شرح فرازی از مناجات شعبانیه
(خلاصه جلسه ششم)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تبریز، 12 شعبان 1436)
هبوط به غفلت
دانستیم ظلم، غفلت از حق، و جهل نسبت به خود است؛ البته جهل در مقابل عقل و نه علم.
اولین کسی که مرتکب ظلم شد و البته در آن نماند و نجات یافت، آدم ابوالبشر بود. آدم در جنت اسماء بود و آنجا اگرچه بُعد بشری داشت، خواص و نیازهای بشری برایش آشکار نبود. میخورد؛ اما تشنگی و گرسنگی قبل از خوردن و سنگینی پس از خوردن نداشت[1]. خداوند فرمود:
"وَ یا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمینَ."[2]
و ای آدم، تو و همسرت، در جنّت، ساکن شوید؛ پس هرچه خواستید، بخورید؛ ولی به این درخت نزدیک نشوید، که از ظالمان خواهید بود.
اما وقتی شیطان با حربۀ خیرخواهی جلو آمد، آنها فریب وسوسهاش را خوردند و به انگیزۀ جاودانگی، سراغ آن درخت رفتند. همین جا بود که خاصیت بُعد بشری برایشان آشکار شد و دیدند که تقاضای جنسی، گرسنگی مادی و... دارند[3]. اما آنان که در جنّت اسماء بودند، دیدن خواص ماده و توجه به آن برایشان سنگین بود و به زحمت افتادند[4].
ماده، خواستهای متنوع داشت و برآوردن این خواستها، به هر حال غفلت از تجرد به بار میآورد. آدم و حوّا که این را فهمیده بودند، دانستند به خود ظلم کردهاند و باید کاری کنند که دچار این غفلت نشوند. چه کنند؟ بیدار شوند و هرگز از یاد نبرند که اصالت با همان رتبۀ تجرد وجودشان است. عرضه داشتند:
"رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ."[5]
پروردگارا، ما به خود ظلم کردیم و اگر ما را مورد مغفرت قرار ندهی، هرآینه از زیانکاران خواهیم بود.
خدا هم آدم را برگزید و توبهاش را پذیرفت. اما نتیجۀ آن ظلم، هبوط در زمین بود و دیگر آدم باید خودش برای عروج، زحمت میکشید. خداوند، بُعد تجرد را از او نگرفت و در همان ماده نیز با فطرت و اسماء، با او ماند؛ اما خود آدم باید قالب مادهاش را لطیف میکرد و ثقلش را برمیداشت، تا تجرد درونش ظهور پیدا کند.
و این نه ماجرای آدم شخصی در گذشتۀ تاریخ، بلکه شرح مراتب وجود تمام انسانهاست. یعنی همۀ ما رتبهای از وجود را داریم که ظهور حق و کمال محض است و اقتضای نقص و نیاز ندارد، همان روح مجرّد و جنّت اسماء. اما آنجا که در رتبۀ مظهریت، قالب مادی میگیرد، هم مستعد ظهور کمال است و هم اقتضای عدم ظهور دارد.
هبوط از جنّت اسماء به زمین، یعنی توجه از بُعد مجرد وجود، روح و وجهاللّهی به ماده، ابزار و وجهالخلقی. این، خاصیت زندگی زمینی است و از همین رو دنیا برای مؤمن، سنگین و زندان است و او با التذاذ، به دنیا تن نمیدهد. ما نیز اگر همچون آدم، تزاحم و تضادهای ماده را ببینیم، میفهمیم که باید برگردیم و آنبهآن "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا" میگوییم. در آن صورت، ناسوتمان مجرّد میشود و با بُعد تجردمان در ناسوت زندگی میکنیم، نه اینکه ناسوت را از دست بدهیم.
و البته ما خوب میفهمیم زحمت ظهور تجرد در ناسوت را؛ آنجا که برای رفع یک رذیله، باید کلّی فشار قالبی بکشیم و کلی طلب نازل و خوشی و نگرانی دانی را بشکنیم.
پس اولین حرکت برای برگشت از ظلمِ توجه به ناسوت، سلوک باطنی است؛ با اعتراف به ظلم خود و طلب غفران و رحمت از حق. باید بدانیم احدی نمیتواند به دیگری ظلم کند، مگر اینکه اول به خودش ظلم کرده باشد؛ و احدی مورد ظلم دیگری قرار نمیگیرد، مگر اینکه اول خودش به خودش ظلم کرده باشد. به بیان دیگر، ظلمی در هستی نیست، مگر ظلم به نفس. آنکه ظلم به نفس ندارد، نه به کسی ظلم میکند و نه تحت ظلم واقع میشود؛ اگر هم کسی در حقّ او ظلم کند، ظلمتش به او اصابت نمیکند و روح او تحت تأثیر آن قرار نمیگیرد؛ مثل ائمه(علیهمالسلام).
