2 صفر - بیعت ولایت

بیعت ولایت

در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ  هفتاد و یکم، 2صفر  1438) به تبیین موضوع «  بیعت ولایت » می‌پردازیم.

خطبۀ غدیر را می‌خواندیم که بی شک و شبهه، به تواتر نقل شده است؛ و اینک پایان خطبه:

"فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: إِنَّا سَامِعُونَ مُطِيعُونَ رَاضُونَ مُنْقَادُونَ لِمَا بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنَا وَ رَبِّكَ فِي أَمْرِ عَلِيٍّ(علیه‌السلام) وَ أَمْرِ وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ(علیهم‌السلام)؛ نُبَايِعُكَ عَلَى ذَلِكَ بِقُلُوبِنَا وَ أَنْفُسِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَيْدِينَا؛ عَلَى ذَلِكَ نَحْيَا وَ نَمُوتُ وَ نُبْعَثُ وَ لَانُغَيِّرُ وَ لَانُبَدِّلُ وَ لَانَشُكُّ وَ لَانَرْتَابُ وَ لَانَرْجِعُ عَنْ عَهْدٍ وَ لَانَنْقُضُ الْمِيثَاقَ. نُطِيعُ اللَّهَ وَ نُطِيعُكَ وَ عَلِيّاً أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ وَ وُلْدَهُ الْأَئِمَّةَ(علیهم‌السلام) الَّذِينَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ."

پس همگی بگویید: همانا ما شنونده، مطیع، راضی و تسلیم هستیم برای آنچه از پروردگارمان و پروردگارت در امر علی(علیه‌السلام) و امر اولادش از ائمه(علیهم‌السلام) به ما ابلاغ کردی. بر این امر با تو بیعت می‌کنیم با قلب‌ها، نفس‌ها، زبان‌ها و دست‌هایمان؛ و بر این امر، زندگی می‌کنیم و می‌میریم؛ نه تغییر و تبدیل می‌دهیم، نه شک و تردید می‌کنیم، نه از عهد برمی‌گردیم و نه پیمان می‌شکنیم. خدا را اطاعت می‌کنیم و نیز تو را و علی(علیه‌السلام) امیرمؤمنان را و فرزندانش یعنی امامانی را که از ذرّیۀ خود و از پشت او نام بردی.

پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نفرمود بگویید شنیدیم و اطاعت کردیم؛ بلکه اسم فاعل آورد، که نشان از استمرار و درونی بودن دارد. یعنی: تمام هویتمان همواره می‌شنود و اطاعت می‌کند و راضی و تسلیم است؛ با قلب، جان، دست، زبان و تمام مراتب وجودمان. با این عهد، زندگی می‌کنیم، بر آن می‌میریم و با آن محشور می‌شویم و هرگز تغییر و تبدیلی در آن نمی‌دهیم و پیمان نمی‌شکنیم.

دانستیم این خطبه برای همۀ مردم در تمام زمان‌ها خوانده شده؛ پس همۀ آن‌ها باید این اقرارها را بگویند. اما آیا ما تا کنون این عبارات را به دقت خوانده و خود را مخاطبشان دیده بودیم که بخواهیم بگوییم؟  

"مَعَاشِرَ النَّاسِ، مَا تَقُولُونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ؛ "فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها"[1]، وَ مَنْ بَايَعَ فَإِنَّمَا يُبَايِعُ اللَّهَ."

ای مردم، چه می‌گویید؟ همانا خداوند هر صدا و ندای پنهان هر نفس را می‌داند؛ «پس هرکس هدایت پذیرد، به سود خودش است و هرکس گمراه شود، به زیان خودش» و هرکه بیعت کند، همانا با خدا بیعت کرده است.

پس هدایت، ولایت علی(علیه‌السلام) است. گویی آنجا کسانی بودند که با خود، زمزمه‌های دیگری در مخالفت این امر داشتند و پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به آن‌ها هشدار می‌دهد. او بارها تکرار می‌کند که ائمه(علیهم‌السلام) را از طرف خدا و به عنوان برگزیدگان او معرفی کرده است، نه به عنوان فرزندان خود؛ و جایگاه آنان را به همه نشان داده است. طوری که در تمام دورۀ رسالت، هیچ جا نمی‌بینیم این‌گونه بر امری تأکید کرده باشد.

