عبادت یا اطاعت؟
جلسه سیزدهم «شیطان شناسی» (13 محرم 1437 ) به تبیین « عبادت یا اطاعت؟» می پردازیم.
دربارۀ ذرّیۀ ابلیس گفتیم که چگونه در وجود انسان، نشر و عینیت پیدا میکند و او را در جهت اهداف خودش، به هیجان میآورد و برمیانگیزد. این بار آیهای را که از ذرّیۀ آدم گفته، بازمیخوانیم:
"وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ."[1]
و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّهشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت که: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، شهادت دادیم؛ تا مبادا روز قیامت بگویند: ما از این، غافل بودیم.
این عهدگیری مربوط به عالم ذرّ یا الست است؛ عالمی ورای زمان و مکان و طول و عرض که هیچ یک از این حدود در درک آن نقش ندارد. در آن عالم، نزدیک و دور، یکی است و گذشته و آینده، فرق ندارد. آنجا خدا همه را به این مقام وجودشان متوجه کرد و همه شهادت دادند و نفسهایشان صفا و صدق و اطاعت را از حضرت ربوبیت پذیرفت.
اینجا نیز ما هر کاری بخواهیم انجام دهیم، ابتدا در فکر و دلمان شکل میگیرد و آنجا زمان و مکان نیست. تصمیمگیری، یک آن است؛ اما وقتی به عمل و ظهور میرسد، نیاز به زمان و مکان دارد و اسباب و شرایط میخواهد. مثلاً وقتی میخواهیم حرفی بزنیم، دهان و گوشی باید باشد و اگر دور یا نزدیک باشیم، باید صدای خود را بلند یا کوتاه کنیم.
پس انسان و شیطان در ناسوت، آنها هستند که فرهنگ آدمیت یا ابلیسیت در بُعد حقیقی و وجودِ فراتر از زمان و مکانشان نشر شده است، نه فقط در بُعد ناسوتی و افعال ظاهریشان؛ که اینها تنزّلات همان رتبۀ عالیاند. همه در این عالم، در هر دم و بازدمی الست دارند و باید به حقتعالی "بلی" بگویند. قلبی که آنجا خلوص و صفا گرفته، اینجا هم در آن عالم حضور دارد و آنبهآن از او پرسیده میشود: "أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ". منتها چون به تعیّنات ناسوتی زن، مرد، همسر، مادر، شاگرد، معلم، ثروتمند، فقیر و... متعلق شده، برای اینکه ربّ را تشخیص دهد و "بلی" بگوید، باید سلوک وجودی کند. برای همین هم فرمودهاند: "کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ"[2]؛ اما بلیگویان در عالم ماده کماند، چون بلاجویان کماند.
شیطان نیز سیستم حضوری ابلیس در روند عروج و تکامل انسان در آدمیت است که میخواهد مانع از ظهور آن جامعیت شود. یعنی گناهان، از ذرّیۀ ابلیس سرچشمه میگیرد که در عالم فوق مکان و زمان در ما جاری است.
علاّمه مصطفوی در تفسیر عناصر جریان سجده بر آدم مینویسند:
«سجده، عبارت است از تذلّل و خضوع کامل با تسلیم شدن؛ و حقیقت سجده، خضوع قلبی است، نه خضوع و تذلّل بدنی. ملائکه، جمع ملیک یا ملاک است که از لغت عبری و سریانی به معنی تسلّط گرفته شده و به فرشتگان ملکوتی اطلاق میشود. عالم ملکوت از لحاظ صفا و طهارت و خلوص، بالاتر از عوالم ماده و حیوان و نبات است و از این لحاظ، تفهیم و تفاهیم نیز در آنجا سهلتر، دقیقتر، نافذتر و روشنتر است.»[3]
دانستیم خداوند آدم را خلق کرد و طبق حکمت و ارادۀ خود، او را صورت داد. آن گاه از ملائکه خواست در مقابل مقام آدمیت سجده کنند. ملائکه هم سجده کردند؛ یعنی در تمام مراتب، خادم او شدند. پس اگرچه مقامشان پایینتر از آدم است، باید تسلط علمی و عملی داشته باشند تا بتوانند به او کمک کنند. ما نیز اگر حجابها را کنار بزنیم و خطخطیهای جانمان را پاک کنیم، میبینیم که در آیینۀ ملکوت و عالم ملائکه، درک و ذکاوتمان بیشتر میشود و مثل پاکی و تمیزی مادی، طهارت و سلامت را در عالم معنا نیز تشخیص میدهیم و در هر میدان، بدون شبهه میفهمیم چه باید بکنیم؛ چون در عالم ملکوت، حضور داریم.
