13 صفر - وامدار طبیعت

وامدار طبیعت

 

در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ  هفتاد و هفتم ، 13 صفر  1438) به تبیین موضوع «  وامدار طبیعت » می‌پردازیم.

از کسانی گفتیم که در مهلتی که ابلیس گرفته بود، شیطان انسی شدند تا علاوه بر شیطان درونی و هوای نفس انسان‌ها، شرایط بیرونی را نیز برای گمراهی آن‌ها آماده کنند. در این باره، خطبۀ 129 نهج‌البلاغه را خواندیم که در آن حضرت علی(علیه‌السلام) شدت کار شیطان در این زمان را بیان کرده بودند.

دانستیم اغلب آرزوهای ما متعلق به بدن، ناسوت و ایام تولد تا مرگمان است. اگر دنیا مسیر فنا را طی نمی‌کرد و ما تا آخر در آن بودیم، مشکلی نبود. اما مسئله اینجاست که مهلتمان در دنیا محدود و حتی ظاهر عملمان در آن ناپایدار است و به زودی از این عالم کوچ می‌کنیم و به وجه دیگر وجودمان که باقی است، می‌رویم. درواقع ما در جریان مُشاعی هستی به راه افتاده‌ایم و از این دست به آن دست می‌شویم تا با فنای تمام جلوات دنیا، به بقای حق برسیم. پس به این جریان مشاعی، مدیونیم و حتماً از آن مطالبه خواهیم شد تا آنچه را از هستی گرفته‌ایم، پس دهیم و امانت را به صاحبش برگردانیم. کدام امانت؟ شخصیت و وجود خودمان.

تمام عوالم، جمع شده‌اند و با اذن ربوبی حق‌تعالی، از عصارۀ خود، شخصیتی با تمام مراتب برای ما ساخته‌اند. شخصیت ما همان امانت الهی است و ما قبل از هرچیز، مدیون شخصیت خود هستیم که بدانیم یا ندانیم، مدیریت مراتب وجودمان را به عهده گرفته است. نادیده گرفتن و بی‌اعتنایی به این امانت هم از جدی بودن آن نمی‌کاهد. پس باید پیش از هر دِین بیرونی، این دِین را بشناسیم و نگذاریم آرزوهای دنیا، شخصیتمان را در مسیری جز ادا کردن آن دِین بکشانند.

علاّمه جعفری(رحمةالله‌علیه) در شرح این خطبه، دو دِین را بر عهدۀ انسان دانسته‌اند. اول، دیونی که نسبت به بُعد طبیعی خود دارد و باید نیازهای جسمشان را برطرف کند. مثل اینکه برای رفع گرسنگی می‌خورد یا برای رفع خستگی می‌خوابد. طبیعت، هرچه به ما می‌دهد، به نحوی آن را استرداد می‌کند؛ حتی بدنمان را بعد از مرگ پس می‌گیرد. پس باید مراقب باشیم که چگونه از طبیعت استفاده کنیم.

مثلاً کسی که قند خونش بالاست، نمی‌تواند بگوید: «من که بالأخره می‌میرم؛ چرا شیرینی نخورم!» زیرا طبیعت به او جسم پاک و سالم داده و پاک و سالم هم می‌گیرد. اگر او سلامتش را حفظ نکند و اضافات را هم با خود به زمین ببرد، مرکز تجمع میکروب‌ها و بیماری‌ها می‌شود. در زمان زندگی نیز با نفَس‌ها و فضولاتش هوا و خاک را آلوده می‌کند و سبب آلودگی محصولات زمین می‌شود.

عقل سالم در بدن سالم است. اما بدن ما فدای توهّممان شده؛ که اگر طبق میل و نیاز طبیعی‌اش می‌رفتیم، همان ادای دِین بود. امروز فرهنگ غرب، انواع فساد را به نام آزادی به کام دنیا داده و رابطۀ انسان را با طبیعت خراب کرده است. درنتیجه طبیعت هم مواد سالم به انسان نمی‌دهد و سلامت جسم و روان و حتی اقتصاد و فرهنگ او را به خطر می‌اندازد که خلاف هدف خلقت است.

