9 صفر - فنا در ولایت

فنا در ولایت

 در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ  هفتاد و پنجم ، 9 صفر  1438) به تبیین موضوع « فنا در ولایت » می‌پردازیم.

از نزدیکی پابه‌پای شیطان با خود گفتیم که همان تکبر درونی است و تا آن را نشناسیم، استکبار جهانی هم نباشد، صلح جهانی برقرار نمی‌شود. در جامعۀ اسلامی نیز با اینکه حاکمیت استکباری نیست، همه نمی‌توانند در سازگاری کامل با هم زندگی کنند؛ مگر آنکه نفْس‌ها از کبر و خودی درآیند. چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) در پنج سال حکومتش، آن‌قدر گرفتار استکبار نفوس شد که نتوانست دین را ظهور دهد. پس از آن نیز کوته‌فکران فقط ظاهر ماجرا را دیدند و کج رفتند؛ چون وقتی عقل ولایی نباشد، حسابگری‌ها تباه است.

خلفا سبک زندگی خود در جاهلیت را کنار گذاشتند و مجاهدت‌ها کردند؛ با کفّار جنگیدند و فتوحاتی برای اسلام داشتند. اما حضرت علی(علیه‌السلام) در همان قلمرو خود با گروه‌هایی از مسلمانان جنگید. اگر فقط ظاهر را ببینیم، کدام بهترند؟ اما اگر باطن را ببینیم، می‌فهمیم که آن‌ها همه برای خود کردند و کار علی(علیه‌السلام) برای خدا بود. آنچه مدّ نظر و حساب خداست، نیت‌ها و انگیزه‌ها در عدم خودی است، نه فقط ظواهر[1]. اما اگر این را نفهمیم و با شناخت صوری و سطحی برویم، خوبیِ بدان را باور می‌کنیم. حال آنکه محور خوبی و بدی را نباید در ظاهر بجوییم و تولّا و تبرّایمان نیز باید براساس ولایت و سرسپردگی به حق باشد، نه براساس صورت‌ها.

ای خنک، آن را که "ذَلَّت نَفْسُه" / وای آنک از سرکشی شد چون که او

این تکبر، زهر قاتل دان که هست / از می پرزهر شد آن گیج مست

به فرمایش پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله): "طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ نَفْسُهُ وَ طَابَ كَسْبُهُ وَ حَسُنَتْ سَرِيرَتُهُ وَ كَرُمَتْ عَلاَنِيَتُهُ."[2]

خوشا به حال آن‌که نفسش را کوچک کرد، کسبش را طاهر نمود، درونش را نیکو ساخت و ظاهرش نیز نیکو شد.

هرچه او هموار باشد با زمین / تیرها را کی هدف گردد؟ ببین

سر برآرَد از زمین، آن‌گاه او / چون هدف‌ها زخم یابد بی رفو

نردبان خلق، این «ما» و «من»ی است / عاقبت، زین نردبان، افتادنی است

هرکه بالاتر رود، ابله‌تر است / که استخوان او بَتر خواهد شکست

این فروع است و اصولش آن بوَد / که ترفّع، شرکت یزدان بوَد

چون نمردی و نگشتی زنده زو / یاغی‌ای باشی به شرکت، ملک‌جو

چون بدو زنده شدی، آن خود، وی است / وحدت محض است، آن شرکت کی است؟

شرح این در آینهٔ اعمال جو / که نیابی فهم آن از گفت و گو

آن‌که در دنیا بالا رود و خود را هم بالا ببیند یعنی دچار تکبر شود، بالأخره زمین می‌خورد و سرمایۀ وجودش بر باد می‌رود، یعنی دچار خسران می‌گردد؛ چراکه کبریایی، خاص پروردگار است و هیچ‌کس نمی‌تواند در آن با او شریک شود. اگر او را بیابیم، دیگر خود را بزرگ نمی‌بینیم. اما اگر دچار تکبر شویم و بوی خودی از اعمالمان برآید، بهترین بنده هم باشیم، گرفتار شرکیم.

وصیت حضرت علی(علیه‌السلام) به کمیل را می‌خواندیم. گفتیم او ما را به عبادات و طاعاتی که به آن‌ها انس داریم و نمی‌توانیم ترکشان کنیم، امر می‌کند و بعد که به او اعتماد کردیم، ما را در مهلکۀ خودی می‌اندازد تا هلاک شویم! پس چه کنیم؟ آیا برای مقابله با این حربه باید طاعات را کنار بگذاریم؟ خیر، اینجا صحبت خودی و کبر است، نه عمل؛ باید عبادت و طاعت را انجام دهیم، اما «خود» را فاعل و عامل نبینیم.