این‌ها اوصاف بیعت ولایت است که هرکس ذره‌ای از آن کنار بکشد، حیات انسانی ندارد؛ چون بقا و حشر حیات، به ولایت وابسته است. ما نمی‌توانیم براساس دانسته‌های خود بیعت کنیم. باید با نقشۀ راهی که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) ارائه کرده، پیش رویم و در این صورت، آنی دچار غفلت نمی‌شویم؛ چون بیعت ولایت، وجودی است و طبق این خطبه، بیعت‌کننده همواره با تمام وجودش در حال شنیدن و اطاعت و تسلیم است و حیات و مرگش با ولایت است. پس نه در قلب و نفس، نه بدن و زبان، نمی‌تواند غافل باشد و هیچ چیز نه اقبال و نه ادبار، نه شأن و شئون و نه همسر و فرزند و زندگی، این امر را در وجود او تغییر نمی‌دهد.

پس محبت خشک و خالی در دل، بیعت نیست و باید در تمام شئون زندگی ازجمله ازدواج، خواستگاری، خرید و مهمانی، مطیع و تسلیم امام باشیم؛ که اگر زندگی‌مان بر این اساس نباشد، مرگمان نیز نخواهد بود. نمی‌شود برای رفع و رجوع امور خود و خانواده، هر کار درست و غلطی بکنیم و بگوییم وظیفه است! وظیفۀ ما بیعت است. آنجا که مخالف بیعت باشد و شخصیت دینی‌مان را پایین بکشد، کدام وظیفه؟! این یعنی مطیع نفسیم که برای خود، وظیفه تعریف کرده‌ایم. اما مگر هر روز نمی‌گوییم: "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم"؟ اگر از قرآن هم نتوانیم استنباط کنیم، وقتی غدیر هست، چطور این نقشۀ راه را نمی‌بینیم و برای همه چیزمان معیار ولایی نداریم؟

همین است که تعادلمان در جسم و روح و در درون و بیرون به هم ریخته است. درست است که خدا به فضلش، ولایت و محبت علی(علیه‌السلام)را به ما داده؛ اما کمال ما در داشته‌هایمان نیست، چون مال ما نیست. کار ما بندگی است؛ یعنی ظهور، اشتداد و به کار بردن سرمایه‌ای که خدا داده است. باید ببینیم با این محبت، تا کنون چه کرده‌ایم و چقدر در تعادل زندگی و کنترل هوای نفسمان مؤثر واقع شده‌ایم.

عمری مسلمان بوده‌ایم و فقط "سَمِعْنا وَ أَطَعْنا" گفته‌ایم؛ اما کو آثار و ثمراتش؟ اینجا باید بگوییم: "إِنَّا سَامِعُونَ مُطِيعُونَ". تنها با این بیعت ولایی است که می‌توانیم از شعار درآییم، به شعور برسیم و بعد شاعر حکمت شویم. ولایت هرگز شوخی‌بردار نیست. اگر واقعاً اهلش بودیم، ولی در غیبت نبود. اما ما آن‌قدر درد در خود ریخته‌ایم که درد غیبت را به کلی از یاد برده‌ایم! غافل از اینکه اگر زندگی‌مان درهم است، برای این است که خودمان درهمیم و سر جای خود نیستیم. برای رفع مشکلات خود و فرزندانمان به هر دری می‌زنیم و کلی نذر و نیاز می‌کنیم؛ اما غیبت و دوری امام را اصلاً مشکل نمی‌بینیم و دردمندش نیستیم که بخواهیم کاری برایش بکنیم. ما حتی یک روز هم نسوخته‌ایم و بیمار نشده‌ایم از اینکه اماممان نیامده است!

