان هستی و یک شب برای انجام آن بیدار نشدی، به جای غصه خوردن، ذلّت خود را ببین و بفهم که از اول هم این تو نبودی که نمازشب می‌خواندی!

قوۀ سوم نفس کلیه، فقر در غناست. در اینجا فقر به معنی خویشتن‌داری و کفّ نفس در همه چیز است. مثل سکوت و نگه‌داشتن نفس از مجادله و کوبیدن طرف مقابل در عین داشتن علم، خویشتن‌داری از دیدن، در عین توانایی بر آن و... .

قوۀ چهارم، صبر در بلاست. صبر در عین بلا را حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در کربلا به وضوح نشان داده است. هرچند در كربلا كم نبودند صابران بر بلا. اما زينب(سلام‌الله‌علیها) یک زن بود و مانند معصومين هم نبود كه خود، نفس كليه الهی باشد. در عين حال در ميان آن همه بلا، صبر از كف نداد.

صبر در بلا يعنی وقتی بلایی می‌رسد برای یافتن چاره، هرآنچه در رتبۀ عقل فعال، از علم و ذکر و فکر و... با خود دارد نبیند و کار را به نفس کلیه بسپارد.

قوۀ پنجم نفس کلیه، نعیم در شقا است. حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در عین قرار گرفتن در شقاوت دشمن می‌فرماید: "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا"[7]. همچنین در خطبه‌ای که در شام خواندند، فرمودند: "وَ الْحَمْدُ لِله الَّذِی حکَمَ لِأَوْلِیائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ لِأَصْفِیَائِهِ بِالشَّهَادَةِ"[8]؛ پس حمد خدای راست که برای اولیائش سعادت و مغفرت حکم کرد و برای آخر برگزیدگانش شهادت را مقرر فرمود.

این جملات حضرت یعنی انعکاس رفتارها و شقاوت‌ دشمن را نعیم می‌دید؛ نه اینکه حتی نعمت ببیند! نعیم یعنی همواره در عالم نعمت بودن. و اگر خداوند زینب(سلام‌الله‌علیها) را در کربلا قرار نمی‌داد و این برخوردها را از ایشان نمی‌دیدیم، نمی‌توانستیم این صفات را تعریف کنیم!

نفس کلیه غیر از قوای پنجگانه دو خاصه نیز دارد؛ حلم و کَرَم. حلم یعنی بردباری و جلوه‌های آن را می‌توان در برخوردهای مختلف حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) مشاهده کرد. اینکه در چه موقعیتی باید سخن بگوید و کجا محل سکوت است، چه وقتی باید روی خود را بپوشاند و کِی مراقب باشد تا حساسیت دشمن را برنیانگیزد و...؛ علم به این‌ عکس‌العمل‌ها را فقط زینب(سلام‌الله‌علیها) داشت و تنها او می‌توانست در همۀ این موقعیت‌ها بردباری پیشه کند. چون حلم همواره به علم چسبیده است. 

دومین خاصۀ نفس کلیه، کَرم است که زندگی حضرات معصومین(علیهم‌السلام) پُر است از مصادیق آن. ایشان حس انتقام شخصی نداشتند. درحالی که برای انتقام از ظالمین به حقشان، کافی بود یک آه بکشند و نیازی نداشتند که احدی یاری‌شان کند. کلاً هیچ کاری را برای شخص خودشان نکردند. نه ترک محرماتشان برای دوری از جهنم بود و نه انجام واجباتشان برای رفتن به بهشت؛ بلکه از آن رو بود که خدا را شایستۀ عبادت می‌دیدند.

همچنین در زندگی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نیز نشانه‌های کرم موج می‌زند. در مجلس یزید، حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) هیچ سخنی را برای تشفی قلب خود نگفت. ایشان و حضرت زین‌العابدین(علیه‌السلام) بعد از کربلا درحالی زندگی کردند ‌که داغی را که بر جگر سوختۀ ایشان نشسته بود، کس دیگری نچشیده بود؛ با این حال، حس انتقام نداشتند و با اینکه در مدینه، هزاران کار می‌توانستند انجام بدهند به شخصه قدمی برای انتقام برنداشتند؛ چون قرار است دست خدا باز باشد و  آنچه خدا می‌خواهد انجام شود.

ما به‌عنوان شیعه و پیرو زینب(سلام‌الله‌علیها) تا چه اندازه، این‌گونه هستیم؟! آنچه در زندگی ما جریان دارد، خلاف شیعگی را نشان می‌دهد؛ زیرا برای کمترین رقابتی که با دیگران داریم و یا کوچک‌ترین توهینی که به ما بشود، به دنبال تشفی قلب خود هستیم و چه بسا به اسم دفاع از دین از هر دری وارد می‌شویم که رقیب را سر جایش بنشانیم!

این‌ها که گفتیم قوا و خواص نفس کلیۀ الهی بود؛ همان نفسی که به او خطاب می‌شود: "يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً. فَادْخُلِي فِي عِبادِي. وَ ادْخُلِي جَنَّتِي"[9]؛ تو ای روح آرام يافته، به سوی پروردگارت بازگرد در حالی كه هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم در‌آی و در بهشتم وارد شو.

و در آخر؛

زینب جان ما درکی از این مقامات عالی نفسمان نداریم و خودمان هم نمی‌توانیم به آن‌ها برسیم. این‌ها را می‌گوییم و می‌شنویم که شخصیت تو را بشناسیم. تنها تضرع و تشنگی جانمان را به درگاهت می‌آوریم که مثل تو شویم و خواستی نداشته باشیم؛ آن وقت، فقط تو باشی که از ما ظهور کنی.

 


[1] - زیارت جامعۀ کبیره.

[2] - سورۀ بقره، آیۀ256: "فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ"؛ پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، به يقين، به دستاويزى استوار، چنگ زده است.

[3] - سورۀ آل عمران، آیۀ103: "وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا"؛ و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.

[4]- الاقبال بالاعمال الحسنة، ج ‏1، ص 467.

[5]- سورۀ منافقون، آیۀ 8: عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.

[6]- فرازی از زیارت عاشورا: و خدا لعنت کند مردمى را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبه‌هایى که خداوند آن رتبه‌ها را به شما داده بود.

[7]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص160 : من جز خير و زيبايى چيزى نديدم.

[8]- احتجاج طبرسی، ج12، ص114.

[9]- سورۀ فجر، آیات 27 تا 30.

 



نظرات کاربران

//