اولین قدم شیطان، تحریک به گناه است؛ اما حضور او در عمیق‌ترین لایۀ وجود ما این است که «خود» را بنده ببینیم و مثلاً چون «خود» را نمازخوان دیده‌ایم و به نماز عادت کرده‌ایم، نتوانیم آن را ترک کنیم؛ بعد هم از خدا طمع داشته باشیم که پاداش نمازهایمان را بدهد. حال آنکه ما ظهور حقّیم و نوعِ بودن ما بندگی است، نه اینکه خودی باشد و بندگی کند؛ همان‌گونه که نوعِ بودن آب، تری است. عمق بندگی، درک آن است و وقتی درک کردیم که بنده و ظهور اوییم، خودش همه کار می‌کند؛ مثل دست و پا که چون متصل به نفس ناطقه هستند، نفس ناطقه، آن‌ها را حرکت می‌دهد. اما اگر «خود» را ببینیم که برای بندگی زحمت می‌کشیم و بر خدا منّت بگذاریم، از جایگاه عبودیت حق خارج شده‌ایم و رو به بندگی شیطان می‌رویم.

"يَا كُمَيْلُ، إِنَّ الْأَرْضَ مَمْلُوَّةٌ مِنْ فِخَاخِهِمْ؛ فَلَنْ يَنْجُوَ مِنْهَا إِلَّا مَنْ تَشَبَّثَ بِنَا، وَ قَدْ أَعْلَمَكَ اللَّهُ أَنَّهُ لَنْ يَنْجُوَ مِنْهَا إِلَّا عِبَادُهُ وَ عِبَادُهُ أَوْلِيَاؤُنَا."   

ای كمیل، همانا زمین پر از دام‌های شیاطین است. پس هرگز كسی از آن‌ها نجات نمی‌یابد، مگر آنکه محکم به ما چنگ زند و خدا آگاهت کرده که هرگز از این دام‌ها رها نمی‌شوند، مگر بندگان او؛ و بندگان او اولیاء ما هستند.

راه رهایی از شیطان، نه نماز و روزه است و نه حتی دوست داشتن امام و عقیده داشتن به او؛ بلکه پذیرفتن و چنگ زدن به ولایتش است. ولایت، طلوع شمس وجود است که هیچ حدّ و قالبی نگرفته است. او خود نور است، نه آنچه نور بدان تابیده و روشن شده است. او به همه می‌تابد و همه را گرم و روشن می‌کند. عده‌ای فکر می‌کنند نور و گرمی از خودشان است؛ پس غروب که شد، خود را گم می‌کنند. اما عده‌ای نور را از منبعش می‌بینند و هرجا برود، با آن هستند؛ لذا نه از تاریکی و سردی غروب می‌ترسند و نه با طلوع، به خود مغرور می‌شوند. پذیرش ولایت یعنی همین که ببینیم ولی، ما را پیش می‌برد و به مقصد می‌رساند؛ درنتیجه ایمان، عشق و تبعیت را از خود نمی‌دانیم و می‌دانیم تمامش کار ولایت است. پس دیگر چه جای منّت و طمع؟

حتی اگر کسی مظهر ولایت شد، باید بداند مظهریت هم از او نیست. همان‌طور که اگر چشم و گوش، مظهر اسم «سمیع» و «بصیر» می‌شوند، به قدرت نفس ناطقه است، نه از خودشان. قدری در این حقایق، تفکر کنیم؛ ببینیم چقدر آسان است با خدا بودن. مظهریت ولایت، به اعتبار اوست که در ما ظهور کرده، نه به اعتبار فعل ما؛ پس چرا خود را فاعل می‌بینیم؟ که اگر فعل را از خود نمی‌دیدیم، فقط به فکر انجام وظیفه بودیم و مدام چون و چرا و طمع نتیجه و پاداش نداشتیم و نظر خود را دخیل نمی‌کردیم.