ما هرلحظه از طرف طبیعت، بازخواست می‌شویم و اگر امروز هیچ چیز را سالم نمی‌بینیم، برای این است که دِینمان را ادا نکرده‌ایم و طبیعت با ما دشمن شده است. علاوه بر این، دِین اصلی بر عهدۀ ما این است که با ادای دِین خود به طبیعت، شخصیت الهی‌مان را بسازیم. خیلی از نواقص و خطاهای ما برای این است که طبعمان به هم ریخته و مزاجمان بیمار شده، نه اینکه جانمان آلوده شده باشد. مثل اینکه آب پاک و زلال در ظرف آلوده ریخته شود؛ باید ظرف را پاک و تمیز کنیم تا نور شخصیتمان خود را در این تعامل سالم جسم و روح نشان دهد. و اینجاست که تمام بدن حتی ناخن و مو برایمان ارزش پیدا می‌کنند و به تبع روح باید مراقب آن‌ها باشیم و نیازهایشان را برطرف کنیم.

طبق خطبۀ حضرت، در این زمان هرچه خیر به مردم برسد، بر شرّشان افزوده می‌شود و بیشتر فرار می‌کنند. تا آنجا که جوانان و کودکان حتی نمی‌توانند شیر و کره و گوشت طبیعی بخورند و این جلوۀ خیر را از طبیعت بگیرند! اما زمانی که حضرت توصیف کرده، از سقیفه شروع شده و تا عصر ظهور ادامه دارد. در زمان حضرت علی(علیه‌السلام) هم تا او خلیفۀ حاکم بر مسلمین نبود، جنگی نداشت؛ اما وقتی حاکم شد، با همان طالبان خیر، سه جنگ داشت؛ چون هرچه خیر بیشتر ارائه شود، شرّ بیشتر است. آخر سر هم شرّ، نه دامن خودش، اما دامن پیکره‌اش یعنی امت را گرفت. او شخصیت و وجود خود را حفظ کرد؛ اما شخصش کنار رفت و مردم از حضورش محروم شدند. ما نیز تحت هیچ شرایطی نباید بگذاریم جانمان دچار شرّ شود.

حال ببینیم ما به عنوان شخصیت الهی که در معرض این همه شرور قرار داریم، کجاییم. برای حفظ شخصیتمان تلاش می‌کنیم یا دنبال جلسات و راه‌کارهایی هستیم که دین را راحت‌تر و ظاهری‌تر نشان دهند و کمتر مسئولیت و تعهد آورند؟ آیا «مرگ بر آمریکا» در مدیریت اقتصاد، فرهنگ و همۀ شئون زندگی‌مان تأثیر دارد یا فقط مدیریت سیاسی جامعه‌مان را تحت تأثیر قرار داده است؟ روحیۀ خیلی از ما با اینکه از نسل انقلابیم، «مرگ بر آمریکا» نیست؛ دیگر چه رسد به فرزندانمان که اغلب فکر دیگری دارند!

گفتیم امروز حاکمیت جهانی شیطان، روزبه‌روز قوی‌تر و ظلم و جورش فراگیرتر می‌شود و حاکمیتش بیشتر استقرار پیدا می‌کند. اما این فقط در ظاهر است؛ وگرنه در باطن رو به اضمحلال می‌رود و ما باید ببینیم در آن باطن، کجاییم و چه سهمی داریم. چقدر فرهنگ، اقتصاد، اخلاق، رسانه و آموزشمان سالم‌تر شده و جوانان مؤمن، پرانرژی و بانشاط بیشتر دیده می‌شوند و چقدر معتقدان و انقلابیون گذشته، امروز سست شده‌اند و روحیه و سیستم زندگی‌شان سکولاری و راحت‌طلبی شده است؟

ما شیعه‌ایم؛ اما وقتی نیرنگ‌بازی شیطان برای کل بنی‌آدم فراگیر است، باید حقیقت ولایت را پیدا کنیم تا بتوانیم بمانیم. محبت بایگانی‌شده، کافی نیست؛ شناخت و استفاده، شرط است. در این زمان، هرچه قداست و ایمان در درون داشته باشیم، باز هرلحظه در معرض خطر شیاطین انسی هستیم و تنها معرفت و توحید ولایی می‌تواند ما را قوی کند و از این خطر نجات دهد. در این وانفسا اولیاء الهی می‌خواهند دِینی را که بنی‌آدم به جان خود دارند، به آن‌ها نشان دهند و اصول انسانی را برایشان ارائه کنند تا آن‌ها ناامید نشوند و به قول علاّمه، حداقل در گوشه‌ای از صحنه‌های زندگی، نالۀ دردمندی را کنار بگذارند و ترانۀ شوق و امید سر دهند.

