7 محرّم - جهاد درون

جهاد درون

در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ پنجاه و هشتم، 7 محرّم  1438) به تبیین موضوع «جهاد درون» می‌پردازیم.

گفتیم شیطانی که ما را گمراه می‌کند، نفس امّارۀ خودمان است؛ ولی ما در بیرون به دنبالش می‌گردیم. البته این تنها نیروی درونی ما نیست؛ بلکه حجت و ولایت نیز در جان ماست و پیوسته ندایش را به گوش دلمان می‌رساند. دیگر مانده که ما به کدام طرف سوق پیدا کنیم.

عده‌ای فقط ظاهر دنیا را می‌خواهند و خود را تن و غریزه می‌دانند. عده‌ای هم هستند که می‌دانند حقیقتی ورای تن و ظاهر دنیاست؛ اما در عمل، مثل دستۀ اول‌اند. چون دین را در ظاهر گرفته‌اند و بی آنکه تأثیرات آن را در درون خود جستجو کنند، منتظرند پاداش عملشان را فردای قیامت بگیرند. هیچ‌یک از این دو دسته، ره به کمال انسانی و قرب الهی نمی‌برند؛ زیرا برای رسیدن باید حرکت باطنی کرد.

راه، هموار است و زیرش دام‌ها / قحط معنی در میان نام‌ها

لفظ‌ها و نام‌ها چون دام‌هاست/ لفظ شیرین، ریگ آب عمر ماست‌‌

آن یکی ریگی که جوشد آب از او / سخت کمیاب است، رو آن را بجو

متأسفانه خیلی از ما جزء دستۀ دوم هستیم و در دام الفاظ افتاده‌ایم. اما شنیدن این مباحث نباید ناامیدمان کند. این عین لطف و عنایت است که لایه‌های ظاهر را برایمان کنار می‌زنند تا عمق وجودمان را ببینیم. آنجا ناراحتی دارد که هنگام مرگ، این حقایق را بفهمیم؛ دیگر فرصت جبران نداریم و برای برزخ می‌ماند. اما امروز اگر خود را بشناسیم، می‌توانیم نقایص و کاستی‌ها را اصلاح کنیم. به این شرط که به شنیدن بسنده نکنیم و خواندن و فهمیدن الفاظ را مقدمه‌ای بگیریم برای تغذیۀ جان و حرکت قلب با معانی.

حرکت درست قلب را از کجا بفهمیم؟ از اینکه وقتی غربال امتحان‌ها درون ما را به هم می‌زند، چه بویی از درونمان برمی‌خیزد. همه، قالبمان مسلمانی است؛ اما اگر کسی ضرری به ما برساند، نمی‌توانیم تحمل کنیم و برای حفظ شخصیتمان از چیزی بگذریم. به راحتی لشکرهای جهل که قوای شیطان‌اند، از ما ظهور پیدا می‌کنند و آرامش درونمان را از دست می‌دهیم. دلیلش نیز همان حرکت ظاهری است.

اغلب عبادات ما که ثمره‌های اعتقادمان هستند، خشک‌اند و آبی از آن‌ها نمی‌جوشد. نه تنها در عالم ماده، بلکه در معنا نیز آب، مایۀ حیات است. آیا واقعاً نماز و روزۀ ما مایۀ حیاتمان است؟ حتی گاه اشک‌های خیس ما برای امام حسین(علیه‌السلام) در عالم ملکوت، خشک است؛ و خشکی یعنی اینکه به ما رأفت و گرمای عشق نمی‌دهد و هنوز فارغ از اینکه دیگران چه مشکلاتی دارند، فقط به فکر منافع شخصی خود هستیم.

تازه کن ایمان، نی از گفت زبان / ای هوی را تازه کرده در نهان

تا هوی تازه است، ایمان تازه نیست / کین هوی جز قفل آن دروازه نیست

کرده‌ای تأویل، حرف بکر را / خویش را تأویل کن، نه ذکر را

بر هوی تأویل قرآن می‌کنی / پست و کژ شد از تو معنی سنی

ایمان ما کهنه شده و اگر هم قدمی برداریم، در لفظ و ظاهر است. اما نفسمان هر لحظه هوای تازه‌ای دارد و با جان و دل به آن میدان می‌دهیم. باید ایمانمان را تازه کنیم؛ اما تا وقتی هوای نفس در کار است، ایمان تازه نمی‌شود. ما برای کهنگی‌ها و بی‌حوصلگی‌ها، بالا رفتن سن و ضعف قوای بدن را می‌کنیم؛ حال آنکه اگر یادمان باشد، در جوانی هم همین بوده‌ایم و هیچ‌گاه باطنمان را به حرکت و تکاپو نینداخته‌ایم.