کسی که از خیاطی هیچ نمی‌داند، پارچۀ خود را به خیاط می‌سپرد و ساکت می‌نشیند تا او کارش را بکند. اما اگر چیزهایی بداند، به کار خیاط ایراد می‌گیرد و نظر می‌دهد. در وادی معرفت باید تمام دانستن‌های خود را کنار بگذاریم و کنار بایستیم تا او ببُرد و بدوزد و هرچه گفت، بگوییم: «چشم». اگر فکر کنیم خودمان می‌دانیم، نمی‌توانیم سکوت کنیم و مدام می‌خواهیم در کار او دست ببریم و حکمش را بالا و پایین نماییم.

امام علی(علیه‌السلام) بندگان خدا را که ایمن از دام‌های شیطان‌اند، نه مسلمانان و مؤمنان، نه محبّان و نه حتی شیعیان، بلکه اولیاء خود معرفی کرده است؛ یعنی کسانی که فانی در ولایت‌اند و در هیچ رتبه‌ای خود را نمی‌بینند، نه در جسم، نه در نفس و نه در روح؛ چراکه می‌دانند خورشید، یک ظهور بیشتر ندارد و همه جا اوست. به بیان زیارت جامعۀ کبیره: "أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ"؛ جسدهای شما در جسدها، ارواحتان در ارواح و نفْس‌هایتان در نفْس‌هاست.

پس اگر ولایت شیطان را نپذیریم، او با ما کاری ندارد؛ و پذیرش ولایت شیطان یعنی خودْ دیدن. ما دو راه بیشتر نداریم. یا با ولایت شیطان، «خود» را به عنوان وجود بپذیریم؛ که در آن صورت، گرفتار کثرت فعل و صفت «خود» می‌شویم و متوهّمانه در جسم و نفس و عقلمان فرمان می‌رانیم. یا با ولایت حق، «خود» را کنار بزنیم و «من» واقعی‌مان را ببینیم؛ آن‌وقت می‌یابیم که ظهوری بیش نیستیم و عوالم گوناگون ما مراتب همان ظهورند.

کسی که به ولایت رسیده باشد، از خود و از غیر، هیچ نمی‌بیند؛ چون ولایت، تنها ظهور وجود است. پس ولایت علی(علیه‌السلام) هم نه شخص او، بلکه اشراق حق است که از آدم تا خاتم با تمام پیامبران بوده و تمام امت‌ها را شناخته است. کسی که این معنا را دریابد، هرگز خود و دیگری را با او مقایسه نمی‌کند و می‌داند اگر هم کسی به شریعت راه یافته و توبه و مجاهده و عملی داشته، همه از اوست، نه خودش. این، حقیقتی است که تمام انبیاء به آن رسیدند. اما به راستی فهمیدن آن و کنار گذاشتن خود، شوخی نیست.

"يَا كُمَيْلُ، انْجُ بِوَلَايَتِنَا مِنْ أَنْ يَشْرَكَكَ فِي مَالِكَ وَ وُلْدِكَ كَمَا أُمِرَ."

ای کمیل، با ولایت ما نجات پیدا کن از اینکه شیطان در مال و فرزندانت شریک شود؛ همان‌طور که امر شده است.

پیش‌تر گفته‌ایم که خداوند پس از مهلت دادن به شیطان، فرمود: "...شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ..."[3]؛ و او تشنۀ اطاعت این امر خداست! امام راه رهایی از او را ولایت می‌داند، نه مجاهده و ریاضت؛ چون کسی که با ولایت حرکت کند، در مجاهده هم خود را نمی‌بیند و لذا نه فهم و مجاهدۀ خودش، بلکه ولایت، او را پاک می‌کند؛ باز به بیان زیارت جامعه: "جَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیکمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلایتِکمْ، طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لأنْفُسِنَا وَ تَزْکیةً لَنَا وَ کفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"؛ خداوند صلوات ما بر شما و آنچه از ولایتتان را که به ما اختصاص داده، پاکی خَلق ما، طهارت جان ما، تزکیۀ ما و کفّارۀ گناهانمان قرار داده است. اما ریاضت بدون ولایت، عاقبتش خودبزرگ‌بینی است.

"يَا كُمَيْلُ، لَاتَغْتَرَّ بِأَقْوَامٍ يُصَلُّونَ فَيُطِيلُونَ، وَ يَصُومُونَ فَيُدَاوِمُونَ، وَ يَتَصَدَّقُونَ فَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مَوْقُوفُونَ."