«اگر شکوفایی انسانیت انسان‌ها در گاهی از برهه‌های تاریخ در گوشه‌ای از عرصۀ زندگی آدمیان در عده‌ای از اشخاص مشاهده نمی‌شد، دنیا به صورت ظلمتکده‌ای درمی‌آمد که زندگی در آن ناگوارتر از حدّ تصور می‌شد.»[1]

امروز دنیا باز است و نه در خانه، نه اجتماع نمی‌شود مرزها را بست و مانع ورود جلوات شیطان شد. اگر می‌خواهیم در مقابل استکبار بیرونی بایستیم، باید استکبار درونی را بشناسیم و مراقب سوسوی نور درونمان باشیم. با شناخت دشمن درونی می‌توانیم او را کنار بزنیم تا دوست بیاید. آن‌وقت به وحدت می‌رسیم و یک‌دله می‌شویم تا بتوانیم دشمن بیرونی را نیز در هم بشکنیم. پس هیچ چیز مهم‌تر از این نیست که به غیب وجودمان وصل شویم و وجود حقیقی‌مان را به صحنه بکشانیم. اما به راستی این حقایق در کدام مدرسه و حوزه و دانشگاه و جلسه، تدریس و تعلیم می‌شوند؟ آیا زر و زور و تزویر می‌گذارند عقل و وحی، خود را نشان دهند؟

علاّمه در ادامۀ توصیف عصر حاضر، به بیانیه‌ای اشاره می‌کنند که در سال 1989 میلادی در کنفرانسی در کانادا دربارۀ بقا در قرن بیست و یکم مطرح شده بود؛ و می‌فرمایند:

«حاصل این کنفرانس، هشدار جدی برای همۀ انسان‌هاست که با کمال صراحت می‌گوید: به پا خیزید و با ارزیابی صحیح علم و معنویات و ارزش‌ها و با تعدیل گرایش به مادیات و قدرت و لذت، نگذارید قرن بیستم، آخرین قرن زندگی بشر در این کرۀ زمین باشد.»[2]

در آغاز این بیانیه آمده است: «بقای سیارۀ زمین، به صورت نگرانی جدی و فوری درآمده است. شرایط کنونی ایجاب می‌کند در تمام بخش‌ها (علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) اقدامات فوری صورت گیرد. این شرایط همچنین توجه بیشتری از جانب تمام افراد بشر اقتضا می‌کند. باید همراه تمام مردم کرۀ زمین، انگیزۀ مشترکی علیه دشمن مشترک بیابیم؛ و هر اقدامی که تعادل محیط ما را تهدید کند یا از میراث ما برای نسل‌های آینده بکاهد، دشمن مشترک ماست.»[3]

این همان انگیزه‌ای است که امام خمینی(قدّس‌سرّه) با انقلاب اسلامی در دل همۀ ما ایجاد کرد. ولی متأسفانه اغلب ما به فکر آیندگان نیستیم و گمان می‌کنیم این حکومت آمده تا فقط نیازهای امروز ما را برآورده کند؛ چون دوراندیش نیستیم و نگاهمان مادی است. فقط به کوتاه‌مدت می‌اندیشیم و به این خیال باطل که منابع زمین پایان‌ناپذیرند، هزینۀ واقعی تولید محصول را در نظر نمی‌گیریم که کاهش منابع و تهدید تعادل زندگی انسان‌ها و تمام موجودات زنده است؛ طوری که دیگر نمی‌توانند با طبیعت، تعامل درست برقرار کنند و برای رفع نیازهایشان به عالم مَجازی روی می‌آورند! آری؛

"ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ..."[4]

فساد در خشکی و دریا آشکار شد، به سبب آنچه مردم به دست آوردند.

 


[1]- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج22، ص159.

[2]- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج22، صص161-162.

[3]- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج22، ص166.

[4]- سورۀ روم، آیۀ 41.



نظرات کاربران

//