نفس، مصاف عقل و شیطان
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هجدهم، 24 محرم 1437) به تبیین موضوع «نفس، مصاف عقل و شیطان» میپردازیم.
در شناخت اوصاف ابلیس از آیات سورۀ ص، به لعن رسیدیم. لعن، طردی از جانب حقتعالی است برای کسی که به اختیار خود، خود را از سعۀ رحمت او دور کرده است. این لعن، موجب گمراهی است که در دنیا مکافات الهی را در پی دارد و در آخرت، مجازات او را. ابلیس بر اثر نافرمانی، مشمول لعنت الهی شد؛ انسان نیز اگر طریق مخالفت خدا را در پیش گیرد، لعن میشود که نشانهاش سنگینی قلب در برابر پذیرش حقّ است. بزرگترین زیان دنیوی و اخروی لعن نیز از بین رفتن شرف و وجاهت آدمی است.
صفت بعدی، إغوا است: "قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ"[1]. دل، فکر و خیال ما به هر شرّی متمایل باشند، حتماً ابلیس از طریق ذرّیهاش شیطان، ما را به غیّ و ضلالت میکشاند؛ اگرچه خود را نمازخوان بدانیم. شیطان به نفس ما کار دارد؛ اما در مقابل ارادۀ ما قدرت مانور ندارد. لذا اگر قوای رحمانی و عقل را در وجود خود حاکم کنیم، او هرگز نفوذ و تسلطی بر ما نخواهد داشت.
غیّ، دلالت بر شرّ و فساد است، در مقابل رشد که دلالت به خیر و صلاح است: "قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی"[2]. نفس ما یعنی تعین ما پس از نزول به اسفلسافلین، از ابتدا بین دو اقتضای غیّ و رشد، تربیت میشود. از یک سو عقل در دایرۀ ولایت، شروع به تکامل میکند تا نفس را در جهت ظهور اسماء و خلافت الهی تعین دهد. از سوی دیگر هم ابلیس با نفس ما کار دارد تا هوی را تقویت کند و به نفس، توهّم استقلال دهد.
پس ما ناگزیریم که همواره تمام توجّه و مراقبتمان به نفس باشد؛ چون هردو بُعد را به اقتضا داریم و هرکدام را طلب کنیم، همان به ظهور میرسد. اگر نفس به غیّ میل کند، شیطان، دلیل او به سمت ضلالت است و اگر به رشد تمایل داشته باشد، انسان کامل در درون و بیرون، راهنمای او خواهد بود. هرچه از ما سر میزند، از نفس است؛ چه فعل و صفت، چه فکر و خیال، چه توهّم. باید مدام دل خود را محک بزنیم؛ هرجا دیدیم شر میخواهد، چه انجامش دهیم و چه ندهیم، بدانیم در سیطرۀ شیطان و اغوای او قرار گرفتهایم؛ حتی اگر عمری عبادت و افعال زیبا داشته باشیم.
مثلاً ممکن است سالها با دروغ، سوءظن، حسد یا کینه، با کسی زندگی کنیم و اصلاً به روی خود نیاوریم؛ اما همواره منتظر فرصت باشیم تا کوچکش کنیم؛ یا نه، دعا کنیم خدا همان بلایی را که او سرمان آورد، سرش بیاورد تا دلمان خنک شود! این یعنی آن سکون ظاهری و بیتفاوتی، از صفای نفس نیست.
دلی که هزار و یک گِله از این و آن و از شرایط، هزار حسرت و افسوس برای گذشته و هزار ترس و طمع برای آینده در آن است، نمیتواند حبّ و بغض خدایی داشته باشد. برعکس اگر دل خالی از نگرانی و حبّ و بغض شخصی باشد، حتماً در احاطۀ حقتعالی است؛ حتی اگر ظاهراً برای تربیت، درشتی کند. این یعنی کینهای از طرف مقابل ندارد و فقط میخواهد عملش را اصلاح کند. کینهای هم اگر باشد، از دشمن خداست که آن، بغض فیالله است، نه کینه.
پس کار ما تصفیۀ نفس و دل است. باید بینش و روحیۀ خود را درست کنیم؛ که دنیایی دعا و عبادت و زیارت، تا روحیۀ درست نباشد، فایده ندارد. بلکه حتی وسواس در عبادات صوری و عملگرایی افراطی، انسان را از دل غافل میکند. مثلاً برخی زائران در مشاهد مشرّفه، بر چسبیدن به ضریح یا ماندن طولانی در حرم اصرار دارند؛ اما اگر کسی جایشان را تنگ کند یا روی جانمازشان پا بگذارد، به هم میریزند و عصبانی میشوند. یعنی ظاهرشان زیارتنامه میخواند؛ اما درونشان در پیشگاه امام، آلوده است. دل اگر دل نباشد، زیر قبّه هم برود، زیارت به او نمیچسبد؛ چه رسد به اینکه از دور زیارت کند. برعکس، آنکه دلش صاف است، با دو رکعت نماز و زیارت، باصفا میشود، حتی در خانۀ خودش.
