نیروی انگیزه
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و پنجم، 11 صفر1437) به تبیین موضوع « نیروی انگیزه» میپردازیم.
گفتیم آدم به درخت منهیه نزدیک شد و به زمین آمد. این انتخاب باعث جامعیت و دوبُعدی شدن او بود؛ در عین حال باعث شد برای اینکه یکی از دو بُعد وجودش را به ظهور رساند، به رنج و زحمت ناسوت بیفتد. وقتی تضاد و تزاحم دنیا را دید، برگشت و توبه کرد؛ اما خدا او را به جنت اسماء برنگرداند، بلکه توبهاش را در همین ناسوت و در میدان تکلیف و شریعت پذیرفت و مسیر هدایت را برایش فرستاد: "فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً..."[1].
خداوند با عقل و فطرت و وجدان، هدایت تکوینی را به او داد؛ انبیاء و اولیاء را نیز برای هدایت تشریعیاش فرستاد. پس او هیچ عذری برای انسان نشدن ندارد؛ چراکه این تجهیزات و نیروها، دغلکاریهای شیطان را برایش خنثی میکند و تا او خودش راه را برای شیطان باز نکند و روحیۀ همراهی با او را نداشته باشد، محال است شیطان شریکش شود. تنها زحمت او انتخاب مسیر درست است و همین قدرت انتخاب و مقتضیِ دو بُعد بودن، کمال انسانی است.
پس شیطان، یک عامل جبری بیرونی برای گمراهی نیست؛ بلکه هوای نفس سبب گمراهی انسان میشود. اما از کجا معلوم؟ خداوند در قرآن کریم میفرماید:
"وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ..."[2]
هنگامی که امر به انجام رسید، شیطان گفت: خدا به شما وعدۀ حق داد، من هم وعده دادم و تخلّف کردم؛ پس تسلطی بر شما نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما اجابتم کردید. پس نه مرا، بلکه نفسهای خود را سرزنش کنید؛ که نه من به فریاد شما میرسم و نه شما فریادرس من هستید... .
ما همۀ آیات قیامتی را برای فردا گرفتهایم؛ در حالی که فردایی مستقل از امروز و قیامتی مستقل از دنیا و عمل ما در اینجا نیست. هرچه هست، همین جاست در درون ما؛ و نفس ما همین جا مقتضی فجور و تقواست که باید با انتخاب خود به فعلیت صعودی یا سقوطی برسد؛ فقط ظرف ظهورش فرداست.
"لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ"؛ عالم امر، عالم "كُنْ فَيَكُونُ" است، یعنی اراده مساویِ شدن؛ که "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"[3]. روح ما نیز از عالم امر است؛ "قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي"[4]. پس طبق این دو آیه اگر انگیزۀ درون ما به چیزی تعلق گیرد، به محض اینکه اراده کنیم، باید آن چیز محقّق شود. ولی ما این همه اعتقادات، مطلوبات و آرزوهای زیبا و الهی داریم؛ چرا اغلب نمیتوانیم آنها را عملی کنیم و به ظهور رسانیم؟
«امر» در ناسوت نیز از همان معنای حقیقیاش نازل شده و شامل اوامر الهی است که از عالم امر صادر میشود. پس این تشریع، برگرفته از آن تکوین است و از همین رو اصالت هر عبادت و اطاعت امر، به روحیۀ عبودیت است و اگر اعتقادات ما درست است، ولی عملمان درست نیست، باید به روحیات خود شک کنیم. ما میدانیم و میگوییم نمیتوانم عمل کنم؛ در حالی که میتوانیم، اما نمیخواهیم، چون سخت است و ما روحیۀ سختیپذیری نداریم.
اینکه اعتقاد داریم، ولی عمل برایمان سخت است، نشان میدهد هنوز نفسمان به آن اعتقاد، تعین نگرفته و انگیزه و ارادۀ درونی برای انجام آن عمل نداریم؛ انسان هم بدون انگیزه و تصمیم درونی، هیچ کاری نمیکند. البته ما در مواجهه با اوامر الهی، زیاد فکر میکنیم؛ ولی اغلب برای یافتن انگیزه، سود و زیان جزئی خود را میسنجیم. درحالیکه اوامر الهی، از عالم امر آمده، همان که ما در الست به آن "بَلی" گفتهایم؛ پس اینجا حقّ چرتکه انداختن نداریم و باید همان روحیۀ درونی را به عنوان انگیزه پیدا کنیم. وگرنه این چون و چراهای جزئی، ما را در دام هوای نفس اسیر میکند.
