25 صفر - عصیان

عصیان

در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ سی و یکم ،25 صفر1437) به تبیین موضوع «نیروی انگیزه» می‌پردازیم.

از دیگر اوصاف شیطان، تبذیر است:

"وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لاتُبَذِّرْ تَبْذيراً. إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ..."[1]

و به نزدیکان، مساکین و درراه‌ماندگان، حقّشان را بدهید و تبذیر نکنید؛ همانا تبذیرکنندگان، برادران شیطان‌اند.

تبذیر یعنی انداختن و پراکندن؛ به بیان ما ریخت و پاش. تبذیر در مال یعنی آن را بدون میزان و برنامۀ صحیح خرج کردن؛ چه برای خود و چه برای دیگری. برای همین هم یکی از سؤال‌های قیامت، این است که: مالت را از چه راهی به دست آوردی و چگونه مصرف کردی[2]؟ لازم نیست حتماً در راه حرام خرج کنیم یا اسراف و زیاده‌روی کنیم تا تبذیر باشد؛ هر مصرف غلط، تبذیر است، اگرچه کم مصرف کردن باشد.

هیچ کس از خود، چیزی ندارد؛ هرچه می‌دهیم، از مال الله و کیسۀ خلیفه است. پس باید به‌جا و طبق چارچوب خلیفه ببخشیم؛ وگرنه مال خدا را تضییع کرده‌ایم و لذا خیلی از حقوق ضایع می‌شود و حتی نظم اقتصادی به هم می‌خورد. در آیه آمده که حقّ مسکین را بدهیم؛ اما اگر به ناحق بدهیم، تبذیر است. مثل وقتی که می‌دانیم در راه غلط به کار می‌گیرد؛ یا با اینکه می‌توانیم شرایط کار را برای او فراهم کنیم، طوری بدهیم که او را وابسته و دچار ذلت نفس کند. نتیجۀ این انفاق‌های بیجا ترویج دریوزگی، راحت‌طلبی و تن‌پروری است و سبب می‌شود فرد از نیروهای درونی خود، کمتر استفاده کند و به جای اینکه دنبال کار برود، عادت کند در کوچک‌ترین مشکلات هم کمک بخواهد.

به طور کلی در تمام خوبی‌ها اگر چارچوب را رعایت نکنیم، به عزت نفس، اوصاف انسانی و توانمندی‌های طرف مقابل لطمه می‌زنیم. اما اگر طبق برنامه و تدبیر عقل باشد، هرچه بدهیم و کمک کنیم، زیاده‌روی نیست. تا جایی که حتی در سیرۀ ائمه(علیهم‌السلام) داریم گاه همه چیزشان را می‌دادند و برای خودشان هیچ نمی‌ماند[3].

متأسفانه بیشتر کمک‌های ما با انگیزۀ نفسانی و کبر و غرور است؛ برای اینکه از ما ناراحت نشوند، دلشان نشکند، کم نیاوریم، فکر نکنند ما بخیلیم یا نداریم و...؛ در حالی که باید با برنامۀ خدا حرکت کنیم، نه براساس دل خودمان یا دل مردم. همۀ دلسوزی‌های بیجا تبذیر است؛ چه در زمینۀ مال باشد، چه در کمک‌های دیگر. اما بدانیم مبذّر، برادر شیطان است؛ یعنی هنوز شیطان نشده و ملکه و تعین شیطانی نگرفته، اما در حدّ برادر به او نزدیک و شبیه شده است.

صفت بعدی شیطان، عصیان است: "...إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً"[4]. عصیان در مقابل تبعیت است؛ یعنی مطلق نافرمانی در جایی که باید تبعیت کرد، صرف‌نظر از اینکه چه کاری باشد. همه در فطرت و تکوین، موحّد و خداپرست‌اند؛ پس اگر خدا را دوست داشته باشیم و بدانیم یگانه است، هنر نکرده‌ایم؛ چه مسلمان باشیم و به زبان آوریم، چه نه. هنر در تبعیت است و تبعیت، ثمرۀ معرفت. آنجا که محبت و مودّت بر اساس معرفت باشد، محال است تبعیت نباشد و عصیان در هیچ رتبه‌ای اتفاقی نمی‌افتد.

