زینت در دل
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ نوزدهم، 26 محرم 1437) به تبیین موضوع «زینت در دل» میپردازیم.
بحث در اوصاف ابلیس بود. این اوصاف در ابلیس فقط استعداد و اقتضا بود؛ اما خودش با اختیار، آنها را به فعلیت رساند و اوج شقاوت را برگزید. همان گونه که انسانهای کامل در وجهاللّهی به فعلیت کامل رسیدهاند.
آدم با نزدیک شدن به درخت منهیه، از مقام آدمیت هبوط کرد و هبوط او در زمین، مقتضی اوصاف ابلیسی بود. اما اوصاف آدمی را نیز به اقتضا داشت. پس میتوانست هریک از این دو را به فعلیت برساند؛ که آدمیت را انتخاب کرد. بر خلاف ابلیس که خودش خواست ابلیس شود. ما نیز اقتضای هردو بُعد را داریم؛ که با نزدیک شدن به اوصاف آدمیت، تعین نفسمان انسانی میشود و با نزدیک شدن به اوصاف ابلیسی، رو به شیطنت حرکت میکنیم. درواقع ما با این دو مقتضی، ابدیت خود را میسازیم؛ همان طور که آدم و ابلیس ساختند و به فعلیت رسیدند؛ بعد هم در زمین آمدند تا با سریان و جریان در وجود ما ولایت نور و ولایت نار را ظهور دهند. لذا انسانیت و شیطنت، تا قیامت ادامه دارد.
با این مقدمه، به وصف دیگری از ابلیس میپردازیم: "قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ..."[1]. کار ابلیس، زینت دادن است که وصف ذاتی او شده. "زینت" زیبایی ظاهری است در امر مادی یا معنوی، در اثر علاقه یا تخیل و صرفنظر از اینکه عرَضی باشد یا از خود شیء ظاهر شود و از اجزائش باشد. زینت مادی مثل: "فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ في زينَتِهِ..."[2]؛ و زینت معنوی مثل: "وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ"[3]. زینت در مقام تخیل هم آنجاست که کار ما غلط است، ولی شیطان آن را در نظرمان تزیین میکند و زیبا جلوه میدهد: "...زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ"[4].
مثلاً خیلی از آنها که اسراف میکنند، قبول ندارند کارشان بد است؛ میگویند: «خدا داده، مال خودم است و هرطور بخواهم، مصرف میکنم؛ تهماندهاش را هم به فقرا میدهم!» یعنی چون دلشان میخواهد این گونه زندگی کنند، همین روش برایشان زینت داده شده و آن را موجّه و بیاشکال میبینند.
اما زینت اصلی چیست؟ زینتی که از جانب خدا به ما رسیده، کمال و رستگاری است که آن را با اعطای وجود، تعلیم اسماء و نفخۀ روح تأمین کرده؛ چون او جز خیر و صلاح بندگانش را نمیخواهد. اما اگر انسان این زینت اصلی را نپذیرفت و رستگاری را در تبعیت نفس دید، خدا باز هم به او زینت میدهد؛ منتها این بار زینتی را که بنده خواسته و به اقتضای هوایش است، نه زینتی را که خود میداند و میخواهد. بنده هم فکر میکند خدا چون دوستش داشته، آنچه را او میخواسته، داده! اینجاست که خدا میفرماید: "إِنَّ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ"[5].
این نکته در روحیه و طلب ما آشکار میشود، یعنی آنچه مربوط به قلبمان است؛ نه در عبادات ظاهری و افعالی که انجام میدهیم. اصل، آن است که روحیۀ ما جز آن اراده و مشیتی که خدا برایمان خواسته، نباشد. او خواسته به ماده و هوی اصالت ندهیم، دنیا را ابزار بگیریم و نگذاریم مقتضی ابلیسی در هیچ چیزمان ظهور کند. پس اگر دلمان جز این بخواهد، حتی اگر به دلخواهمان عمل نکنیم، در آستانۀ ورود به عالم شیطانیم. یعنی شناگر خوبی هستیم؛ منتها یا آب نیست که شنا نمیکنیم، یا آب هست و خودمان از شنا میترسیم.