پس "قُضِيَ الْأَمْر" آنبهآن اتفاق میافتد؛ هم در تکوین و اتصال دائمی فطرت به حق، هم در شریعت و «بکن، نکن»ها؛ چون خودمان خواستهایم جامع باشیم و هم بتوانیم بکنیم، هم بتوانیم نکنیم. اگر در امر تشریعی، امر تکوینی را یافتیم و عمل کردیم، که هیچ؛ اما اگر با شیطان رفتیم و بعد پشیمان شدیم، شیطان مشت محکمی بر دهانمان میزند که: «به من چه؟ نفس خودتان را سرزنش کنید!» چرا؟ چون شیطانی بیرون از نفس وجود ندارد.
شیطان بر ما تسلطی ندارد، جز اینکه اراده و نیتمان را براساس اقتضای خودش تحریک کند تا در همه چیز، سود و زیان شخصی را ببینیم و به جای در نظر گرفتن مقام انسانیت، طبق عواطف و احساسات بشری عمل کنیم. اما بعد به پشیمانی و «چه کنم» میافتیم؛ و همین ناآرامی بعد از عمل نشان میدهد که از شیطان یا همان هوای نفس پیروی کردهایم. پس شیطان نمیتواند به دادمان برسد و خودمان باید برای خودمان کاری کنیم. نه فردای قیامت، بلکه همین امروز؛ که اگر قرار بود فردا اینها را بفهمیم، چه دلیلی داشت خدا امروز این صحنه را برایمان باز کند؟
مدیر غرایز ما نفسمان است. اگر این مدیر از وزارت عقل و فطرت و روح، دستور بگیرد و مطیع باشد، در دنیا و آخرت به سعادت میرسد. اما اگر از زیردستش دستور بگیرد و در برابر غرایز و تقاضاهای دانی سر تسلیم فرود آورد، نفس امّاره به سوء میشود و سیستم مدیریتش شیطانی میگردد. آن وقت هرچه این کارمندان و کارگران بخواهند، انجام میدهد؛ اما با وزارتخانۀ قلب و عقل ارتباط برقرار نمیکند تا بداند امر آنها چیست؛ چون میداند بالادستیها هوایش را ارضا نمیکنند. تا به جایی میرسد که شیطان با هوای نفس، مالکیت انحصاری قلب را به دست میگیرد؛ چون دیگر نفس، مدیری است که اسیر زیردست شده و از تهدیدهای آن میترسد که مبادا در فشار امیال و غرایز، تاب نیاورد. همان که خداوند میفرماید: "أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ"[5]!
پس شراکت شیطان با ما، شراکت فیزیکی و خارجی نیست. دیگری هم نیست که از او شکایت کنیم. خودمان هستیم؛ دادگاه و قاضی هم خودمانیم و ما در اغلب اشتباهاتی که در اثر مدیریت غلط نفس مرتکب میشویم، حق را به خود میدهیم و برای دیگران حقّی قائل نمیشویم؛ لذا حکم غلط میدهیم!
حضرت علی(علیهالسلام) در خطبۀ 7 نهجالبلاغه، کیفیت اتحاد شیطان با هوای نفس را اینگونه بیان میکنند:
"اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً؛ فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ..."
شیطان را ملاک "امر"شان گرفتند و او نیز آنان را شریک خود گرفت؛ پس در سینههایشان جوجه کرد و در دامنشان جوجهها را پرورش داد. تا آنکه با چشم آنان دید و با زبانشان سخن گفت؛ پس آنان را به تزلزل انداخت و زشتیها را برایشان زینت داد.
این شراکت شیطان، همان شراکت با زیردستان یعنی غرایز صرفنظر از دستور عقل است که تصورات غلط و توهّمی ایجاد میکند و آن قدر انسان را به خطا میاندازد، تا او مدام درگیر توبه و جبران خطاهایش باشد و از تکامل عروجی بازماند؛ مثل هواپیمایی که فقط در زمین میگردد و اصلاً به پرواز نمیرسد!
