راندهشده
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ سی ام، 23 صفر1437) به تبیین موضوع «راندهشده» میپردازیم.
دانستیم شیطان، تعین خارجی خاص ندارد؛ بلکه تداوم اوصاف ابلیسی در نظام دنیوی است و مربوط به دو نوع مکلّف یعنی جنّ و انس که آمدهاند در رتبۀ خود با اختیار، مسیر صعود را در عبودیت طی کنند.
البته شاید از برخی آیات قرآن، این طور به نظر رسد که شیطان، عینیت خارجی هم دارد. مثلاً در آیۀ 82 سورۀ انبیاء و آیۀ 37 سورۀ ص آمده که گروهی از شیاطین برای حضرت سلیمان کار میکردند. اما در این آیات، منظور اجنّهای بودند که مسیر ابلیس را رفته و تعین شیطانی گرفته بودند؛ نه اینکه از ابتدا ماهیتی به عنوان شیطان داشته باشند. البته اجنّۀ خوب هستند که در کنار ملائکه، انسان را یاری میکنند؛ منتها مرتبۀ وجود حضرت سلیمان، چنان بالا بود که میتوانست اجنّۀ شیطانی را نیز برای پیشبرد اهداف الهی به کار گیرد.
سلیمان، شیاطین را اسیر خود کرده بود؛ اما امروز انسانها اسیر شیاطین شدهاند و نیروهایی را که میتوانست باعث عروج باطنیشان باشد، در مسیر دنیا به کار گرفتهاند؛ بی آنکه به سعادت ابدی بیندیشند.
اینجا بحث اختیار انسان است. او هر مسیری را برگزیند، خدا و ائمه(علیهمالسلام) نیز در همان مسیر، یاریاش میکنند. اما امروز که حاکمیت ابلیس در ظهور شیطنت و هوای نفس است، هرکس جمال الهی را انتخاب کند و در مسیر انسانیت قدم بگذارد، حتماً دچار ضررهای دنیوی، جسمی و مادی میشود. از این رو همواره طالبان جمال حقیقی، کم بودهاند؛ همان گونه که ابلیس به خدا گفت: "وَ لاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ"[1].
لذا آنچه امروز در ناسوت شاهدیم، خوشیها و جمال ظاهری است، نه خوشبختیها و جمال باطنی؛ و هواپرستی است، نه خداپرستی. چراکه نتیجۀ پیروی از هوای نفس و دست دادن با شیطان، پیشرفت دنیوی و مظلوم ماندن انسانیت است؛ چون ابلیس از خدا اذن و مهلت گرفته تا راهیان این مسیر را یاری کند، پس قدرت دارد. اما از آنجا که هدف غایی خلقت، حاکمیت انسان کامل است، حاکمیت شیطان رو به اضمحلال میرود تا در عصر ظهور که مسیر ابلیس بسته میشود و مقتضی جلال الهی برای اهل جمال حقیقی کنار میرود.
پس پیشرفتهای امروز غرب که آب دهان ما را راه میاندازد، سقوط در مسیر انسانیت است. ضمن اینکه حاکمیت ابلیس، برای پیشرفت ظاهری جمالطلبان، مانع میگذارد. اما در باطن، هیچ کس نمیتواند جلوی سیر تکاملی انسان را بگیرد. به همین سبب، در کربلا عاشورا رخ داد و خون خدا بر زمین ریخت؛ اما در باطن، نور وجود حسین(علیهالسلام) و خدای حسین(علیهالسلام) در کل هستی جاری شد. بانو زینب(سلاماللهعلیها) نیز با اینکه در اوج جلال ابلیسی بودند، جانشان در عالم جمال الهی و بهشتِ امنیت بود و امواج طوفانی باطل، تکانشان نداد. امروز هم هرکس در مسیر آنها باشد، در بهشت است و مثلث زر و زور و تزویر نمیتواند فریبش دهد.
البته در طول تاریخ، همواره کسانی که در راه ظهور اسماء جمالی قدم برداشتهاند، اندک بوده و هستند. اما در زمان ظهور حاکمیت انسان کامل، همه رجعت خواهند کرد تا جمال ناسوتی و ظاهری را هم ببینند. پس بنگریم که ما کجاییم و روحیات و امیالمان در کدام مسیر است؛ و واقعاً خوشی دنیا را میخواهیم یا حقیقت جمال را؟ چون تنها با تبعیت و تحقّق روحیه و میل امام است که میتوانیم به او نزدیک شویم.
