9 صفر - همه چیز در درون

همه چیز در درون

در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و چهارم، 9 صفر1437) به تبیین موضوع «همه چیز در درون» می‌پردازیم.

گفتیم آدم در مقامی قرار گرفت که با داشتن بدن مادی و خاکی، آمادۀ پذیرش اسماء الهی شد؛ و این گونه، ابتلایی شد برای ملائکه و ابلیس که زبدۀ اجنّه بود. خدا به سجده بر آدم، امر کرد. فرشتگان سجده کردند و پذیرفتند در خدمت آدم که خلیفۀ خداست، باشند تا او همه جا خدا را نشان دهد. اما ابلیس با خودبرتربینی، از سجده إبا کرد و دشمن آدم شد. آدم، حامل اسماء الهی بود؛ اما فریب شیطان را هم خورد و به درخت منهیه نزدیک شد. درنتیجه دیگر نمی‌توانست در جنت اسماء و آن مقام و منزلت بماند. چون مقتضی دو بُعد شده بود و باید به ناسوت می‌آمد تا در دنیای سختی‌ها و تضادها یکی از دو بُعدش را به فعلیت برساند.

گفتیم عالین همان انسان‌های کامل هستند که از ابتدا فقط حق و ارادۀ حق را انتخاب کردند و به معنای حقیقی، جانشین خدا روی زمین شدند. آنان مسیر را برای کمال انسانی باز کردند و به اذن حق، برای هدایت انسان‌ها آمدند. آدم نیز با توسّل به آن‌ها توانست توبه کند و به راه کمال برگردد. منتها به هر حال باید در زمین می‌بود و تلاش می‌کرد.

این، جریانی است که به نحو حقیقی و تکوینی در تمام هستی جاری است و زمان و مکان ندارد. ما نیز ذرّیۀ همان آدمیم با همان اقتضائات وجودی؛ هم مقام آدمیت و جنّت اسماء را داریم، هم شیطنت و هوای نفس را. هم می‌توانیم آب پاکی روی دست شیطان و ائمۀ نار بریزیم و به کمال انسانی در رتبۀ خود برسیم، هم می‌توانیم از ائمۀ نور، فاصله بگیریم و با ظهور اوصاف ابلیسی، پیرو راه شیطان شویم.

پس همه چیز در درون ماست؛ هم شیطان یعنی هوای نفس و هم انسان کامل. اما شیطان، ما را در عالم خارج به دنبال هردو می‌فرستد و این، محور فریب اوست. ولایت نور و ولایت نار، هردو در درون است؛ امور بیرونی برای ما فقط نقش کمکی و ابزاری دارند که می‌توانند راه را آسان یا سخت کنند. نشناختن این مسئله باعث شده که به هر مشکلی برمی‌خوریم، در بیرون دنبال دلیل و راه‌حلّش بگردیم؛ این کتاب و آن کلاس، این دوست و آن پارتی، التماس دعا به دیگران و... . در حالی که اولین کاری که در جهت صعود خود می‌توانیم بکنیم، این است که چشم به بیرون ببندیم.

وقتی خوبان و صفات خوب را در بیرون می‌جوییم تا خوش‌به‌حالش بگوییم و دنبال بدان و بدی‌ها نیز در بیرون می‌گردیم تا لعنتشان کنیم، هرگز نمی‌توانیم خود را بیابیم؛ زیرا آنچه هست، در ما و انتخاب ماست و اگر خود را پیدا کنیم، می‌بینیم که همه چیز سر جایش است. آن وقت نه در سختی‌ها کم می‌آوریم، نه در خوشی‌ها سرخوش و غافل می‌شویم.

"عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ"[1]؛ یعنی خود را باش که اگر هدایت شوی، هیچ گمراهی نمی‌تواند به تو ضرر برساند. آری؛ اصل عبودیت، پیدا کردن حضور خدا و حقیقت امام در وجود است. پیامبران نیز آمده‌اند تا شرایط را برای این شناخت درونی آماده کنند؛ چنان‌که شیطان نیز در همین مسیر، مانع می‌گذارد. اگر در بیرون بگردیم، گمراه می‌شویم. همان گونه که آدم درون خود، اسم باقی الهی را داشت؛ اما چون فریب شیطان را خورد و در بیرون دنبال آن گشت، به درخت منهیه نزدیک شد.

