3 محرّم - به او بسپار

به او بسپار

 در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ پنجاه و پنجم، 3 محرّم  1438) به تبیین موضوع «به او بسپار» می‌پردازیم.

گفتیم دو صف انسانیت و شیطنت در طول تاریخ، نقش خود را ایفا می‌کنند و همه تحت لوای حجت پیش می‌روند. البته این مسیر را روحیه‌ها طی می‌کنند و نه جسم‌ها؛ پس چنین نیست که فقط چون نماز می‌خوانیم، حتماً در صف انسانیت باشیم. باید مقام حجت و ولایت را در درون بیابیم و با او حرکت کنیم. در آن صورت، کید و مکر شیطان برایمان ضعیف می‌شود و راه عروج برایمان باز می‌گردد.

دانستیم دل خوش کردن به اسباب و علل ظاهری صرف‌نظر از اسباب باطنی، ما را در دام شیطان گرفتار می‌کند و تنها راه رهایی، گذر از ظاهر به باطن با بصیرت و دقت نظر است. باز هم مولوی می‌گوید:

نیست کسبی از توکل، خوب‌تر / چیست از تسلیم، خود، محبوب‌تر؟

بس گریزند از بلا سوی بلا / بس جهند از مار، سوی اژدها

حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود / آن‌که جان پنداشت، خون‌آشام بود

در ببَست و دشمن اندر خانه بود / حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود

توکل و تسلیم، دو حقیقت نورانی در وجود و جزء لشکرهای عقل هستند که به روحیه و نفس مربوط می‌شوند، نه فعل و عمل؛ و البته خود را در میادین ابتلا و گرفتاری‌ها نشان می‌دهند. همان‌طور که آب، تنها زمانی اثر خود را به بدن می‌دهد که بدن، تشنه باشد و در غیر این صورت، جذب خون نمی‌شود؛ یا غذا فقط در هنگام گرسنگی اثر می‌کند و در سیری چه‌بسا اثر سوء هم دارد.

تسلیم و توکل نیز همین است. نمی‌شود در زندگی آرام روزمرۀ خود بنشینیم و ادعا کنیم که: «توکل بر خدا؛ تسلیم!» آنجا که میدان ابتلاست و گرفتار می‌شویم، باید با توکل، پشت خط قرمزهای الهی بایستیم و عبور نکنیم؛ آنجا هم که چراغ سبز است، توکل کنیم و با پای خودی نرویم. ولی ما به جای این، فقط از سببی سراغ سبب دیگر می‌رویم و حتی با عبور از خط قرمزها می‌خواهیم خود را راحت کنیم. این‌گونه است که به جای رهایی و آرامش، مدام از بلایی به بلای دیگر مبتلا می‌شویم. به قول معروف، از چاله درمی‌آییم و به چاه می‌افتیم و لذا هیچ‌گاه راضی نیستیم!

ما به جزءها توکل و اعتماد داریم، نه خدا؛ برای همین، خدا در زندگی‌مان غایب است. مولانا چاره‌جویی‌های ما را برای حل مشکلات، به چاره‌جویی فرعون برای حفظ تاج و تختش تشبیه می‌کند. او تمام نوزادان پسر بنی‌اسرائیل را کشت تا از زنده ماندن دشمن خود جلوگیری کند؛ اما دشمنی که می‌خواست او را نابود کند، در همان کاخ فرعونی بزرگ شد.

ما نیز با همین نوع چاره‌اندیشی‌ها، خود را به دام می‌اندازیم. بعد هم می‌گوییم: «ما که برای معرفت، وقت نداریم و دستمان به امام و اولیاء هم نمی‌رسد، دیگر جز علل و اسباب مادی برایمان چه می‌ماند؟» البته در نگاه سطحی واقعاً همین است. اما اگر عمق وجود خود را بشناسیم، می‌بینیم که این‌طور نیست و حجت همواره در درون ما و تمام هستی است. همچون مولایمان علی(علیه‌السلام) که حق را در همه چیز می‌دید و می‌فرمود: "مَا رَأيْتُ شَيْئاً إلاَّ وَ رَأيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ"[1].