ابلیس، جنّی بود که با انتخاب نافرمانی خدا، شیطنت کرد و از درگاه الهی رانده شد. او خودش اسم"مضلّ" الهی را برگزید و خدا هم مهلت داد تا با ذرّیهاش در تمام زندگی ناسوتی انسان حاضر شود و کسانی را که با هوای نفس میروند، به سوی خود بکشاند. اگر این امر را از بالا ببینیم، میتوان گفت: خدا هرگز ظهور جلال را برای هیچ کس نخواسته، مگر برای تربیت او و اینکه نیروهای وجودش را در محک انتخاب، بارور کند؛ از این رو اسم "ربّ" با جلالش در مهلت دادن به شیطان کار میکند و با جمالش در یاری ملائکه و قوای درونی عقل و فطرت و نیز راهنماییهای شریعت.
یکی از ویژگیهای شیطان "سلطه" است؛ یعنی قدرت یافتن و مالک شدن با برتری، چه با قهر و غلبه باشد و چه بی آن. اما شیطان بر همه تسلط ندارد؛ تنها کسانی تحت تسلط شیطاناند که او را به عنوان سرپرست انتخاب کردهاند و روحیهشان تبعیت از غرایز و هوای نفس صرفنظر از عقل و فطرت است[2].
پس شیطان میتواند به انسان تسلط داشته باشد؛ اما فقط در مراتبی از وجود او که خودش اجازه دهد. در برخی به عقیدهشان تسلط دارد؛ مثل کسانی که اصلاً خدا را قبول ندارند و کافرند. اما بیشتر ما اجازۀ تسلط شیطان بر عقیدهمان را نمیدهیم؛ ولی در عمل، او را راه میدهیم. مثل اینکه اغلب حق را میدانیم و معتقدیم؛ اما میگوییم: سخت است و نمیتوانم عمل کنم! یا اینکه در عقیده، خدا را قبول داریم، عاشق خوبان و خوبیها هستیم، دلمان میخواهد هیچ وقت مرتکب گناه نشویم، دوست داریم به بهشت برویم و از جهنم فرار میکنیم، اما در عمل، این مطلوبهای وجودمان را دنبال نمیکنیم. چون یا تسلط شیطان را با آگاهی پذیرفتهایم یا جاهلانه؛ یا اینکه از همراهی او عذاب وجدان داریم و فشار میکشیم و بعد پشیمان میشویم؛ در این صورت هم اگر مبارزه نکنیم، به تدریج بر ما مسلط میشود.
البته شیطان بر وجود و انسانیت انسان، تسلطی ندارد. او فقط به گمراهی دعوت میکند؛ اما انسان آن قدر ذلیل نیست که مجبور به پذیرش دعوتش باشد. روح انسان همیشه و پیوسته با خداست و در اتصال با خدا، قدرتمند است؛ ولی میتواند با پیروی هوای نفس، به شیطان قدرت دهد. از همین رو هرچه "نمیتوانم" و "نه" در مسیر انسان شدن باشد، از شیطان است. وجود انسان با خدا و انسان کامل روبهروست، نه با شیطان؛ و آن قدر که وجدان و امامش در درون با او سخن میگویند، ابلیس قدرتی ندارد. ولی ما اینها را میشنویم و باز باور نداریم و میگوییم سخت است!
چرا؟ آیا اگر در مقابل انسان، ظرفی از نجاست باشد، او برای نخوردن، مجاهده میکند و فشار میکشد؟ هرگز! چراکه مقتضی جسم انسان، پاکی است و اصلاً میلش به نجاست نمیکشد؛ نه اینکه بخواهد بخورد و مجبور باشد با میلش مبارزه کند. مقتضی روح انسان نیز ارتباط کامل با خداست و اصلاً میلش به شیطان نمیکشد. مقتضی او این است که هر کاری را با عقل و فطرت بسنجد و بعد آن را عملی کند. شامّۀ وجود او بوی معصیت را درک میکند و محال است به سمتش رود؛ مثل اینکه هرگز سراغ فضولات نمیرود.
اگر ما در خود میل به گناه میبینیم، از آن روست که به ندای فطرت بیتوجهی کردهایم و دنبال هوای نفس رفتهایم. البته ژن و وراثت و تربیت و محیط، مؤثرند؛ اما فقط علل کمکی هستند علت تامّه، خود ماییم که از خداوند، اسماء حسنی و روح الهی را به ودیعه گرفتهایم. شیطان از خدا و از وجود خدایی ما رانده شده است؛ ولی ما به زور، او را برمیگردانیم! چگونه؟ با روحیاتمان، در اینکه راحتطلبیم، از هوای نفس پیروی میکنیم و حسرت غرب را میخوریم.