از امام صادق(علیه‌السلام) روایت شده که وقتی خطبۀ غدیر به پایان رسید، مرد زیبا، خوش‌رو و خوش‌بویی دیده شد که می‌گفت: «به خدا، تا کنون ندیده بودم محمد مثل امروز بر امر پسرعمویش تأکید ورزد. همانا او گرهی بست که آن را جز کافر به خدا و رسولش باز نکند؛ پس وای بر آن‌که این گره را بگشاید!» عمربن‌خطّاب وقتی این را شنید، شگفت‌زده شد و رو به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «شنیدی چه گفت؟» فرمود: «می‌دانی او کیست؟» پاسخ داد: «نه.» فرمود: «او جبرئیل است؛ پس بر حذر باش از اینکه آن گره را بگشایی؛ وگرنه خدا و رسول و ملائکه‌اش و مؤمنان از تو بری خواهند بود.»[2]

به هر حال، بزرگانِ مهاجرین و انصار به ترتیب بیعت کردند. بعد هم سایر مردم آمدند و سه روز طول کشید تا همه بیعت کنند. غدیر، هجدهم ذی‌الحجّه بود و رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بیست و هشتم صفر، یعنی کمتر از دو ماه و نیم بعد. اما همان‌ها که در غدیر بیعت کردند، در سقیفه بیعت شکستند. نه ترک نماز و روزه کردند و نه گناهی در فعل یا حتی شاید صفت مرتکب شدند. علی(علیه‌السلام) را هم دوست و قبول داشتند؛ اما...!

تازه آن‌ها که اول از همه بیعت کرده بودند، اول از همه بیعت شکستند! فقط ماندند ابوذر و مقداد و چند نفر دیگر که در ولایت، فانی شده بودند؛ کسانی که شاید در غدیر، اول صف هم نبودند. زیرا آن‌که وجودش وصل باشد، هرجا باشد، با علی(علیه‌السلام) است و نیازی ندارد که برای دست دادن و تبریک گفتن به او بدود و جلو بزند.

پس از آن بود که حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) درِ خانۀ آن بیعت‌کنندگان می‌رفت و غدیر را یادآوری می‌کرد: «که ای مردم، علی تنهاست!» اما اغلب می‌گفتند: «راست می‌گویی! چرا نفهمیدیم؟ چرا زودتر نیامدی؟ حالا که گذشت!»[3] و گذشت تا امروز که همچنان نقض بیعت در بُعد فردی، اجتماعی و جهانی باقی است. پس چرا ما این‌قدر راحت زندگی می‌کنیم؟ برای رفع همۀ سختی‌ها می‌کوشیم؛ اما در مقابل سخت‌ترین مصیبت یعنی اینکه دین و امام و ولایت سر جایش نیست، در خواب غفلتیم.

اکنون بشنویم پیغام غدیر را از زبان مولوی که می‌گوید برای رسیدن باید با اولیاء خدا رفت:

نیست حاجتْتان بدین راه دراز / خاکی‌ای را داده‌ایم اسرار راز

پیش او آیید، اگر خائن نه‌اید / نیشکر گردید از او، گرچه نی‌اید

سبزه رویانَد ز خاکت آن دلیل / نیست کم از سمّ اسب جبرئیل

سبزهٔ جان‌بخش، کآن را سامری / کرد در گوساله، تا شد گوهری

واقعاً ولایت چنین می‌کند، اما نه با محبت تنها؛ بلکه با معرفت و فانی شدن در ولایت، می‌شود در جهنمِ "مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً" باشیم و نسوزیم. اگر با او پیوند وجودی داشته باشیم، در همین آتش، آرامش داریم. البته مصیبت‌ها و مشکلات بیرونی، دامن ما را هم می‌گیرند؛ ولی نمی‌توانند ما را افسرده و دل‌سرد کنند و به گناه و سرگردانی بیندازند، چون در درونمان همه چیز سر جایش است.

