نه روح، نه بدن
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و هفتم، 16 صفر1437) به تبیین موضوع « نه روح، نه بدن» میپردازیم.
دانستیم شیطان در درون ما آنبهآن کار میکند تا یا اینسویی شویم یا آنسویی؛ و دیدیم شیطنت او همان هوای نفس است. اما نفس چیست؟
ما نه روح هستیم، نه بدن. روح، حقیقتی متصل به حقّ است که پیوسته به آن افاضۀ فیض میشود و حامل تمام اسماء الهی است. بدن هم از عناصر چهارگانه است و طبق غریزه عمل میکند. پس ما چه هستیم؟ نفس.
همۀ ما انسانیم و روح و بدن داریم. اما نفس، تعین خاص هریک از ما یا همان "منِ" ماست؛ آن تشخّصی از وجود که مستعدّ کمال است و استعداد رفعت و عروج دارد. روح ما نفخۀ روح الهی و تجلی حقّ است، مثل اشراق و طلوع خورشید؛ اما در مراتب شعاعهای نور، تعین میگیرد یعنی همان نفس. لذا در روح، همۀ انسانها یکی هستند؛ اما نفسها فرق دارد و هرکس با نفس خود، شخصیتش را میسازد که یا مظهر روح خدایی میشود یا غرایز بدن را به فعلیت میرساند.
نفس، تجلی و افاضۀ روح است و بدن، انشاء نفس. دیدن، شنیدن و... نیز قوای روح است که نفس، آنها را از طریق بدن ظهور میدهد. نفس برای بقای هستی ما لازم است، مثل خون برای بدن. اما بدن برای بقای ما لازم نیست؛ بلکه لازمۀ سیر نفس برای رسیدن به بقاست. خوبی و بدی، تکلیف و گناه، و ثواب و عقاب هم برای نفس است.
روح، بسیط است؛ اما نفس، مرکّب است، چون از روح میگیرد و بدن را میسازد. نفس، قادر است در هر عالمی، بدن متناسب با آن عالم را بسازد، مثل بدن مادی یا برزخی. همان گونه که آب میتواند متناسب هر شرایط، شکلی بگیرد، مثل بخار، مایع یا یخ. بدن ناسوتی مثل شرایط انجماد برای آب است که غلظت دارد و به چشم میآید. بدن برزخی، لطافتش بیشتر است و مثل آب روان، جاری است؛ همان بدنی که در خواب میبینیم و ثقل ندارد. بدن قیامتی نیز در نهایت لطافت و وسعت است که در هیچ ظرف و مکانی جا نمیگیرد؛ مثل بخار.
بنابراین وقتی بمیریم، بدن ناسوتی را میگذاریم و از ناسوت میرویم؛ اما نفس، مرگ را فقط میچشد -"كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ"[1]- و به شرایط جدید منتقل میشود. البته نفس، بدن برزخی ما را نیز همین امروز میسازد، با ملکات نفسانی؛ اما در شرایط ناسوت، این بدن مخفی است و فردا آشکار میشود.
پس آنکه نفس دارد، هیچ گاه بی بدن نیست. منتها شخصیت ما نفس است، نه بدن؛ و خطاب خدا به ما همواره به نفس ماست که در ناسوت، تکلیف و وظیفه دارد؛ در برزخ بدون تکلیف، سیر میکند و در قیامت، سیرش را ادامه میدهد. پس با هر بدنی محشور شویم، خود را میشناسیم؛ چون نفس که تشخص ماست، هرگز گم نمیشود.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: "لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها"[2]. یعنی تکلیف، برای نفس است. روح، تکلیف ندارد؛ چون کامل بالفعل است. بدن هم تکلیف ندارد؛ چون بدون اختیار، عبد خداست. پس هیچ کدام اصلاً اقتضای تخلف ندارند و نمیتوانند مسیری غیر از حق بروند. اما نفس، اقتضای خوبی و بدی دارد و مختار است که راه کمال و بندگی را برود یا تخلف کند. وُسع نفس هم محدودیتی نیست که خدا برای ارتقاء نفس گذاشته باشد؛ بلکه هرکس میتواند با بندگی صحیح، بزرگ شود و وسعت وجودی بگیرد.
خداوند در آیۀ دیگری میفرماید: "ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ"[3]؛ و این، معنای همان مثَل طلایی معروف است که میگوید: «از ماست که بر ماست». ولی ما اغلب برعکس نگاه میکنیم. مثلاً وقتی کسی به ما بدی میکند، اگر بلایی سرش بیاید، میگوییم: این خواست خدا بود تا دل من آرام شود! اما اگر همان بلا سر خودمان بیاید، چون و چرا میآوریم و میگوییم: من که حقّم نبود! در حالی که اگر به نفسمان رجوع کنیم، میبینیم مشکلات ما از بیرون نیست؛ بلکه مدیریت نفسمان اشکال دارد و دیگران مسئول کارهای ما نیستند، حتی خدا!