به این ترتیب با پیروی از هوای نفس، سینۀ انسان که جایگاه تجلی انوار الهی است، آرامآرام لانۀ شیطان میشود و شیطان، همۀ سطوح روانی او را اشغال میکند. طوری که دیگر چشم و زبان او میشود، باطل را برایش حق جلوه میدهد و مانع تصمیمگیری صحیح میشود. چنین فردی دیگر نمیتواند تصمیم قاطع بگیرد و آنچه را میفهمد امر خداست، بی اضطراب عمل کند. مدام در دوراهی است و به جای علم و معرفت یقینی، اغلب از سر ناچاری تصمیم غلط میگیرد تا به سختی نیفتد. بعد هم میگوید: «خدا رحیم است؛ شرایط مرا میبیند و میداند ناچار بودهام!» در حالی که سختی اگر در راه خدا باشد، حتماً جزا دارد.
پس عقل و تفکر یکباره از بین نمیرود؛ بلکه با گناهان کوچک، بیتوجهی به شبهه و مکروه و تفکر نکردن در ارضای امیال، بهتدریج هوای نفس، ملکه میشود و عقل کنار میرود. وقتی هدفگیری و روحیات انسان، توهّمی شد و فقط به سود و زیان دنیا پرداخت، جنبۀ شیطانیاش رشد کامل پیدا میکند و کمکم به جایی میرسد که دیگر خطا را هم خطا نمیبیند و خود الهی را از "منِ" دانی و عقل را از امیال تشخیص نمیدهد. این است که هرچه زمان میگذرد، انسانیت کمرنگ میشود و در این دنیای مرکّب، دیگر نمیشود صاحب نفَسی یافت.
*****
کاروان اسرا به شام رسید و وارد مجلس ننگین یزید شد؛ در حالی که همه به ریسمان بسته شده بودند. امام سجاد(علیهالسلام) به یزید فرمود: «تو را قسم میدهم به خدا، چه میپنداری اگر رسولالله(صلّیاللهعلیهوآله) ما را در این حال ببیند؟» یزید دستور داد بندها را پاره کنند. آنگاه سر امام را در مقابل خود گذاشت و زنان را پشت آن نشاند تا این صحنه را ببینند! زینب(سلاماللهعلیها) با صدایی غمگین که دلها را جریحهدار میکرد، ناله زد و برادرش را معرفی نمود: «وا حسیناه! ای حبیب رسولخدا، فرزند مکّه و منا، پسر فاطمۀ زهرا(سلاماللهعلیها) دخت مصطفی(صلّیاللهعلیهوآله).»
همه گریستند و یزید(لعنةاللهعلیه) ساکت بود. زنان بنیهاشم که در کاخ یزید بودند، بر حسین(علیهالسلام) زاری و شیون سر دادند و باز همه گریستند. آن گاه یزید چوب خیزران خواست و با آن بر دندانهای امام حسین(علیهالسلام) زد! یکی از حاضران گفت: «وای بر تو! با پسر فاطمه(سلاماللهعلیها) چه میکنی؟ شهادت میدهم که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) این دندانها و دندان حسن(علیهالسلام) را میمکید و میگفت: شما سرور جوانان اهل بهشتید؛ خدا قاتلتان را بکشد و لعنتش کند.»
یزید خشمگین شد و دستور داد او را بیرون کنند. آن گاه اشعاری خواند که: «کاش پدرانم بودند و این شادی را میدیدند و به من دست مریزاد میگفتند!» زینب(سلاماللهعلیها) برخاست و فرمود: «الحمدلله و صلوات بر رسول و آلش؛ راست گفت خدا که فرمود: عاقبت کسانی که بد کردند، تکذیب و استهزاء آیات خداست! آیا گمان کردی با این کارها ما را خوار کردهای و خودت گرامی شدهای؟! این قدر تند نرو، یزید! آیا فراموش کردهای قول خدا را که فرمود: مهلتی که به کافران میدهد، برای آن است که گناه و عذابشان زیاد شود؟ آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده نگه داری و دختران رسولخدا را با روی باز در شهرها بگردانی تا همه به آنان چشم بدوزند؟! بدان که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) را دشمن خود کردی!»[6]
[1]- سوره بقره، آيه 38.
[2]- سوره ابراهیم، آیه 22.
[3]- سوره یس، آيه 82.
[4]- سوره اسرا، آيه 85
[5]- سوره فرقان، آیه 43 : آیا دیدی آن کس را که هوای خویش را معبودش گرفت؟
[6]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص179-182.
نظرات کاربران