پس کار ما این است که با تعدیل قوای مادی خود، قوای ملکوتیمان را تقویت کنیم تا بر بُعد ابلیسی، حاکم شود. در آن صورت، قرب و نورانیت وجودمان شدت میگیرد و ملائکه به یاریمان میآیند. وقتی با تلاش و مجاهده، ملکوت را بر ماده غالب کردیم و به عالم قلب رسیدیم، دیگر کارمان با ملائکه و حتی اگر بخواهیم به خطا بیفتیم، نمیگذارند و قبل از خود ما برایمان استغفار میکنند.
اما در مقابل صفا و خلوص ملائکه، ابلیس، کدورت و آلودگی دارد و کبر و غرورش نگذاشت بر آدم سجده کند. به فرمایش امام صادق(علیهالسلام): «ابلیس گفت: خدایا، سوگند میخورم اگر مرا فقط از این سجده معاف داری، تو را چنان "عبادت" کنم که هیچ کس نکرده باشد! اما خدا فرمود: من دوست دارم همان گونه که خود میخواهم، "اطاعت" شوم.»[4]
عبادت باید اطاعت از مولا و طبق خواست او باشد. ابلیس 6000 سال عبادت داشت؛ اما آنجا که خدا فرمود به آدم سجده کند و او باید بین غرور خود و حکم خدا یکی را انتخاب میکرد، سر پیچید. چون از ابتدا عبادتش، از اطاعت حق سرچشمه نمیگرفت و به خواست خودش بود. او با آن همه عبادت، یک بار نافرمانی کرد و شد شیطنتی جاری در تمام انسانها. ولی ما هم زیاد اتفاق میافتد که بگوییم: خدایا، این همه عبادتت کردم؛ بعد از این هم میکنم؛ اما آخر چقدر صبر کنم؟ چقدر سکوت؟! دیگر جانم به لبم رسیده؛ فقط این بار جواب توهینهای فلانی را بدهم تا دلم خنک شود!
یا میگوییم: نماز میخوانم، اما حجاب سخت است؛ یا: حجاب قبول، اما اطاعت همسر نه! و... . ابلیس هم اهل عبادت بود و اعتراضی نداشت؛ ولی در یک دستور گیر افتاد، چون اهل اطاعت نبود. موضوع همۀ عبادات، قرب خداست و ما در هر میدان باید این موضوع را ببینیم و با توجه به آن، موضع بگیریم. آن وقت تکلیفمان هرچه باشد، برایمان سخت نیست و چون و چرا و قیاس نداریم؛ همواره نقش آدمیت را ایفا میکنیم و آب پاکی روی دست شیطان میریزیم.
سیرۀ معصومین(علیهمالسلام) پر است از این خدابینیها. مثلاً حضرت علی(علیهالسلام) اگر موضوع الله را نمیدید، در جریان سقیفه، موضع دیگری میگرفت و 25سال سکوت را با خاری در چشم و تیغی در گلو تحمل نمیکرد! حتی شیطانی چون ابوسفیان به او پیشنهاد یاری داد تا قیام کند[5]. اما او دید که موضوع درخواست ابوسفیان، نفس است و امر و خواست خدا چیز دیگری است. هرچند ما میگوییم چرا سکوت کرد؛ چون اگر جای او بودیم، توان سکوت نداشتیم!
متأسفانه ما در ارتباط با خوبان و اولیاء دین هم شخص میبینیم و به جای اینکه اهل تحقیق و اندیشه در سیره و روش آنان باشیم، فقط تقلید ظاهری داریم! لذا اغلب موضوع خدا را از یاد میبریم و اشخاص و پدیدهها را میبینیم. مثلاً یادمان میرود که اگر اطاعت همسر واجب است، خدا گفته از همسر اطاعت کنیم، نه خود همسر. مثل ابلیس که موضوع اطاعت از امر خدا را فراموش کرد و نتوانست بر آدم سجده کند؛ چون وقتی آدم را ببیند، معلوم است به خاطر برتری آتش بر خلقت خاکی آدم، حسود و متکبر میشود و فکر میکند آدم باید به او سجده کند، نه او به آدم!
ملائکه از نور بودند و ابلیس از نار؛ آدم هم از خاک. اما هرسه از خدا و مخلوق او بودند. پس اگر هم یکی بر دیگری برتری داشت، از خودش نبود. چنانکه ابلیس به خدا گفت: "خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ"؛ یعنی "تو" مرا از آتش آفریدی. اما باز این خلقت خدا را به رخ او کشید و به خاطرش فرمان او را اطاعت نکرد! در حالی که اگر هم واقعاً برتری داشت، دلیل نبود که امر خدا را اطاعت نکند؛ چون به هر حال، خدا برتر است و امرش مُطاع.