یکی از تعیّنات نفس در جهت سقوط، مسوّله است. تسویل، نوعی آراستن و توجیه نفس است؛ تا جایی که فرد باور میکند واقعیت، همان است که نفس برایش توجیه کرده. در جریان حضرت یوسف آمده که وقتی برادران آن حضرت، پیراهن خونینش را برای پدر آوردند و گفتند گرگ او را خورده، پدر به آنها فرمود: "بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ"[4]؛ یعنی نفستان شما را فریب داده است. و آنها چنان این فریب را به خود تلقین کرده بودند که واقعاً اشک میریختند.
اما گمان نکنیم تسویل نفس فقط برای برادران یوسف اتفاق افتاد. ما نیز نفس داریم و در معرض تمام حیلههای آن هستیم. تسویل یعنی آنچه را خودمان میخواهیم، چنان به خود تلقین کنیم و توجیه آوریم که باورمان شود خواست خداست! در تسویل، از هر خوب و بدی که اتفاق میافتد، توهّم جمال و جلال میکنیم و آن وقت بر همین اساس، خندهها و گریهها و غصههایی داریم و به کارهایی دست میزنیم که همه از تسویل نفس و از شیطان است.
مسوّله، بدترین مرحلۀ نفس است که دروغ را در خیال انسان، واقعی میکند و حق را باطل جلوه میدهد. مثلاً وقتی دنیا برای همه پر از خوشی و ناخوشی است، اینکه فکر کنیم تمام مشکلات ناسوتی برای ماست و خوش به حال بقیه که راحتاند، تسویل نفس است. در تسویل، احساسات تحریک میشود و احساس، زودگذر است و نمیگذارد عقلانی تصمیم بگیریم. همین تسویل در کنار جهل و غفلت و سایر جلوات هوای نفس، مانع میشود که ما خطاهای خود و پیامدهای آن را امروز ببینیم؛ وگرنه همان طور که گفتیم، نفس، همین جا تعین ما را میسازد و تا پروندهاش باز است، میتوان آن را جهت داد. لذا چه بسا کسانی که در ناسوت، معلولاند، اما بدن برزخی بسیار زیبا دارند یا برعکس.
*****
در بزم شراب یزید، برخی از سران ممالک دیگر هم آمده بودند. فرستادۀ پادشاه روم که از اشراف بود، جلو آمد و گفت: «ای شاه عرب! این سر کیست؟» یزید(لعنةاللهعلیه) پاسخ داد: «تو چه کار به این سر داری؟!» رومی گفت: «دوست دارم قصهاش را برای سرورم ببرم تا او هم در این شادی با تو شریک باشد.» یزید که نمیتوانست دروغ بگوید، گفت: «این سر حسین پسر فاطمه است.» رومی پرسید: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمه دختر رسولخدا.»
مرد رومی که نصرانی بود، گفت: «وای بر تو و دینت! دین من از تو بهتر است! همانا پدر من با فاصلۀ نسلهای بسیار، از نوادگان داود است؛ با این حال، نصارا مرا بزرگ میدارند و از خاک پایم تبرّک میگیرند. اما شما پسر دختر رسولخدا را میکشید، در حالی که بین او و پیامبرتان فقط یک نسل فاصله است! این چه دینی است که دارید؟!»
آن گاه جریان شهری بزرگ و دوردست را تعریف کرد که در بزرگترین کنیسهاش شیئی طلایی آویزان است و میگویند سُم مَرکب حضرت عیسی بوده؛ به همین دلیل، آن را تزیین کردهاند، دورش طواف میکنند و از آن حاجت میگیرند!
رومی با این بیان، یزیدیان را به شدت سرزنش کرد و یزید گفت: «او را بکشید تا مرا در شهر خود، رسوا نکند!» آن مرد گفت: «حال که قرار است کشته شوم، بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که به من میگفت: ای نصرانی، تو از اهل بهشتی. از سخنش تعجب کردم.» و آن گاه شهادتین گفت؛ به سوی سر امام رفت، آن را به سینه چسباند و غرق بوسه کرد و آن قدر گریست تا کشته شد.[5]
[1]- سوره عنکبوت، آیه 57 : هر نفسی مرگ را میچشد.
[2]- سوره انعام، آیه 152 ؛ سوره اعراف، آیه 42 ؛ سوره مؤمنون، آیه 62 : خدا هیچ نفسی را بیش از وسعش تکلیف نکرده است.
[3]- سوره نساء، آیه 79 : هر نیکی که به تو رسد، از خداست و هر بدی برسد، از نفست است.
[4]- سوره یوسف، آیه 18.
[5]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص190-193.
نظرات کاربران