اینجاست که به فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام): "إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ، أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ"[2]؛ یعنی آغاز وقوع فتنه‌ها، نه ابلیس و عوامل بیرونی، بلکه هوی‌هایی است که پیروی می‌شود و بدعت‌هایی که در احکام می‌گذارند؛ حتی اگر نماز و عبادتی باشد که از روی هوی به جا آورند! وقتی هوای نفس به نام دین در جامعه حاکم شود، مخالفت با کتاب خدا، فرهنگ عمومی می‌شود و آنجاست که بدعت‌ها با عوام‌فریبی به جامعه نفوذ پیدا می‌کنند. در چنین جامعه‌ای حتی اگر علی(علیه‌السلام) حاکم باشد، کافی نیست و خود افراد باید ترک هوای نفس کنند.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: "وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ"[3]؛ یعنی تو پروردگارت را بندگی کن، تا یقین به سویت بیاید. بندگی پروردگار یعنی شناخت و ظهور او و درک عشق و محبتش. تو کار خودت را بکن؛ او خدایی می‌کند، مطمئن باش. کار تو این است که ربوبیت او را بشناسی، خود را تحت جاذبۀ اسم "ربّ" قرار دهی و تربیت خاصی را که برایت در نظر گرفته، بپذیری؛ آن وقت، خودش به دنبال تو می‌آید، بی آنکه تو دنبالش بدوی.

دربارۀ امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) هم همین است. انتظار، امر بیرونی نیست؛ باید امام را در درونمان بشناسیم و بیابیم؛ آن وقت اگر خواست، خودش در بیرون به سراغمان می‌آید. وگرنه خیلی‌ها در زمان امام علی، امام حسین و سایر ائمه(علیهم‌السلام) دنبال آن‌ها رفتند، اما پیرو راهشان نشدند و به قرب حقیقی نرسیدند. امروز نیز خیلی‌ها ظاهراً منتظرند؛ اما اگر دل‌هایشان را بشکافند، پر از کینه و بدخواهی و گلایه از زمین و آسمان است!

متأسفانه حتی دین‌داری و بیشتر خوبی‌های ما، بر اساس هوای نفس و ملاحظات بیرونی است؛ بی آنکه در درونمان ملکه باشد. از همین روست که با توجه به شرایط بیرون، مدام تغییر می‌کنیم و شخصیتمان ثابت نیست. ظاهراً به قرآن، بی‌احترامی نمی‌کنیم؛ ولی با پیروی از هوای نفس و مخالفت با محتوای آن، حقیقتش را زیر پا می‌گذاریم!

در ادامۀ خطبۀ حضرت آمده: اگر حقّ و باطل از هم خالص می‌شدند، کار آسان بود؛ اما مشکل اینجاست که اهل هوای نفس، از هرکدام مشتی می‌گیرند و با هم می‌آمیزند و اینجاست که شیطان بر دوستانش مستولی می‌شود.

در همان جامعه که حاکمش علی(علیه‌السلام) بود، بودند کسانی که هم مؤمن بودند و هم پیرو هوای نفس. هیچ جای تاریخ نگفته علی(علیه‌السلام) قدرت نداشت یا شکست خورد؛ مردم هم کافر نبودند، چون جزیی از حق را داشتند؛ اما آن جامعه پیروز نشد، به دلیل حاکمیت هوای نفس در درون افراد!

خیلی از ما نیز عادت کرده‌ایم که هم دین داشته باشیم و هم دنیا را آن طور که می‌خواهیم، هم خدا و هم خرما! لذا جامع نشده‌ایم و خوبی را با بدی داریم. در افعال و اخلاق، گاهی خوبیم، گاهی بد؛ یک دقیقه آرامیم، یک دقیقه اضطراب داریم؛ هم اهل نماز و روزه‌ایم، هم تکبّر داریم؛ هیچ کدام در ما ملکه نشده و عالم درونمان با اتفاقات بیرون تنظیم می‌شود. فقط کسانی نجات پیدا می‌کنند که اسماء الهی در درونشان ملکه شده است.

امام علی(علیه‌السلام) در خطبۀ 121 می‌فرماید:

"إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُم."

همانا شیطان، راه‌های خود را برای شما هموار می‌کند و می‌خواهد گره‌های دینتان را یکی‌یکی بگشاید؛ جماعت شما را به تفرقه بیندازد و به فتنه بکشاند. پس از نفَس‌ها و وسوسه‌های او دور شوید و نصیحت و خیرخواهی را از کسی که آن را به شما هدیه می‌دهد، بپذیرید و آن را به جانتان گره بزنید.