ای كمیل، تو را فریب ندهند گروهی که نماز طولانی می‌خوانند، بر روزه‌داری مداومت می‌كنند و صدقه می‌دهند و می‌پندارند از این امور پرسیده می‌شوند!

این کلام امام، بسیار تکان‌دهنده است؛ گویا می‌داند پس از آن چه خواهد شد! هشدار می‌دهد که فردای قیامت، از ولایت می‌پرسند و اینکه از حق، چه برده‌ایم، نه از «خود». اگر اینجا در میادین مختلف، جای پای خودمان باشد، آنجا نمی‌توانیم بگوییم: "الفَقرُ فَخری" و با بقچۀ فعل و صفتمان از خدا طلب پاداش کنیم! اما اگر در همه حال با ولایت و مطیع و تسلیم بوده باشیم، آنجا هم در دامان ولایتیم.

"يَا كُمَيْلُ، أُقْسِمُ بِاللَّهِ، لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) يَقُولُ: إِنَّ الشَّيْطَانَ إِذَا حَمَلَ قَوْماً عَلَى الْفَوَاحِشِ مِثْلِ الزِّنَى وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الرِّبَا وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِنَ الْخَنَى وَ الْمَأْثَمِ، حَبَّبَ إِلَيْهِمُ الْعِبَادَةَ الشَّدِيدَةَ وَ الْخُشُوعَ وَ الرُّكُوعَ وَ الْخُضُوعَ وَ السُّجُودَ، ثُمَّ حَمَلَهُمْ عَلَى وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَايُنْصَرُونَ."

ای كمیل، به خدا سوگند، از رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم كه فرمود: همانا شیطان وقتی گروهی را به اعمال زشت همچون زنا، شراب‌خواری، ربا و گناهانی از این قبیل واداشت، علاقه به عبادت شدید، خضوع، خشوع، ركوع و سجود را به آن‌ها القا می‌كند. سپس آنان را به ولایت پیشوایانی که به کفر دعوت می‌کنند، می‌کشاند و روز قیامت، كسی آن‌ها را یاری نمی‌رساند.

همین است که بزرگان از عبادات خود بیشتر می‌ترسند، تا از گناهانشان. چه‌بسا فردای ظهور نیز خیلی از اهل عبادت، در مقابل امام بایستند؛ اما برخی از مسیحیان، ایمان آورند و با امام باشند. مگر قاتلان ائمه(علیهم‌السلام) چه کسانی بودند؟ کفّار یا گنه‌کاران یا عابدان و زاهدان؟! حضرت علی(علیه‌السلام) بیش از آنکه نگران مکرهای معاویه باشد، از جهل امت خود به ولایت که مساوی توحید است، می‌ترسید. امروز نیز امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) بیش از غرب و کفّار و مشرکان، از جهل و غفلت شیعیان می‌ترسد و "الْمُرْتَقِبِ الْخَائِفِ"[4] است.

ببینید چقدر حضور خدا در وجود ما لطیف است و چقدر ادراک این لطافت در خود و حرکت با آن سخت است. «منِ» ما که وصل به وجود و ولایت است، ثابت است؛ اما ایمان و عمل، متزلزل‌اند و ظلم و شرک در آن‌ها راه دارد. اگر ایمان با ولایت در وجود مستقر شد، عمل هم ثابت می‌شود و دیگر با طاعت، گناه نداریم. اما ایمانی که بیاید و برود و تغییر کند، مستودع و عاریه‌ای است و با آن، نماز و روزۀ طولانی با گناه کبیره هم جمع می‌شود.

"يَا كُمَيْلُ، إِنَّ ذُنُوبَكَ أَكْثَرُ مِنْ حَسَنَاتِكَ، وَ غَفْلَتَكَ أَكْثَرُ مِنْ ذِكْرِكَ، وَ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَكْثَرُ مِنْ كُلِّ عَمَلِكَ. يَا كُمَيْلُ، إِنَّهُ لَاتَخْلُو مِنْ نِعْمَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَكَ وَ عَافِيَتِهِ؛ فَلَا تَخْلُ مِنْ تَحْمِيدِهِ وَ تَمْجِيدِهِ وَ تَسْبِيحِهِ وَ تَقْدِيسِهِ وَ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ."

ای كمیل، همانا گناهان تو بیش از حسنات، غفلتت بیش از توجه و نعمت‌های خدا بر تو بیش از همۀ اعمالت است. ای كمیل، تو هیچ‌گاه از نعمت و عافیت خدا خالی نیستی؛ پس از حمد و ثنا و تسبیح و تقدیس و شكر و ذكر او در هر حالی، خالی نباش!