دیدهٔ ما چون بسی علت در اوست / رو، فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست

دیدِ ما را دیدِ او نِعم‌العوض / یابی اندر دیدِ او کلّ غرض

حال که نگاه ما ناقص است، خود را به دوست بسپاریم و چشم ببندیم تا او ببیند؛ "مُقَدِّمُكُمْ‏ أَمَامَ‏ طَلِبَتِي‏ وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي"[2]. دوست کیست؟ همان حجت و انسان کامل که با اقتضای آدمیت، در جان همۀ ما حاضر است. او بهتر از خود ما می‌داند چه می‌خواهیم؛ پس همه چیز را به دستش دهیم؛ "...أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ"[3]. منتها باید چشم ببندیم و بگذاریم کارش را بکند.

مادر وقتی می‌خواهد به کودک، چیزی دهد، می‌گوید: «چشمت را ببند»؛ و بعد چیزی بهتر از آنچه کودک می‌خواسته، در دست او می‌گذارد و می‌گوید: «حالا باز کن.» ولایت نیز با ما چنین می‌کند. اگر نگاه خود را در نگاه او فانی کنیم، هرچه را بخواهیم، در نگاهش می‌یابیم.

طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مَرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود / در عنا افتاد و در کور و کبود

کودک تا زمانی که قدرت کافی ندارد و خود را نمی‌بیند، تنها امیدش به پدر و مادر است و همه چیز را از آن‌ها می‌خواهد؛ چون هر نقص و نیازی که او دارد، آن‌ها کمالش را دارند. اما همین که راه می‌افتد، حرف می‌زند و...، دیگر می‌خواهد خودش نیازهایش را برطرف کند. ولی چون توان کافی ندارد، مدام زمین می‌خورد.

ما نیز در مقابل خدا و ولایت، مانند آن طفلیم. اگر تمام امور خود را تفویض کنیم، نمی‌گذارند زمین بخوریم و اگر هم زمین خوردیم، بلندمان می‌کنند. اما اگر مستقل از ولایت، به نیروها و داشته‌های خود مانند علم، تفکر، عبادت، مدرک، شغل، ازدواج و... تکیه کنیم، زمین می‌خوریم و راه را گم می‌کنیم.

انسان قبل از قرار گرفتن در کالبد جسم، فقط خدا را می‌بیند. اما با هبوط به عالم محسوسات، از تجرد جدا می‌شود و هرچه را می‌بیند، می‌خواهد. بعد هم اگر خدا آنچه را او می‌خواهد، به او ندهد، ناراحت می‌شود. هبوط به زمین، مساوی است با دور افتادن از عقل کلی و آمدن به عقل جزئی. اینجاست که انسان به هدایت، نیاز پیدا می‌کند و خداوند برای او هادی می‌فرستد که برای همۀ زمان‌هاست، نه برای زمانی خاص. اگر انسان از این هادی تبعیت کند، دیگر خوف و حزنی ندارد؛ و اگر نه، در جهنم مشکلات دنیا غرق می‌شود.[4]

آن‌که از زاویه درآید و رو به دایرۀ کل شود، دیگر از دنیا و اتفاقات آن، بیم و غمی ندارد. بلاها به او می‌رسد، شاید بیشتر از هرکسی؛ اما او آرام است. چون خود را در زاویه نمی‌بیند و برای زاویه، قدم برنمی‌دارد؛ پس اگر در زاویه‌ای دچار نقص و مشکل شود، کم نمی‌آورد و به اضطراب نمی‌افتد. بالأخره دنیا همین است و حتی برای بهترین‌ها یعنی معصومین(علیهم‌السلام) استثنا قائل نمی‌شود. اما با معرفت حجت در درون، می‌شود حکمت اتفاقات را دریافت و در بین تضادها وظیفۀ خود را شناخت و در ظلمت و فشار دنیا، در بهشت بود.