برای ما هم همین است و هرکس هرچه دارد، خدا به او داده؛ پس دلیل برتریاش نیست. اگر هم کسی حقّی به گردن دیگری دارد، خدا گذاشته، نه طرف مقابل. با این حساب، برتربینی فقط توهّم است. ما در هیچ چیز نمیتوانیم برای خود برتری قائل شویم و مثلاً بگوییم: من از او بزرگترم، او باید اول سلام کند، یا او اول باید معذرت بخواهد و...! چون اگر هم امتیازی داشته باشیم، فقط تکلیف و مسئولیتمان بیشتر میشود و حقّ توسری زدن به مراتب پایین را نداریم.
پس موضوع تمام اوامر و نواهی، خداست و ما باید هرلحظه فرقان داشته باشیم تا تشخیص دهیم که خدا خواسته از چه راهی به او نزدیک شویم. خداوند برای تکامل ما انواع میادین را فراهم میکند تا در معرض اوامر و نواهی مختلف قرار گیریم و روحیۀ اطاعتمان محک بخورد؛ تا اگر رذیلهای در قلبمان هست که نمیگذارد عبادتمان به حق برسد، بالأخره رو شود و بتوانیم آن را پاک کنیم.
*****
مسلم و هانی شهید شدند و عبیدالله از یزید، تشویقی گرفت. همان روز امام حسین(علیهالسلام) از مکّه به سمت کوفه حرکت کردند، بی آنکه خبر شهادت مسلم به ایشان رسیده باشد. همان جا بود که گروهی به امام گفتند: قلبهای کوفیان با اوست و شمشیرهایشان علیه او! با اشارۀ دست امام، فرشتگان بیشمار از آسمان نازل شدند و امام فرمودند: «اگر تقدیر بر شهادتم نبود، با این نیرو با آنان مقابله میکردم؛ اما به یقین میدانم که آنجا مقتل من و یارانم است.»
وقتی امام عزم رفتن کردند، خطبهای خواندند و از اشتیاقشان به شهادت گفتند و اینکه مشیت خدا به شهادتشان تعلق گرفته و خواستی جز خواست خدا ندارند، حتی مباح: "رِضَى اللَّهِ، رِضَانَا أَهْلَ الْبَیتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ"؛ رضای خدا رضای ماست و بر بلایش صبر میکنیم. آن گاه فرمودند:
"مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا."
پس هرکس خون دلش را برای ما ریخته و عزم لقاء خدا دارد، با ما بیاید.
صبح آن روز، امام به راه افتاد و نصیحت ناصحان را نپذیرفت که میگفتند: «بمان؛ میترسیم کوفیان با تو همان کنند که با پدر و برادرت کردند»![6]
آری؛ کربلایی شدن، خون دل میخواهد. ما فکر میکنیم آنکه در کنار امام است، راحت از جان میگذرد؛ فکر میکنیم ما هم اگر در کربلا بودیم، حتماً کربلایی میشدیم! اما به این راحتی نیست. چنین نبود که حرّ گنهکار با دیدن امام، در یک لحظه به راحتی از همه چیز بگذرد و سرباز امام شود. او در همان لحظه، یک عمر بین آدمیت و ابلیسیت سیر کرد و زیباییهای امام را با امتیازات دنیای خودش در نظر آورد. آیا آسان است که انسان در یک لحظه با خود کنار بیاید و یکدل شود؟ آن وقت چطور ما پس از یک عمر زندگی هنوز نتوانستهایم حتی رذایل را کنار بگذاریم؟!
راحت نیست! کسی میتواند با امام همراه شود، که موضوع را فقط حق ببیند و بی هیچ ترس و طمع، تمام جلوات خدا را دوست داشته باشد و خواستههایش را عاشقانه اطاعت کند. امام حسین(علیهالسلام) شب عاشورا به همه گفت: بروید، من هم از شما راضیام؛ اما نرفتند و آرزو کردند بارها برای امام جان دهند. اولیاء خدا همیناند و اصلاً نمیتوانند با خدا عشقبازی نکنند؛ نه اینکه منتظر راه فرار باشند. ولی ما اگر خدا بگوید: «فلان کار برایت سخت است، نمیخواهد انجام دهی»، کلی خوشحال میشویم و تازه فکر میکنیم خدا را بیشتر از قبل دوست داریم که راحتمان کرده است!
[1]- سوره اعراف، آیه 172.
[2]- الكافی، ج2، ص13.
[3]- تفسیر روشن، ج8، صص286-287.
[4]- بحارالأنوار، ج11، ص145.
[5]- شرح نهجالبلاغة ابنأبیالحديد، ج2، ص48.
[6]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص60-65.
نظرات کاربران