بصیرت

بصیرت

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 95، 4 رمضان 1441) به تبیین موضوع «بصیرت» می‌پردازیم.

تا اینجا مراتب استعاذه را بیان کردیم. رسیدیم به اینجا که هر چه مرتبه انسان بالاتر برود، حضور شیطان در او قوی‌تر و لطیف‌تر و دقیق‌تر خواهد بود؛ پس پناه بردن از او ضروری‌تر است.

چكیدۀ آنچه گفتیم را در چند بند می‌توان گفت:

اول اینكه كار شیطان، تنها زینت دادن است؛ یعنی درست را غلط و غلط را درست جلوه می‌دهد.‌

دوم اینکه شیطان با بدن ما سر و كار دارد. تنها جایی كه شیطان می‌تواند رنگ‌آمیزی كند و حقیقت را وارونه جلوه دهد، محدودۀ ناسوت و حیات ناسوتی ماست.

پس اگر توجهمان را از بدن برداریم، شیطان دیگر نمی‌تواند کاری با ما بکند. به این بصیرت می‌رسیم كه عالم جسد، عالمی نیست كه خدا حتی نظری به آن بكند. چرا؟ چون فانی است.

اما اینجا سؤالی مطرح می‌شود. مگر نه اینكه خدا باقی، جمیل، كامل و عین خیر است؛ پس ظهوراتش هم باید باقی و جمیل و كامل و خیر باشند؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست.

پس حالا که دنیا فانی، ناقص و پر از شر است، آیا خالقی غیر از خداوند دارد؟

 

باور همۀ ما این است كه خدا عین خیر و زیبایی است و می‌دانیم همۀ مخلوقات را خداوند خلق كرده و مبدأ آن‌ها حق‌تعالی است؛ یعنی همین دنیای فانی، مبدأش خداست و خدای دیگری ندارد؛ اگر زشتی و گناهی هم می‌بینیم، مبدأ آن اهریمن نیست.[1]

پس این همه شر و گناه چیست؟ اصلاً همین دنیای فانی و ناقص مبدأش کیست؟

جواب این سؤال یک کلام است؛ اینها هیچ کدام هستی ندارند! یعنی اگر کسی گناه می‌کند، هستی ندارد؟ گناه آن شخص وجود ندارد؛ هر چند خودش وجود دارد.

دنیا، اقتضای دانی‌ترین مرحلۀ وجود است. دنیا وجود ندارد، بلکه ابزاری است که به تبع وجود آمده است؛ اصل، نفس ماست که همیشه باقی خواهد بود، نه این بدن فانی دنیایی. مثل جفت و جنین كه هر دو در رحم مادر شکل می‌گیرند؛ اما مادر هیچ‌وقت به جفت نظری ندارد، بلکه همه محبت و توجهش به جنین است. جایگاه جسم و نفس نیز در نظر خداوند همین‌طور است. نفس فقط به اقتضای ظهور و تعینش، تن را می‌سازد و به محض تکامل نفس، فنای ذاتی تن آشکار خواهد شد.

پس اگر بیماری و معلولیت را نقص می‌نامیم، وجودی نیست. فقط اقتضای مرحله دانی وجود است. خوب، حالا از همۀ اینها گذشته با دنیا و شرور و گناهان چه کنیم؟ اعتنایی به آن‌ها نکن و تحت تأثیرشان قرار نگیر. فقط وظیفۀ‌ الهی‌ات را انجام بده. اجازه نده اینها در وجودت تزلزل و اضطراب ایجاد کنند. نگذار خوشحال و ناامیدت کنند. چرا با اندک اقبالی از دنیا خوشحال می‌شوی و با اندکی ادباری از آن ناامید؟ در حالیکه به فرمایش قرآن: "لِکَیلا تَأسَوا عَلَی مافاتَکُم وَ لاتَفرَحوا بِما ءاتاکُم..."[2].

انسان موحد، در این دنیا وقتی خوشی و نعمتی به او می‌رسد، فقط سهم بندگی‌اش را برمی‌دارد؛ علاقه‌ای به دنیا ندارد؛ چون می‌داند فانی است. اگر هم در ظاهر شرّی به او رسید، می‌داند که شر، هستی ندارد و تحت‌تأثیرش قرار نمی‌گیرد و باز سهم بندگی‌اش را برمی‌‌دارد. از وسط میدان زشتی و درد و رنج، می‌توان خیر و سلامتی و زیبایی را بیرون کشید و چشید. مانند حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) كه در واقعۀ کربلا فرمود: "ما رَأیتُ إلّا جَمیلاً".

جناب ملاصدرا در ادامۀ تبیین استعاذه این‌طور می‌فرماید.

بدن ما به حسب مشاعر و اعضایش به جهنم و درهای آن شبیه است. این درها عبارتند از: حواس پنج‌گانۀ ظاهری؛ حواس پنج‌گانۀ باطنی؛ شهوت و غضب و قوای هفت‌گانۀ طبیعی.