یعنی: تو همواره غرق در نعمت و عافیت خدا هستی؛ پس این‌قدر خود را نبین. او را ببین که اگر کار خوبی کردی، خوبی از اوست و او محمود است؛ اگر پاک و مقدس شدی، او سبحان است؛ و اگر شاکر و ذاکر شدی، همه از اوست، نه تو. نه اینکه مدام تسبیح به دست گیر و ذکر بگو، بلکه سریع چشمت را از خودت بردار؛ چگونه؟ با دیدن اقتضای غفلت و گناهت. آن‌وقت چشمت به او باز می‌شود و می‌بینی که هیچ‌کاره‌ای؛ پس او را عاشق‌تر می‌شوی و از خود، ترسان‌تر.  

شاید فکر کنیم حسنات ما بیش از گناهانمان است. اما این کلام را علی(علیه‌السلام) به کمیل می‌گوید، یار اهل سرّش! پس کوته‌فکر نباشیم. گناه ما آن است که خود را خوب می‌بینیم. مگر خدا نمی‌فرماید: "لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى..."[5]؟ پس چطور مالکیت اسماء را به «خود» می‌دهیم؟ کسی که «خود» را ببیند و خدا را فراموش کند، خدا هم او را از «من» واقعی‌اش که متصل به ولایت است، غافل می‌کند؛ "...نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ..."[6]. لذا هرچه هم عبادت داشته باشد، چون «خود»ش را به خدا نمی‌دهد، سود ندارد!  

"يَا كُمَيْلُ، عِنْدَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ وَ مَا بَيْنَهُمَا، تَبَتَّلَتِ الْعُرُوقُ وَ الْمَفَاصِلُ حَتَّى تَسْتَوْفِيَ وَلَاءً إِلَى مَا تَأْتِي بِهِ مِنْ جَمِيعِ صَلَوَاتِكَ. يَا كُمَيْلُ، انْظُرْ فِيمَ تُصَلِّي وَ عَلَى مَا تُصَلِّي؛ إِنْ لَمْ تَكُنْ مِنْ وَجْهِهِ وَ حِلِّهِ، فَلَا قَبُولَ."

گویی حتی اعضای بدن بر سر نماز می‌آیند تا متروّح شوند و ببینند که اوست، نه آن‌ها. پس ما در نماز، مسئول بدنمان هم هستیم که می‌خواهد ثقل خود را از دست بدهد و کل توجهش را به ولایت کند. راکع و ساجد حقیقی، آن است که حقّ اعضای رکوع و سجود را بدهد. یعنی عقل، خیال، تعلق و همۀ مراتب خود را کنار بزند تا عشق بیاید که واحد است و ظهور حقّ و ولایت. راهش هم فقط مجاهده در نماز نیست، بلکه تغییر نگاه است؛ یعنی همین‌ها را که می‌دانیم، باور کنیم و با یقین در عالمش برویم. در آن صورت پس از نماز، هیچ چیزِ دنیا ما را خوشحال، ناراحت، مشغول و اسیر فکر و خیال نمی‌کند؛ چون به شعاع روی دیوار تکیه نداده‌ایم، بلکه خورشید را یافته‌ایم. لذا دنیا تمام مزه‌اش را برایمان از دست می‌دهد؛ هم لذت خوشی‌هایش می‌رود و هم بار سختی‌هایش برداشته می‌شود. اما افسرده هم نمی‌شویم؛ چون به اصل عشق و شور و نشاط رسیده‌ایم.


[1]- بحارالأنوار، ج67، ص248 : "إِنَّ اللَّهَ لَايَنْظُرُ إِلَی صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِكُم"؛ همانا خداوند نه به صورت‌ها و کارهای شما، بلکه به قلب‌هایتان نظر می‌کند.

[2]- نهج‌الفصاحة، ص558.

[3]- سورۀ إسراء، آیۀ 64 : در مال‌ها و فرزندانشان شریک شو.

[4]- مفاتیح‌الجنان، دعای بعد از زیارت آل‌یس : نگران و ترسان.

[5]- سورۀ اعراف، آیۀ 180 : برای خداست اسماء حُسنی.

[6]- سورۀ حشر، آیۀ 19.

 



نظرات کاربران

//