ما میبینیم که با تبعیت از هوای نفس و دعوت کردن شیطان، آرامش از قلبهایمان رخت بسته؛ اما باز حاضر نیستیم راهمان را جدا کنیم، چون میترسیم تنها بمانیم؛ در حالی که وقتی روح و وجود وصل به خدا و اسماء اوست، تنهایی برایش مفهوم ندارد. ولی ما چون خود را به عنوان انسان نشناختهایم، این همراهی خدا را نیز نمییابیم. از طرف دیگر، شیطان هرگز با ما نیست و از ما و عملمان برائت میجوید؛ مثل وقتی که مرتکب گناه میشویم و بعد که به خود میآییم، باورمان نمیشود که ما بودیم و آرزو میکنیم آن لحظات گناه از از زندگیمان پاک شود!
ویژگی دیگر شیطان "کفور" است: "وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً"[3]. اصل معنای "کفر"، رد و عدم اعتنا به چیزی است و از آثار آن، دوری جستن، محو و پوشاندن. پس کفر فقط این نیست که بگوییم خدا نیست؛ بلکه باید ببینیم همان خدایی را که قبول داریم هست، چقدر جدی گرفتهایم. ما اعتقادات زیبایی داریم و حرفهای خوبی میفهمیم؛ اما در عمل، همه محو میشوند. عاشقِ آمدن امام و بودن با اوییم؛ اما چقدر این عشق را جدی میگیریم و برایش تلاش میکنیم؟ میدانیم خدا و امام بر همه چیز حاضر و ناظرند؛ اما چقدر این حضور و نظارت را باور داریم؟ ما تشنهایم، آب هم کنارمان است؛ اما به این تشنگی اعتنا نمیکنیم و گاه آن قدر سستیم که انگار نشستهایم تا کسی آب را در گلویمان بریزد!
پس مصداق کفر، بیتوجهی به خداست در هر رتبهای؛ و انصافاً ما از صبح تا شب در این همه کار که انجام دهیم، به چه توجه میکنیم: خدا یا خود و دیگران و...؟ حتی گاه آن قدر غرق دنیا میشویم که به ظاهر و سلامت جسممان هم اهمیت نمیدهیم، چه رسد به خدا و آرامش باطن!
*****
قافلۀ اسرا به سمت مدینه حرکت کردند و وقتی نزدیک دروازۀ شهر رسیدند، امام سجاد(علیهالسلام) از مَرکب پیاده شدند و همان جا خیمه زدند. به بشیر فرمودند: «پدرت شاعر بود؛ آیا تو هم شعر سرودن میدانی؟» بشیر گفت: «آری.» امام فرمودند: «پس به مدینه برو و شهادت حسینبنعلی(علیهالسلام) را اعلام کن.» بشیر به سرعت رفت تا به مسجدالنبی رسیدم؛ صدایش به گریه بلند شد و با زبان شعر گفت: «ای اهل یثرب، دیگر چه جای ماندن است؟ که حسین(علیهالسلام) کشته و جسمش در کربلا مدفون شد و سرش روی نیزه در شهرها گشت.»
همه گریستند و زنان، مو پریشان کرده، چهره خراشیدند و به صورت زدند. چنان گریه و ناله میکردند، که بشیر میگوید: «پس از وفات پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) هیچ گاه این همه گریان ندیده بودم و هیچی روزی برای مسلمانان از این تلختر نبود!» زنی گفت: «داغ ما را تازه کردی؛ در حالی که زخمهای پیشین هنوز التیام نگرفته بود! تو کیستی؟»
بشیر، خود را معرفی کرد و گفت: «من فرستادۀ مولایم علیبنالحسین(علیهالسلام) هستم که با بانوان خاندانشان به اینجا آمدهاند و اکنون پشت دروازۀ شهر شما هستند.» اینجا بود که همۀ جمعیت به راه افتادند و خود را به امام رساندند. امام از خیمه خارج شدند و در حالی که با دستمال اشکهایشان را پاک میکردند، روی یک صندلی نشستند. امام همچنان میگریستند و صدای گریۀ مردم و نالۀ زنان از همه سو بلند بود. امام با اشارۀ دست، امر به سکوت کردند و همه ساکت شدند تا سخنان ایشان را بشنوند.[4]
[1]- سوره اعراف، آیه 17 : و بیشترشان را شاکر نمییابی.
[2]- سوره نحل، آیات 99 و 100 : "إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ. إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ"؛ همانا او بر مؤمنان که به پروردگارشان توکل میکنند، سلطهای ندارد؛ سلطۀ او فقط بر کسانی است که او را سرپرست بگیرند و به خدا شرک ورزند.
[3]- سوره إسراء، آیه 27 : و شیطان در برابر پروردگارش کفر و ناسپاسی داشت.
[4]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص197-200.
نظرات کاربران