گر امین آیید، سوی اهل راز / وارهید از سر، کُله، مانند باز

زان کُله، مر چشم‌بازان را سد است / که همه میلش سوی جنس خود است

چون برید از جنس، با شه گشت یار / برگشاید چشم او را بازدار

افسوس که حجاب‌های خودبینی و غیربینی، چشم و گوش ما را بسته‌اند و سبب دل‌مردگی‌مان شده‌اند؛ طوری که نمی‌توانیم نور ولایت را ببینیم. لذا اغلب قدرت تشخیص نداریم و مدام یا کاسۀ «چه کنم» دستمان است یا از آنچه کرده‌ایم، پشیمانیم؛ بکنیم یا نکنیم، افسرده‌ایم! این همه نور در وجودمان هست و نمی‌توانیم حق را استنباط کنیم؛ معلوم است زیر قبّه هم برویم، سرگردانیم! ولایت، اتمام نعمت و اکمال دین است که اگر با آن برویم، خودش ما را به مقصد می‌رساند. اما اگر آن حقیقت را در زندگی نیابیم، شبانه‌روز هم در ایوان نجف بنشینیم، پیدایش نمی‌کنیم. اگر به او وصل شویم، دیگر خودی نداریم؛ وقتی داریم، یعنی وصل نشده‌ایم.

رو، سری کم کن، نِه‌ای تو مستبد / بلکه شاگرد دلی و مستعد

رو برِ دل، رو که تو جزء دلی / هین که بندهٔ پادشاه عادلی

بندگیِ او به از سلطانی است / که "أَنَا خَيْرٌ" دمِ شیطانی است

گر از این سایه رَوی سوی «من»ی / زود طاغی گردی و ره گم کنی

ورنه گرچه مستعد و قابلی / مسخ گردی تو ز لاف کاملی

آشنا هیچ است اندر بحر روح / نیست اینجا چاره جز کشتی نوح

این‌چنین فرمود این شاه رسل / که منم کشتی در این دریای کل

یا کسی کو در بصیرت‌های من / شد خلیفهٔ راستی بر جای من

دریای روزگار همیشه موج دارد و به ویژه در آخرالزمان، کارش غرق کردن است! اما نه کشتی نوح را؛ که صاحبانش(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پیامبر و خلفای برحقّ او(علیهم‌السلام) هستند. هرچند اینجا هم اگر کسی مثل پسر نوح باشد، نصیحت نمی‌پذیرد و غافل از قدرت و ارادۀ حق، چون کشتی را ضعیف می‌بیند، به کوه بلندی که گمان می‌کند نجاتش می‌دهد، پناه می‌برد!

لیک می‌گویم حدیث خوش‌پی‌ای / بر امید آنکه تو کنعان نه‌ای

آخر، این اقرار خواهی کرد هین / هم ز اول، روز آخر را ببین

که از این شاگردی و زین افتقار / سوزنی باشی، شوی تو ذوالفقار

سرمه کن تو خاکِ هر بگزیده را / هم بسوزد، هم بسازد دیده را

اگر امروز با معرفت، باطن و آخر کار را ببینیم، دیگر به لغزش نمی‌افتیم و اسیر نمی‌شویم. البته گمان نکنیم وقتی ولایت را یافتیم، ما را با ناز و نوازش پیش می‌برد؛ بلکه هم می‌سوزاند و هم می‌سازد. اما اگر نفهمیم و نپذیریم، اولیاء یکی‌یکی می‌آیند و مسموم و مقتول می‌شوند یا به غیبت می‌روند؛ و ما دنبال سامری، اسیر گوسالۀ دنیا، اقبال و ادبار، تکنولوژی و ظلمت آخرالزمان می‌شویم؛ پردۀ غیبت هم سر جای خود می‌ماند!

چون نبُد بوجهل از اصحاب درد / دید صد شقّ قمر، باور نکرد

وان‌که او جاهل بُد از دردش بعید / چند بنمودند و او آن را ندید

آینهٔ دل، صاف باید تا در او / واشناسی صورت زشت از نکو


[1]- سورۀ زمر، آیۀ 41.

[2]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، صص66-67.

[3]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص81 ؛ جریان وقایع پس از رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در زیارت جامعۀ ائمةالمؤمنین بیان شده است. توصیه می‌شود در هر زیارتگاه، این زیارت را با تأمل بخوانیم.

 



نظرات کاربران