این نشان می‌دهد چاه اعتقادمان که متصل به چشمۀ اسماء الهی است، نجوشیده و یک عمر نماز و سایر عباداتمان آن‌قدر آب حضور و معنا نداشته که ریشۀ وجودمان یعنی ولایت را بارور کند. از همین رو حتی گاه قرآن را با هوای نفس می‌خوانیم و تأویل کنیم و معانی والایش را در حدّ خود پایین می‌کشیم. ذکر می‌گوییم، اما آن هم طبق میل خود. مثلاً اهل "لاإله‌إلاّالله" هستیم؛ اما در میدان امتحان که از کسی عصبانی می‌شویم، چهرۀ دیگری از ما ظهور پیدا می‌کند. آنجا هم "لاإله‌إلاّالله" می‌گوییم، منتها با حرص و خشم و دندان‌های به هم فشرده؛ حتی لحن صدایمان عوض می‌شود!

آن‌وقت گله داریم که: «این همه نماز، این همه ذکر و عبادت؛ چرا آدم نمی‌شوم؟» غافل از اینکه عمدۀ دین‌داری ما از روی عادت است، نه معرفت؛ برای همین هم عباداتمان به قیامت نمی‌رسد و در وجود ابدی‌مان تأثیر نمی‌گذارد. نمازمان کهنه شده و به آن عادت کرده‌ایم؛ اما فکر می‌کنیم نو است و این بی‌معرفتی، همان خشکی و بی‌آبی است! تنها راه رهایی از کهنگی، دفع ریشۀ هوای نفس است. به قول مولوی:

دفع علت کن، چو علت، خو شود / هر حدیثی کهنه، پیشت نو شود

وقتی بیماری چنان با ما آمیخته که خوی ما شده، باید ریشه‌اش را از جا بکَنیم تا کاملاً درمان شویم. ولی مشکل ما این است که هوای نفس را جدی نمی‌گیریم و فکر می‌کنیم از ابلیس، خیلی بهتریم! لذا حتی وقتی خطا می‌کنیم و بعد ناراحت و پشیمان می‌شویم، تقصیر را گردن شیطان می‌اندازیم؛ چون ساحت خود را بری از آلودگی می‌دانیم و می‌گوییم او بوده که ما را به خطا انداخته و ناراحت کرده است!

اما حقیقت، این نیست و اشکال، جای دیگر است. ما باید از این نگاه، توبه کنیم و ببینیم که ریشۀ خطایمان دوری از خداست. دوری یعنی همین که خود را برتر ببینیم، حتی اگر از شیطان و کافران باشد؛ چه رسد به اینکه خود را از سایر مؤمنان، بالاتر ببینیم و هیچ‌کس را قبول نداشه باشیم! این هم که بعد از خطا ناراحت و پشیمان می‌شویم، دلیل بر همین دوری است. وگرنه برای خدا هر کاری کنیم، ناراحتی و ناآرامی دل ندارد؛ "أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[1]. پس وقتی از خطا ناراحت می‌شویم، تلخی این فراق را بچشیم و درمانش کنیم.

تلخ‌تر از فُرقت تو هیچ نیست / بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست

رخت ما هم رخت ما را راه‌زن / جسم ما مر جان ما را جامه‌کن

دست ما چون پای ما را می‌خورد / بی امان تو کسی جان چون برد؟

ور بَرد جان زین خطرهای عظیم / برده باشد مایهٔ ادبار و بیم

زانکه جان چون واصل جانان نبود / تا ابد با خویش کور است و کبود

چون تو ندهی راه جان خود برده گیر / جان که بی تو زنده باشد، مرده گیر!

ابزار دنیوی، بدن مادی و غرایز ما، راهزن جان ماست. طوری که مراقب هر عضو بدن و هر میل خود که باشیم، دیگری سر برمی‌آورد و هر عضوی هم دچار مشکل شود، کل وجودمان به دردسر می‌افتد. پس به جای این باید مراقب ریشه باشیم. یعنی هویت خود را پیدا کنیم و اقتضای اصلی جانمان را که آدمیت و اسماء الهی است، بشناسیم. وگرنه حتی اگر از خطای دست و پا و چشم و زبان برهیم، در خطر بزرگ‌تری می‌افتیم که خودی است. یعنی فکر می‌کنیم خودمان کاری کرده‌ایم و به جایی رسیده‌ایم، لذا از خدا طلب‌کار می‌شویم!