البته از آنجا که ذات حق، مختفی است و هرگز ظهور نکرده، تبعیت و عصیان او در انبیاء و اولیائش جلوه دارد و هرکس از آن‌ها پیروی کند، از او پیروی کرده است. لذا قرآن از زبان حضرت ابراهیم می‌فرماید: "فَمَنْ تَبِعَني‏ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصاني‏ فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ"[5]؛ یعنی هرکس مرا دوست بدارد و معتقد باشد، از من نیست؛ بلکه باید از من تبعیت کند و مظهر شود. به طور کلی تبعیت، در میدان ولایت است؛ یا ولایت رحمان و یا ولایت شیطان.

پس عصیان فقط گناه فعلی نیست؛ بلکه اصل، روحیۀ نافرمانی و عدم تبعیت است. وقتی روحیۀ تبعیت از انسان رفت، توفیق عملی هم از او سلب می‌شود و به گناه فعلی هم می‌رسد. چنان‌که برای حضرت آدم هنوز تشریع نیامده بود و او مرتکب حرام فعلی نشد؛ اما عصیان داشت و به همان اندازه از خدا دور شد و به رنج هبوط و عالم تضاد افتاد، اگرچه آدم بود؛ "...وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی"[6]. بعد هم فهمید که به خود ظلم کرده و باید جبران کند. البته خدا او را بالا برد؛ اما نه بدون فهمیدن و برگشتن او.

درست است که یک بار عصیان کرده بود؛ اما دانست که اگر تبعیت ثانوی داشته باشد، خدا به او برمی‌گردد و مسیر را برایش باز می‌کند. برخلاف شیطان که او هم عصیان کرد و طرد شد؛ اما چون گمراهی خود را به گردن خدا انداخت و به عصیانش ادامه داد، دیگر برنگشت. یا قابیل که روحیۀ عصیانش را در دنیا هم ظهور داد و مرتکب معصیت شد؛ درنتیجه به مجازات و عذاب اخروی نیز دچار گشت.

پس عصیان لزوماً گناه شرعی نیست؛ اما هر عصیانی اثر دوری از خدا را دارد. آن هم نه تنها در تشریع؛ بلکه تمام عوالم هستی، قانون و سنّت دارد و هرکس از آن‌ها تبعیت نکند، چوب عصیانش را می‌خورد. به عنوان مثال، هرکس بدون لباس مناسب در هوای برفی و سرد بماند، سرما می‌خورد و خودش هم باید بلرزد و رنج سرماخوردگی و تلخی دارو را بچشد؛ اگرچه تأثیر دارو و حیات جسم از خداست و اوست که شفا می‌دهد.

نمی‌توانیم بگوییم: من به ورزش و تغذیۀ صحیح و خواب درست، اهمیت نمی‌دهم؛ اما نباید ضعیف و بیمار شوم، چون مؤمنم! سبک زندگی غلط هم، عصیان در تکوین است که اثر خود را می‌گذارد؛ چه مؤمن باشیم، چه کافر. اصلاً مؤمن یعنی تبعیت. پس اگر هم تا کنون عصیان کرده‌ایم و بیمار شده‌ایم، باید برگردیم و این بار تبعیت کنیم؛ یعنی با جبران خطاها و کاستی‌ها، مسیر درمان را برویم. نه اینکه هرچه خواستیم، بکنیم و بعد هرچه شد، بگوییم خدا کرد!

ما انتظار داریم اگر در تشریع و فعل درست حرکت کردیم، در تکوین هم همه چیزمان روبه‌راه شود. انتظار داریم کاری را که خودمان خراب کرده‌ایم، خدا و بقیه درست کنند، بی آنکه ما حرکتی برای جبرانش بکنیم یا اینکه اصلاً بپذیریم کار خودمان بوده است! اصلاً زندگی ما شده طلب‌کاری و طمع از خدا و خلق خدا؛ می‌گوییم: من که خوبم، درس و معرفت، نماز و روزه، حجاب و زیارت، همه چیز دارم؛ خدا دیگر از من چه می‌خواهد؟ غافل از اینکه خدا از ما تبعیت می‌خواهد، در تمام مراتب؛ حتی در اندیشه‌ها و روحیات، اوصاف و اخلاق، نگرانی‌ها و حبّ و بغض‌ها.