یعنی جای آن نصیحت را در درون خود پیدا کنید؛ نه اینکه با آن فقط دیگران را پند دهید! شیطان می‌داند چه سفره‌ای برای ما پهن کند و چگونه پیوندهای دلمان با خدا را بگسلد. ما هر خطایی بکنیم، در عمق دل می‌فهمیم و پشیمان می‌شویم؛ اما دوباره تکرار می‌کنیم و می‌گوییم: نمی‌توانم اصلاح شوم! چرا؟ شیطان چه می‌کند با ما؟ ما مظهر اسم "قادر" الهی هستیم. «نمی‌توانم» در شأن انسان نیست. برای او، خواستن، توانستن است. شیطان و هوای نفس است که این توهّمِ ناتوانی را القا می‌کند؛ با نیرنگ‌های بسیار پنهانی و کینه‌توزانه و با استفاده از نقاط ضعف ما.

شیطان، موکّل ماست و معصیت را برایمان زینت می‌دهد تا مرتکب شویم. بعد که حواسمان سر جایش آمد، ما را به آرزوی توبه، قانع می‌کند؛ همان تسویف که می‌گوییم: می‌خواهم درست شوم، اما مدام امروز و فردا می‌کنیم و دلمان به همین آرزوی خوب شدن، خوش است. در صورتی که سرمایۀ ما، حال است و اکنون باید تلاش کنیم؛ ولی به جای اینکه حال را دریابیم، به حسرت گذشته و طمع آینده مشغولیم که هیچ کدام حقیقت ندارند. پس لااقل بفهمیم این به تأخیر انداختن کارها، وسوسۀ شیطان است؛ که همین درک و توجه، کمک می‌کند کمتر همراهش شویم.

*****

عبیدالله‌بن‌زیاد برای یزید نامه نوشت و خبر جنایاتش را داد! یزید دستور داد سرهای شهدا را با اسرا و بارهایشان برای او بفرستد. عبیدالله هم کاروان اسرا را به دست مردی به نام محفّر داد و او آنان را به شام برد، چنان‌که اسیران کفّار را می‌برند با چهره‌های باز که همه، آنان را می‌دیدند!

50 سرباز نیز با کاروان بودند. شب‌هنگام، سر امام را در تابوتی گذاشتند و گِرد آن، شراب نوشیدند تا مست شدند! یکی از آن 50تن، همراهی‌شان نکرد و ننوشید. نیمه‌شب، صدای رعدی شنید و برقی دید؛ درهای آسمان، باز شد و چند پیامبر با حضرت محمد(علیهم‌السلام) به همراه جبرئیل و جمعی از ملائکه آمدند. جبرئیل به تابوت نزدیک شد، سر را بیرون آورد، به سینه چسباند و بوسید. انبیاء نیز چنین کردند. پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بر سر حسین(علیه‌السلام) گریست و انبیاء، او را تسلّی دادند. جبرئیل گفت: «ای محمد، خدا مرا امر کرده که هرچه تو بخواهی، بر سر امّتت بیاورم؛ حتی اگر زلزله‌ای باشد که آنان را زیر و رو کند، مثل عذاب قوم لوط.» پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «نه، باشد برای قیامت!»

آن گاه ملائکه به سوی سربازان رفتند تا آنان را بکُشند. اما همان سرباز که مست نبود، از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) امان خواست و ایشان فرمود: «برو که خدا از تو نگذرد!»

بعدها همین سرباز، کعبه را طواف می‌کرد و می‌گفت: «خدایا، از من بگذر، اگرچه می‌دانم چنین نمی‌کنی!»

هنگامی که کاروان اسرا به نزدیک شام رسید، امّ‌کلثوم به شمر که با آنان بود، گفت: «لااقل ما را از دری وارد شهر کنید که تماشاچی کمتر باشد و سرها را از بین ما جدا کنید تا نگاه‌ها به آن جلب شود.» اما شمر، برعکس دستور داد سرها را بر نیزه کنند و بین محمل‌ها بگذارند؛ همان گونه آنان را تا دروازۀ شهر آورد و روی پلّه‌های مسجد جامع متوقف کرد؛ همان جا که اسیران می‌ایستادند![4]

 


[1]- سوره مائده، آیه 105.

[2]- نهج‌البلاغه، خطبه 50 : آغاز فتنه، پیروی از هوی و بدعت در احکام است که در آن با کتاب خدا مخالفت می‌شود.

[3]- سوره حجر، آیه 99.

[4]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص171-175.



نظرات کاربران

//