درواقع ریشۀ ظلم، خواب غفلت نسبت به دریافت و شناخت بُعد اصلی وجود، فطرت و میلهایی اسمائی مثل جمال، بقا و عشق است که آنها را در قالب ماده، محدود کردهایم؛ بُعد وحدت وجودمان را کمتر دیدهایم و بُعد کثرت را جدی گرفتهایم. لذا مدام نگران گذشته و آیندهایم که چه شد و چه خواهد شد! در حالی که باید دید خود را درست کنیم و با انجام تمام تکالیف ناسوتی، همه را به دست خدا بسپاریم. آن وقت، قالب ماده تحت تسلط بُعد تجرد میشود و میبینیم همه چیز سر جایش است و وجودمان در همین فراز و نشیبها عروج میکند.
آنکه به تجرد میرسد، تمام مراتب و شئون دنیا هم برایش دوستداشتنی و عاشقانه است. اما بدون تجرد، اگر از دست بدهد، ناراحت است و اگر به دست آورد، حسرت چیز بالاتر را دارد؛ اگر نداشته باشد، غصۀ داشتنش را میخورد و اگر داشته باشد، نگران حفظش است... و خلاصه، فطرت و اسماء و قرآن دارد، اما آرامش ندارد! همان چیزی که امروز در تمام دنیا میبینیم.
آنچه در دنیا غالب شده، نظر شیطانی است؛ یعنی نظر استقلالی به کثرات، اگرچه با اعتقاد به وحدت حق. شیطان، ساختار مادی و کثرتی خود و آدم را به عنوان اصل پذیرفت و گفت: خدایا، اینجا میخواهم خودم تصمیم بگیرم که سجده کنم یا نه! او به خالقیت خدا اعتقاد داشت و گفت: "...خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ"[6]؛ اما کفر در ربوبیت داشت و نخواست تحت تربیت حق قرار گیرد.
ما نیز با جدا دیدن وحدت و کثرت، سود و زیان خود را با نگاه مادی میسنجیم و طبق همین سنجش، عمل میکنیم؛ لذا اگر خدا بگوید بهشت و جهنمی در کار نیست و شما همین گونه که هستید، به لقاء من خواهید رسید، دیگر دلیلی برای بندگی نمیبینیم و همه چیز را کنار میگذاریم! حال آنکه درحقیقت، وجود ما عاشق است و اصلاً نمیتواند کرنش برای حق نکند. ما عبدیم و او ربّ، و اقتضای ما این است که برای او بندگی کنیم؛ پس باید ربوبیت او را بپذیریم.
مشکل شیطان، این بود که از اول، ضعف در معرفت به حق داشت و دیدش کثرتی و مادی بود؛ لذا 6000 سال عبادتش ثمر نداد. ما نیز اگر بدون معرفت عمل کنیم، یکباره میبینیم بعد از عمری عبادت، مرتکب گناهی میشویم که خودمان در تعجب میمانیم! البته یکباره نیست و کسی ناگهان بد نمیشود؛ بلکه این، نتیجۀ یک مسیر غلط و بیمعرفت است که از ابتدا، پایه و اساسش سست بوده است. انسان در این مسیر، هرلحظه در معرض خطر بُعد ماده و شهوت است و با کمترین وسوسۀ شیطان و جذبۀ دنیا، وارد حرام یا شبهه میشود.
اما آنکه معرفت دارد، از دور، بوی حرام و شبهه را مییابد و حتی اگر پایش به خطا بیفتد، ولایت، دست او را میگیرد و نمیگذارد در درونش برود. ممکن است شیطان دور قلب او نیز بگردد؛ اما او سریعاً به بصیرت میرسد و میفهمد که اینجا نباید برود، نباید بخورد، نباید بگوید و... . این، بهرۀ معرفت است، حتی اگر عمل کم باشد؛ اما عمل بی معرفت، ضرر دارد و حتی زیادش، مثل کاشتن بذر در شورهزار است.
حال چه کنیم؟ باید بچشیم که هرچه هست، ظهور حق است؛ پس مراقب حضور حق باشیم و از خلق به حق، سفر کنیم. یعنی در تمام مظاهر خَلقی، ربّ خود را بخوانیم: "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ"[7]. نمیتوانیم و قرار نیست آنها را کنار بزنیم؛ اما هرلحظه در هر حرکت، فکر، خیال و میل، خود را تست کنیم و محک بزنیم؛ ببینیم دلمان بیشتر به چه تمایل دارد، از چه لذت میبرد و در کدام عالم سیر میکند.
اگر این گونه خود را به سوی حق جهت دهیم، کمکم میبینیم در میان خلق هستیم، اما دیگر از کم و زیادها و خوشامد و بدآمدهای دیگران، نگران نمیشویم و کم نمیآوریم. حتی از تنهایی نمیترسیم و هیچ وقت حوصلهمان سر نمیرود؛ چون حق که باشد، خودش و اسمائش غوغا میکنند و جایی برای تنهایی و بیکاری نمیگذارند.
این گونه میتوانیم در همین کثرت، به وحدت برگردیم.
[1]- اشاره به آیات 118 و 119، سوره طه.
[2]- سوره اعراف، آیه 19.
[3]- سوره اعراف، آیات 20 تا 22.
[4]- برای مطالعه در این باره، به بحث انسانشناسی رجوع شود.
[5]- سوره اعراف، آیه 23.
[6]- سوره اعراف، آیه 12 : مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک.
[7]- سوره علق، آیه 1 : بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد.
نظرات کاربران