دل اگر دل باشد، اصلاً جز خواست خدا نمیخواهد؛ چون عرش رحمان است و ایمان را دوست دارد. اما اگر هم اسیر هوی شود، خدا به انتخاب او اهمیت میدهد و او را در همان مسیری که خواسته، پیش میبرد. خطر هم همین جاست! پس باید نگران دلمان و طلبمان باشیم؛ بیش از آنکه نگران شأن و آبرو و حرف مردم هستیم.
اصلاح فعل، خیلی سخت نیست؛ اول باید دلمان را دریا کنیم. خدا هم بهای اصلی را به دل میدهد، نه به فعل. ولی ما خیلی به دل، اهمیت نمیدهیم. مثلاً وقتی کسی به ما بدی میکند، از او کینه به دل میگیریم. شاید جلوی خود را بگیریم و عکسالعملی نشان ندهیم؛ اما منتظریم بلایی سرش بیاید. آن وقت خوشحال میشویم که: «دیدی خدا چقدر مرا دوست دارد؟ من گذشتم، ولی خدا جوابش را داد و دلم را به دست آورد!»
اما به راستی بلا و نقص دیگری چطور میتواند برای ما کمال باشد؟! این اوج کار شیطان است که زشتی انتقام را زینت میدهد تا به درد و رنج دیگری راضی شویم! اگر هم فکر میکنیم دلمان آرام میشود، آرامش نیست؛ تشفّی غیظی است که به نفسمان تعین شیطانی میدهد. خدا خودش میداند با بندگانش چه کند؛ ولی ما چرا بخواهیم یکی به خاطر ما مکافات شود؟ این کینهها و تفرقهها، حساسیتها و رنجشهای بیمورد، نگرانیهای بیجا و محبتهای محدود، دلهای ما را آلوده و از عالم انسانیت دور کرده است. دل باید از هر رنجش و حبّ و بغض مستقل شخصی خالی باشد؛ اگرچه وقتی مسئول تربیت کسی هستیم، گاهی لازم میشود ظاهراً تندی کنیم یا فریادی بکشیم.
حضرات معصومین(علیهمالسلام) نیز شمشیر میکشیدند و حتی قصاص میکردند؛ اما فقط برای خدا، نه دل خودشان. ولی ما حتی نماز را به خاطر دلمان میخوانیم! فرقان یعنی همین که در تمام اعمال تشخیص دهیم از خداست یا از خود؛ و مثلاً ناراحتی ما ظهور غضب و غیرت اوست یا کینۀ شخصی خودمان. آن وقت جز در واجبات، هرجا دیدیم خودمان و نفسمان هستیم، بهتر است وقتمان را هدر ندهیم؛ چون کارمان اثر ندارد. هرجا هم شک داریم، احتیاط کنیم تا لایههای خیال و احساس کنار رود؛ چون وقتی عاقلانه و درست فهمیدیم، تازه تکلیف به گردنمان میآید.
حال به اوصاف ابلیس در آیات سورۀ کهف میرسیم: "فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ"[6]. فسق نیز مانند دیگر اوصاف ابلیس، جزء فعلیت او شده؛ ولی ما فقط اقتضای این اوصاف را داریم. لغتنامۀ التحقیق، فسق را خروج از قوانین دینی، عقلی یا طبیعی معنا کرده است؛ که از مصادیقش خروج از امر و طاعت الهی، احکام و آداب اسلامی و اخلاق انسانی است. همچنین در نظر نگرفتن مقتضیات طبیعی خود؛ مثل مکتب فمینیسم که زن را مساوی مرد میبیند و تفاوتهای او را نمیپذیرد. پا فراتر گذاشتن از گلیم خود و چشم و همچشمی نیز مصداق فسق است.
و آنکه از دین و اخلاق خارج شده، فاسق است؛ اگرچه با نماز و روزه وارد دین باشد. مثل کسی که از کشور خود خارج شده و در کشور غریبه میخواهد با زبان خودش با مردم ارتباط برقرار کند! هر زبان در مملکت خودش به درد میخورد؛ نماز و روزه و عبادت هم در مملکت دین و امر خدا مفید و مؤثر است.