درواقع ریشۀ اغوا، امیال و خواستهها و روحیات ماست. روحیۀ ابلیسی، صاحبش را به وادی غیّ و هلاکت میکشاند و در زمرۀ غاوین قرار میدهد، حتی اگر عابد پنجاهساله باشد. فقط آنها که از ابتدا ریش و قیچی را از دست "دلم میخواهد" گرفتهاند و به عشق و ولایت سپردهاند، مصون میمانند: "إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ"[3].
هستند کسانی که ظاهرشان مثل خوبان است و تمام کارهای آنان را میکنند؛ اما اثر آنها را ندارند. چون خوبی را با همان روحیۀ خود انجام میدهند، نه برای خدا! لذا گاه تمام خوبیهایشان را با یک کلمه بر باد میدهند. چون خوبی، آن است که بر پایۀ عقل باشد، نه از روی احساس و عاطفه و هوای نفس که یک روز اوج بگیرد و روز دیگر فروکش کند.
غاوین بودن، فرمی از روحیه است که افعال و صفات زیبا دارد، اما دچار یأس، کینه، دنیاطلبی، سختگیری در امور دنیا و... است و با این بستر آماده، شیطان از درون، او را به فساد، دلالت و هدایت میکند. او اهل شعر و شعار است، اما شعور ندارد؛ در حالی که از شعار نمیتوان به شعور رسید و از شعور باید به شعار برسد.
حال چه کنیم؟ هرجا که دیدیم نفسمان به دنیا و نفع و ضرر شخصی راهنمایی میکند، به حرفش گوش ندهیم؛ سخت است، اما ملکه میشود. راهش این است که قبل از هر کاری فکر کنیم و ببینیم انگیزهمان چیست؛ تا اگر به دلالت شیطان بود، دستمان را از دستش بیرون بکشیم و با او نرویم. نه اینکه سریع عکسالعمل نشان دهیم و حرف را نشنیده، پاسخ گوییم! وگرنه بعد پشیمان میشویم و آن وقت "ببخشید" گفتن، سودی ندارد.
پس از این به اوصاف ابلیس در آیات سورۀ حجر میرسیم: "إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى أَنْ یَكُونَ مَعَ السَّاجِدینَ"[4]. إبا یعنی خودداری کردن؛ یعنی فرد در فعل یا صفت با امری مادی یا معنوی مواجه شود و مانعی در برابر او قرار گیرد که نگذارد او به آن امر دست یابد و آن فعل و صفت را انجام دهد یا ترک کند. اما این مانع از کجاست؟ آیا خدا مانع میشود؟
به طور کلی خدا هرگز مانع خیر نمیشود و برای همین هم تمام دشمنیهای مردم، مانع نشد که او انبیاء و اولیاء را برای هدایتشان بفرستد. خدا مُعطی است؛ منع، آنجاست که ما اعطای او را نپذیریم. اما از سوی دیگر، خدا مانع هم هست: مانع ظهور فساد. ما مقتضی شرّ و فسادیم و این صفت خدا در درون ماست تا نگذارد از ما شرّ و فساد صادر شود. او وجود و اسماء الهی را به ما عطا کرده؛ اما مانعی هم گذاشته تا این عطا هدر نرود. درواقع برای عوامل فساد، مانع گذاشته است تا هیچ چیز مانع ظهور آن قوای انسانی نشود.
لذا راه هر عذری بر ما بسته است و وقتی اعطایی از سوی خدا شد، هیچ مانعی برای ظهور آن نیست؛ چون مانعی هست که اجازۀ این منع را نمیدهد و نمیگذارد آن اعطا آلوده شود. پس نگران نباشیم؛ چون اگر هم شیطان بیاید، خدا مانعی به نام توبه و استغفار گذاشته تا بتوانیم راه شیطان را ببندیم و اعطای خدا را به ظهور رسانیم. مگر اینکه آن مانع الهی را برداریم و اعطای خدا را در دایرۀ تنگ هوای نفس و امیال دانی ببریم؛ آن وقت خودمان مانع ظهور عطای الهی میشویم.