از این بیان كه مشابه آن در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هم آمده است، می‌فهمیم كه خداوند به جسد ما حتی نظری نکرده است و تمام دنیا و آنچه در آن است روزنه‌های جهنم است؛ چه اقبالش و چه ادبارش. پس در دنیا تحت‌تأثیر هیچ پیشامدی نباید قرار بگیریم.

جسم ما و اعضایش، ابزار نفس ناطقه هستند. نفس آهسته آهسته، این‌ها را کنار می‌زند و هم‌زمان ابزار لطیف‌تری برای خود می‌سازد. از وقتی این تن شکل گرفته، نفس در حال جداشدن از آن است؛ ولی انسان هرجور شده می‌خواهد بدن و تعلقاتش را به خودش بچسباند. اگر می‌گوییم بدن و اعضایش درهای جهنم هستند، به تبع نگاه ما به آن است. یعنی اگر در توهممان تن و دنیا را هستی اعتبار كنیم، بر روی ما اثر منفی می‌گذارد و گرفتارمان می‌كند. ولی اگر نیستی‌اش را ببینیم در سختی‌ها و بیماری‌ها هم جز زیبایی و خیر نخواهیم دید.

بیایید زندگی‌مان را بررسی کنیم؛ ببینیم چه چیزهایی ما را ناراحت و چه چیزهایی خوشحال می‌کند؟ اگر صبح تا شبمان را بررسی کنیم، می‌بینیم نود و نه درصد ناراحتی‌ها و خوشحالی‌های ما مربوط به بدنمان است؛ یعنی از اقبال و ادبار دنیا؛ در حالیکه وجودمان را با غفلت و گناه آلوده می‌کنیم و یک درصد هم ناراحت نیستیم! اگر به مالمان آسیبی برسد یا کسی به ما تهمتی بزند، از غصه بیمار می‌شویم؛ اما از اینکه با همسرمان رفتار الهی نداریم یا فرزندمان را بد تربیت کرده‌ایم، ناراحت و تب‌دار نمی‌شویم. اگر کسی کوچک‌ترین حقی از زندگی ما ضایع کند به‌هم می‌ریزیم و زمین و زمان را به‌هم می‌دوزیم؛ اما هزاران بار حق خدا و بندگانش را ضایع می‌کنیم و عین خیالمان نیست.

جناب ملاصدرا در ادامه مطلب را این‌طور شرح می‌دهد.

اگر هر یک از این درها را «جنس» بدانیم، هر کدام بی‌نهایت افراد دارند. چطور؟ مثلاً چشم ما بی‌نهایت دیدنی دارد. گوشمان بی‌نهایت شنیدنی؛ یا به بیان دیگر در قوۀ شهوت به یک محبت قانع نیستیم و هزاران چیز را دوست داریم. ذهنمان به یک فکر و خیال راضی نیست و آنقدر فکر و خیال داریم که شب خوابمان نمی‌برد. در همۀ اعضا و جوارحمان بی‌نهایت طلب داریم و قانع نیستیم.

پس اگر این درها را باز بگذاریم، گرفتار بی‌نهایت شعبه‌هایش می‌شویم و راه فراری نداریم.

نكتۀ اصلی این‌جاست كه هر چیزی را که می‌بینیم، می‌شنویم و دوست‌می‌داریم، اثری روی قلبمان می‌گذارد. حالا حساب کنید ببینید تا حالا چقدر قلب ما از فنا و نیستی تأثیر گرفته و منفعل شده است. دیگر از این قلب[3] که مال خداست، چه می‌ماند؟ وقتی قلبمان اینقدر پر شده، دیگر کدام یک از اسماء الهی می‌تواند در آن رشد کند؟ چه خواهیم برد به پیشگاه الهی؟ حتماً می‌گوییم نماز و روزه‌هایمان را؛ ولی نماز و روزه‌ای که بذر اسماء الهی، صبر، عفو و عشق به بی‌نهایت را در وجودمان پرورش ندهد، به چه دردی می‌خورد؟ جز اینکه به همراه سایر اعضا، ابواب جهنم می‌شود؟

تأثیر این اقبال‌ها و ادبارهای دنیا در قلبمان باعث می‌شود دائم مریض شویم و دکتر برویم و به تبعش دارو مصرف کنیم؛ همۀ ما اعتراف می‌کنیم که اکثر بیماری‌ها ریشه در اعصاب و گرفتاری‌هایمان دارند. پس چرا رها نمی‌شویم؟!

چقدر خوب است درد بکشیم؛ ولی درد عشق، درد دوری از خدا، درد جهل. این دردها درمان به دنبال دارد که طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک، چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟ اگر مریضی‌های قلبمان را بشناسیم، می‌یابیم كه هیچ راهی برای رهایی از آن‌ها نیست مگر با پناه بردن به خداوند.

 


[1]- اشاره به اعتقاد زرتشتيان كه دو مبدأ برای جهان هستی قائل هستند: اهورا و اهريمن.

[2]- سورۀ حديد، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان مى‌رود اندوهگين نباشيد و به آنچه به دستتان مى‌آيد شادمانى نكنيد. 

[3]- منظور از قلب، همان نفس انسانی ماست.

 



نظرات کاربران

//