پس خیلی از بلاها نتیجۀ عصیان خود ماست، نه ابتلای الهی. نشانه‌اش هم این است که ابتلای خدا رشد و عروج دارد، وسعت قلب می‌آورد و دل را دریا می‌کند تا در همین دنیا امنیت بهشت را بیابیم. اما وقتی دیدیم ضیق وجود گرفته‌ایم، افسرده شده‌ایم و از زمین و زمان توقع داریم که چرا به دادمان نمی‌رسند، بدانیم با هوای نفس و عدم تبعیت از خدا، خود را در فتنۀ شیطان انداخته‌ایم.

به زبان، زیاد می‌گوییم: «از ماست که بر ماست»؛ اما اگر واقعاً قبول داریم، باید برای برگشت، قدمی برداریم؛ وگرنه این هم شعاری بیش نیست. البته نه فقط برگشت در فعل؛ بلکه باید روحیۀ عصیان را از قلب و وجودمان برداریم و در نظام تکوین و تشریع، تابع محض شویم. وگرنه اساس عصیان در قلب، ارکان توفیق الهی یعنی این را که خدا موافق ما حرکت کند، سست می‌کند و نتیجه‌اش گمراهی و شرّ و فساد است.

عصیان تکوینی، اثرش همین جاست در مکافات عمل‌ها. همان طور که هرکس در تکوین تبعیت کند، همین جا آثار خیرش را می‌بیند؛ اگرچه در تشریع، جهنمی باشد. دلیل پیشرفت غرب و عقب ماندن جهان سوم هم همین است؛ آن‌ها با سنن طبیعت پیش رفته‌اند و تلاش کرده‌اند و این‌ها به دلایل مختلف، اجازه داده‌اند استعمار شوند. به فرمودۀ خداوند: "إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ"[7]؛ خدا احوال قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خودشان تغییر دهند.

به عنوان مثال، پدر و مادری که سنن تکوین یا قواعد تشریع را درست رعایت نکنند، اثرش را همین جا در معلولیت فرزند یا آمادگی او برای گرایش به گناه و زشتی می‌بینند؛ هرچند برای ظلمی که در حقّ او کرده‌اند، عقاب هم می‌شوند. البته نطفه به هر حال، ریزش فیض و رحمت الهی است و فیض حق هرگز قطع نمی‌شود. پس پدر و مادر هرگز نمی‌توانند وجود و نفخۀ روح و اسماء الهی را در فرزندشان خراب کنند؛ فقط شرایط را برایش سخت‌تر می‌کنند که نتیجۀ این سختی، اجر و کمک بیشتر خدا برای آن فرزند است. بنابراین هیچ کس تکویناً بد نیست و همه می‌توانند خوب باشند؛ فقط شرایط فرق می‌کند. آن کس که واقعاً خوبی را بخواهد، خدا هم شرایط را برایش آسان می‌کند؛ نه لزوماً در بیرون، بلکه درونش را چنان آماده و قوی می‌کند تا سختی و دردسر بیرون را به راحتی و سلامت، پشت سر بگذارد.

 


[1]- سوره إسراء، آیات 26 و 27.

[2]- بحارالأنوار، ج74، ص160.

[3]- بحارالأنوار، ج43، ص349.

[4]- سوره مریم، آیه 44 : همانا شیطان برای پروردگارش عصیانگر بود.

[5]- سوره ابراهیم، آیه 36 : پس هرکس از من تبعیت کند، از من است و هرکه عصیان کند، همانا تو غفور رحیمی.

[6]- سوره طه، آیه 21 : آدم، پرورگارش را عصیان کرد، پس فریب خورد.

[7]- سوره رعد، آیه 11.



نظرات کاربران

//