*****
امام حسین(علیهالسلام) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم، نامۀ دیگری برای سلیمانبنصرد خزاعی، رفاعةبنشدّاد و جمعی از شیعیان کوفه نوشتند و با قیسبنمسهّر به کوفه فرستادند. اما عبیداللهبنزیاد، او را نیز به شهادت رساند. خبر به امام رسید و امام برای او نیز گریستند. فداییان، یکی یکی پر میزدند.
سپاه امام به نزدیک کوفه رسیده بود که حرّبنیزید ریاحی با هزار سوار آمد. امام پرسیدند: «با مایی یا علیه ما؟» گفت: «علیه شما!» پس از آنکه با هم گفتگو کردند، امام فرمودند: «پس اگر خلاف نامههایتان با من عمل میکنید، به همان جا که از آن آمدهام، برمیگردم.» اما حرّ نگذاشت و گفت: « ای فرزند رسولخدا! به کوفه و مدینه هم نیایید؛ که من نزد ابنزیاد، معذورم.» امام هم از راه دیگر رفتند.
عبیدالله برای حرّ، نامهای نوشت و با توبیخ به او امر کرد که بر امام سخت بگیرد؛ او نیز راه را بر امام بست. پس امام برخاستند و برای یاران خود خطبهای خواندند: «میبینید چه شده! دنیا تغییر کرده و همچون چراگاهی خشک شده؛ کسی به حق، عمل نمیکند و مانع باطل نمیشود! در این موقعیت، مشتاق لقاء پروردگارم و مرگ را جز سعادت نمیبینم و زندگی با ظالمان را جز آزار و ملامت.»
گویی امام، ناز عشق، علَم کرده بودند و مصافی پهن بود تا صادقان، نیاز عاشقی رو کنند و ناز بخرند.
زهیر برخاست و گفت: «اگر دنیا باقی بود و ما در آن جاودان بودیم، باز قیام با تو را بر این دنیای جاودان ترجیح میدادیم.» دیگر چه رسد به اکنون که هم دنیا فانی است و هم ما رفتنی.
هلالبننافع گفت: «به خدا ما از دیدار پروردگارمان کراهت نداریم و با نیت و بصیرت، انتخاب کردهایم که با تو بیاییم و با دشمنت بجنگیم.»
بریربنخضیر گفت: «خدا بر ما منّت گذاشته که در رکابت بجنگیم و پارهپاره شویم و روز قیامت، جدّت شفیعمان باشد.»
بهبه از این بزم نورانی ناز و نیاز، در غوغای ظلمانی و پرغبارِ اهل کوفه!
به هر حال، راهبستنها به جایی کشید که امام ناچار به کربلا رسیدند و روز دوم محرّم بود. پرسیدند: «اینجا کجاست؟» گفته شد: «کربلا.» امام فرمودند: «به خدا پناه میبرم از این موضع کرب و بلا. همین جا خیمهها را برپا کنید که قتلگاه ما و مزار ماست؛ و جدّم به من خبر داده است.»
خدا نصیب نکند این سخنان را خواهری از برادری بشنود؛ اما زینب(سلاماللهعلیها) شنید! گفت: «برادرم؛ این سخن کسی است که میداند کشته میشود!» و امام فرمودند: « آری، خواهرم.» زنان شروع شیون کردند و بر چهره، لطمه زدند و گریبان دریدند. امّکلثوم هم "وامحمداه" و "واعلیّاه" سر داد. امام آنان را تسلّی دادند و فرمودند: «مرگ برای همه است.» آن گاه یکییکی نامشان را بردند و سفارش کردند: «بعد از شهادتم گریبان چاك نکنید، چهره نخراشید و سخن ناروا نگویید.»[5]
ببینید؛ اینکه از او سخن میگوییم و این همه مظلومیت و برخورد امّتش را میخوانیم، به اذن خدا صاحب تمام هستی است و آن کوردلان، این همه عظمت را نمیبینند! اینجاست که فرق عبودیت و عبادت را میفهمیم و میبینیم ختم مفاتیح و عابد و زاهد بودن صوری، با بندگی و قدرت تصمیم درست در بزنگاه حق و باطل، چقدر فرق میکند.
[1]- سوره ص، آیه 82 : گفت: پس به عزتت سوگند، همه را فریب میدهم!
[2]- سوره بقره، آیه 256 : به تحقیق، راه خیر از راه شرّ، روشن شده است.
[3]- سوره ص، آیه 83 : مگر بندگان خالصشدهات.
[4]- سوره حجر، آیه 31 : مگر ابلیس که امتناع کرد از اینکه با سجدهکنندگان باشد.
[5]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص75-82.
نظرات کاربران