حال آنکه هرچه هست، از خداست. پس همه چیز را رها کنیم و چشممان فقط دنبال او باشد. آن‌وقت اگر خوبی کنیم، دچار عجب نمی‌شویم و دیگران را کوچک نمی‌بینیم. اگر هم خطا کنیم، راه جبرانش برایمان باز می‌شود. اما اگر خدا و اقتضای الهی وجودمان را نبینیم، سالم هم باشیم، کوریم؛ چون سلامت را به خودمان نسبت می‌دهیم. خلاصه آنکه تا در ظاهر بمانیم و در خود و غیر فقط ظاهر را ببینیم، حالمان مثل ابلیس است!

مادر بت‌ها بت نفس شماست / زانکه آن بت، مار و این بت، اژدهاست

آهن و سنگ است نفس و بت، شرار / آن شرار از آب می‌گیرد قرار

سنگ و آهن زآب، کی ساکن شود؟ / آدمی با این دو کی ایمن بوَد؟

بت، سیاه‌آبه است در کوزه، نهان / نفس، مر آب سیه را چشمه دان

بت شکستن، سهل باشد نیک سهل / سهل دیدن، نفس را جهل است جهل

آری؛ خطای اصلی در درون است. خطاهای فعلی و شیاطین بیرونی مثل شرارۀ آتش‌اند که با آب خاموش می‌شوند، یا آبی سیاه که در کوزه‌اند و به راحتی با شکستن کوزه می‌ریزند. اما هوای نفس همچون سنگ و آهن است که با آب از بین نمی‌رود و چشمه‌ای است که مدام می‌جوشد. پس هرگز آن را شوخی نگیریم و در صدد باشیم که ریشۀ پیروی از هوای نفس را در خود بخشکانیم. آن هم تا خود را در بُعد خلیفةاللّهی نشناسیم، با هزاران رکعت نماز شب نیز میسّر نمی‌شود. چون کمان ما کج شده و هرچه تیر نماز و علم و عبادت در آن می‌گذاریم و می‌اندازیم، به هدف نمی‌رسد. اول باید قامت کمانمان را صاف کنیم، یعنی خود را بیابیم. 

ای شهان، کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو بتر در اندرون

کشتن این، کار عقل و هوش نیست / شیر باطن، سخرهٔ خرگوش نیست!

جهاد اصلی در درون است. دیروز دشمن بیرونی حمله کرده بود و عده‌ای از غرایز و هوای نفس خود گذشتند و در مقابلش ایستادند. اما امروز صحنۀ نبرد در درون است. امروز تکلیف ما نسبت شهدا، این است که هدف و فرهنگ آنان را برای نسل جوان، روشن کنیم؛ که همانا گذشتن از همه چیز برای حق در مقابل دشمن باطل است. نباید شهادت را در ظواهر و اشخاص، محدود کنیم. وگرنه خیلی‌ها گمان می‌کنند چون آن میدان تمام شده، جنگ هم تمام شده و دیگر جایی برای شهادت نیست. حال آنکه جنگ همچنان باقی است و امرز نیز می‌توان شهید شد؛ فقط میدان و سلاحش تغییر کرده است.

آن روز جنگ ظاهری بود و با توپ و گلوله می‌جنگیدند و خون می‌دادند. اما امروز جنگ در باطن‌هاست و دنیای مَجاز، بمبی است که ریشۀ معنا را در جان جوانان می‌خشکاند و شخصیتشان را متلاشی می‌کند. امروز به فرهنگ ما حمله کرده‌اند و سلاحی که باید در مقابل این حربه به کار گیریم، معرفت است.

اگر پیکار رودررو با دشمن، کارزار اصلی مردان بود، حفظ ارزش‌ها پس از آن با زنان است. همان‌گونه که بعد از کربلا، بانو زینب(سلام‌الله‌علیها) بود که مدام خطبه خواند و پیام‌های معرفتی داد؛ تا حتی سنگ‌دلان کوفه که با وقایع عاشورا دلشان نلرزید، در مقابل او شکستند و اشک ریختند. در شام نیز زنانی که ابتدا به کاروان اسرا سنگ می‌انداختند، پس از خطبۀ حیدری بانو، برای شهدای کربلا عزاداری به پا کردند.

کار فرهنگی، این است. حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نه تنها کوفه و شام، که فرهنگ عاشورا را برای تمام تاریخ زنده کرد و امروز نیز آنچه ما از کربلا داریم، به برکت پیام‌رسانی‌های آن بانو است. الحق که به درستی گفته‌اند: «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود»! امروز هم ما مسئولیم باطن جوانانمان را زنده کنیم و ارزش‌های حقیقی جنگ و انقلاب را نشانشان دهیم. وگرنه چه توقعی از آنان داریم که ثابت بمانند و اسیر فرهنگ مهاجم نشوند؟


[1]- سورۀ رعد، آیۀ 28 : آگاه باشید، با ذکر خدا دل‌ها آرام می‌گیرد.

 



نظرات کاربران

//