گفتیم سپاه امام حسین(علیهالسلام) به جبر در کربلا ماندند. عبیدالله یارانش را به جنگ با امام شوراند و آخرتِ عمربنسعد را به قیمت دنیایش خرید تا فرمانده جنگ باشد. عمرسعد با چهارهزار سوار به راه افتاد. عبیدالله هم با سربازان بسیار به دنبالش رفت؛ تا آنکه در ششم محرم، بیست هزار شدند و بر سپاه امام سخت گرفتند؛ طوری که ندای العطش از آنها برآمد.
آن گاه امام برخاست و تکیه به شمشیر، با صدای بلند فرمود: «شما را به خدا قسم میدهم؛ آیا مرا میشناسید؟» گفتند: «آری، تو فرزند رسولخدایی.» فرمود: «قسمتان میدهم؛ پس جدّم را هم میشناسید؟» گفتند: «آری.» فرمود: «پدر و مادرم علی و زهرا(سلاماللهعلیها)، مادربزرگم خدیجه و عموهایم حمزه و جعفر را چطور؟» گفتند: «همه را میشناسیم.» فرمود: «این را هم میدانید که شمشیر و عمامهام، شمشیر و عمامۀ پیامبر است و پدرم اولین و داناترین مسلمان و ولیّ تمام مؤمنان است؟» گفتند: «معلوم است!» فرمود: «پس چرا خونم را مباح میشمارید؟ً! در حالی که پدرم ساقی کوثر است!» گفتند: «همه را میدانیم؛ اما رهایت نمیکنیم تا با لب تشنه، مرگ را بچشی!»
اینها همان کوفیان بودند که برای امام، دعوتنامه نوشته بودند! امام هم میدانست او را میشناسند؛ میخواست نوری دوباره بتاباند و فطرتها را بیدار کند. اما چقدر ظلمت گرفته بودند که با تابش مستقیم خورشید هم روشن نشدند! ما نیز اینها را نمیگوییم که فقط یزیدیان را لعنت کنیم و بر حال حسین(علیهالسلام) افسوس بخوریم؛ بلکه باید خود را در این میدان ارزیابی کنیم که گاه برای ما نیز حق به همین مقدار روشن است و همه چیز را میدانیم؛ اما خلافش عمل میکنیم!
پس از این خطبه، زنان کاروان به ناله و زاری افتادند؛ و عباس و علیاکبر، آرامشان کردند. نامۀ عبیدالله به عمرسعد رسید که زود جنگ را شروع کند. شمر لعین، نزدیک سپاه امام رفت و عباس و برادرانش را یکی یکی صدا زد که: «کجایند خواهرزادگان من؟!» امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگرچه فاسق است و از دین خارج شده.» برادران اطاعت کردند و گفتند: «کارت چیست؟» ملعون گفت: «شما در امانید؛ پس خود را با حسین(علیهالسلام) به کشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید!»
به راستی عجب جرئتی کرد شمر بیحیا، با گفتن این جملات به عباسِ علی(علیهماالسلام) خدای عشق و ادب و غیرت! عباس هم با پاسخ خود، او را سر جایش نشاند: «دستت بریده باشد و لعنت بر اماننامهای که تو آوردی، ای دشمن خدا! آیا میگویی برادر و سرورمان حسینِ فاطمه(علیهماالسلام) را رها کنیم و مطیع ملعونان شویم؟!»
و شمر، خشمگین به سوی لشکرش برگشت.[7]
[1]- سوره حجر، آیه 39 : پروردگارا، به سبب آنکه مرا فریب دادی، هرآینه برایشان در زمین زینت میدهم!
[2]- سوره قصص، آیه 79 : پس [قارون] با زینت خود بر قومش ظاهر شد.
[3]- سوره حجرات، آیه 7 : ولی خداوند ایمان را محبوب شما کرد و در قلبهایتان زینت داد.
[4]- سوره انعام، آیه 43 : شیطان آنچه را میکردند، برایشان زینت داد.
[5]- سوره نمل، آیه 4 : همانا کسانی که به آخرت ایمان ندارند، اعمال آنان را برایشان زینت دادیم، پس سرگردان میشوند!
[6]- سوره کهف، آیه 50 : پس سجده کردند، جز ابلیس که از جن بود؛ پس از امر پروردگارش خارج شد.
[7]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص86-89.
نظرات کاربران