ما فکر می‌کنیم به دنیا آمده‌ایم تا خوش زندگی کنیم؛ اما این‌طور نیست. خداوند دنیا را جایگاه خلیفۀ تامّ خود قرار داده و هرکس در هر زمان به دنیا آمده، مسئولیتش این بوده که انسان کاملِ آن زمان را همراهی کند؛ که با این همراهی، زندگی خودش نیز در دنیا و آخرت، حسنه می‌شود. اما متأسفانه هر زمان در اثر جزئی‌نگری‌ها، خلیفه کنار رفته و دستش بسته شده است. امروز هم کار ما این است که بکوشیم و زمینه را برای ظهور آن خلیفه فراهم کنیم. چگونه؟ با معرفت؛ پس هرگز معارف را فقط در مفهوم نگیریم، بلکه دل را به میدان آوریم. بدانیم حتی یک قطره آب هم بدون هدف یاری دین بخوریم، آن را حرام کرده‌ایم و فردا باید پاسخگو باشیم؛ همین‌طور است لقمه‌ای غذا و ساعتی خواب، اگر با هدف یاری دین و امام نباشد.

وقتی بر دوش حیوان، باری می‌گذارند تا ببرد، او را می‌زنند و او به راه می‌افتد تا از ضربه‌ها فرار کند؛ غافل از اینکه مقصد چیست. برخی از ما نیز می‌دویم تا از فشارهای دنیا فرار کنیم و یادمان می‌رود که باید بار امانت توحید و ولایت را به مقصدِ معاد برسانیم. لذا در بین راه، منحرف می‌شویم و توقف می‌کنیم. اینجا پردۀ ناسوت هست و نمی‌بینیم؛ اما فردا که پرده‌ها کنار رفت، می‌بینیم با این فرارها به جایی نرسیده‌ایم.

البته امروز هم می‌شود حقیقت را دید؛ فقط باید دل را بیدار کرد. ولی ما دلمان نیز جزء قوای حسّمان شده است! وگرنه در عمق وجود -نه به چشم سر- می‌دیدیم که حجت حق در تمام چراغ قرمزها و چراغ سبزهای الهی ایستاده تا کمکمان کند. اما نمی‌بینیم و یادمان می‌رود برای چه آمده‌ایم. لذا از خود نمی‌ترسیم که مبادا در میادین ابتلا به جمال و جلال، از خط بندگی و ولایت فاصله بگیریم؛ در عوض از همه چیز می‌ترسیم! مثل اینکه چشممان را ببندیم و هر لحظه حس کنیم کسی یا چیزی می‌خواهد به ما ضربه بزند! حال آنکه اگر چشم باز کنیم، می‌بینیم ریشۀ همۀ این ضربه‌ها خودمان هستیم و لذا دیگر از هیچ مشکل و مصیبت دنیا نمی‌ترسیم.

خلاصه، تنها چاره این است که از دغدغۀ جزئیات دنیا و نگرانی‌های «چه شد» و «چه خواهد شد» رها شویم و  در عین عمل به وظیفه، خود را با همۀ شئونمان به امام بسپاریم.


[1]علم اليقين، ج1، ص44 : چيزي نديدم، مگر اينکه قبل و بعد و با آن، خدا را ديدم.

[2]- زیارت جامعۀ کبیره : شما را بر طلب و نیاز و خواسته‌ام در تمام امور و احوالم مقدم می‌کنم.

[3]- سورۀ غافر، آیۀ 44 : امرم را به خدا می‌سپارم که همانا او به بندگان، بیناست.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 38 : "قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ"؛ گفتیم: همگی از آن فرود آیید؛ پس هرگاه هدایتی از من برایتان آمد، هرکس هدایتم را پیروی کند، نه ترسی برایشان است و نه غمگین می‌شوند.

 



نظرات کاربران

//