جایگاه شر در مراتب خلقت

جایگاه شر در مراتب خلقت

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 110، 24 رمضان 1441) به تبیین موضوع «جایگاه شر در مراتب خلقت» می‌پردازیم.

پیش از این به بررسی خیر و شر در نظام هستی پرداختیم. گفتیم شر، وجودی نیست و هرگز از ذات خداوند صادر نمی‌شود. در هیچ‌کدام از مراتب هستی و موجوداتی که وجود را از خداوند گرفته‌اند شری راه ندارد. شر تنها در مرتبۀ ماده و آن هم فقط در توهم و ذهن انسان، ظهور پیدا می‌کند؛ یعنی توهمی است که انسان به نسبت سود و زیان دنیایی، تصور می‌کند. پس اگر سود و زیان شخصی و مادی را کنار بگذاریم می‌بینیم که در هستی هیچ خبری از شر نیست. کلاً شر عدم است و نمی‌تواند با وجود گلاویز شود و آثار وجودی بگذارد. بنابراین حتی شر نسبی هم به عنوان واقعیت خارجی، وجود ندارد.

برای اینکه جایگاه شر را در هستی، بهتر بیابیم مراتب خلقت را بررسی می‌کنیم. این مراتب فقط در بیرون از انسان نیستند؛ بلکه به وزان بیرون در انسان هم این رتبه‌ها وجود دارد.

اولین مرتبه‌، عقول یا همان مبدئات هستند که حالت منتظره ندارند و برای قبول وجود از مبدأ وجود، ذاتشان کافی است. البته نه اینکه ذاتی از خودشان داشته باشند. عقول، امکان ذاتی دارند و در همین ذات ممکن، وجود را بدون واسطه دریافت می‌کنند. آن‌ها برای قبول فیض وجود، نیازی به معدّات ندارند و در اصطلاح، مستکفی بالذات نامیده می‌شوند. این رتبه، نور انسان کامل در وحدت محمدی و علوی است و به قدری به ذات نزدیک است که موجود حتی به قدر چشم به هم زدنی نمی‌تواند خودش را از ذات، جدا ببیند. تنها چیزی که غیر از وجود می‌بیند فقر خودش است و اگر آنی وجود از او برداشته شود «در هم فروریزند قالب‌ها». جایگاه این رتبه در انسان، رتبۀ عقل اوست.

مرتبۀ دوم خلقت، نفوس سماوی یا همان افلاک هستند که بالاصاله انرژی‌اند. خورشید و سیاره‌ها از این رتبه، خلق شده‌اند و به واسطۀ رتبۀ عقل، وجود به آن‌ها افاضه می‌شود. این مرتبه مانند عقول نیست که فعلیت محض باشند؛ بلکه بخشی از وجود آن‌ها بالقوه است و حالت منتظره دارند که از قوه به فعل یا به تعبیر عرفا به ظهور برسند. منتها این رتبه هم نیازی به علل اعدادی و آماده شدن شرایط در بیرون از خودشان ندارند و در درونشان سیر می‌کنند. لذا به آن‌‌ها منشئات می‌گویند؛ یعنی انشاء می‌شوند. جایگاه این رتبه در انسان، رتبۀ نفس ناطقۀ اوست.

رتبه‌های وجود در عالم منفصل و متصل انسان با هم درارتباطند؛ یعنی انسان در رتبۀ عقل و نفسش از رتبۀ عقول و نفس فلکی تأثیر می‌پذیرد و به واسطۀ آن‌ها تدبیر می‌شود.

در رتبه‌های عقل و نفس که یکی بی‌واسطه و دیگری باواسطه دور مطلوبشان که همان اسمای الهی و بقا و وجود است می‌گردند، صور و اسمای الهی به فعلیت می‌رسند؛ اما ظهوری ندارند. برای اینکه صورِ فعلیت‌یافته، ظهور داشته باشند و به تعین برسند باید در قالب قرار بگیرند. این قالب در عالم بیرون، جسم کلی است که طبیعت نامیده می‌شود و در انسان، جسم جزئی است. عقل و نفس وقتی می‌خواهند در جسم حدوث کنند پای ابعاد سه‌گانه و نیز زمان به میان می‌آید که از ویژگی‌های عالم ماده است.

در این رتبه، انفعال و حالت انتظار، وجود دارد و خواست و طلب وجودی، بدون انفعال خارجی و کمک گرفتن از شرایط اعدادی از قوه به فعلیت نمی‌رسد. مثلاً اگر بخواهیم در این عالم برای زیارت به مشهد برویم باید از وسیلۀ نقلیۀ مناسبی استفاده کنیم و با طی زمان و مکان به مقصدمان برسیم. درحالی که در عالم خیالمان می‌توانیم تنها با یک اراده، خود را در مشهد، حاضر ببینیم. البته این نمونه‌ای از رتبۀ وجودی ماست و اگر واقعاً از انفعالات رها شویم می‌توانیم به فعلیت برسیم و خارج از توهم، آثار وجودی زیارت امام را از راه دور هم بگیریم و از آن ملتذ شویم؛ به شرطی که اعتمادمان را از اسباب و علل برداریم. در دعای ندبه هم می‌خوانیم "بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا". یعنی امام، هیچ‌گاه از ما دور و غایب نیست و به محض اراده می‌توانیم از آثار وجودی امام، بهره ببریم.

همانگونه که گفتیم در هر دو رتبۀ مبدئات و منشئات برای ظهور ارادۀ درونی موجود، هیچ علل اعدادی و نیز مانع و تزاحمی در کار نیست؛ نه در عقول و افلاک که بیرون از انسان هستند و نه در عالم عقل و نفس ناطقۀ متصل انسان. لذا در این دو رتبه خبری از نبود وجود و اراده نیست و بالطبع هیچ شری در آن‌ها راه ندارد.

 

اما در عالم ماده، علل اعدادی کار می‌کنند و در آن تزاحم و مخاصمه پیش می‌آید. در این عالم است که پای شر به میان می‌آید. لذا آغاز و انجام موجود در این رتبه، لزوماً یکی نیست. آغازش در قبول فیض وجود، عین خیر است؛ ولی انجامش ممکن است شر باشد.

این امکان شر به وجود برنمی‌گردد. یعنی به عقل و نفس هیچ آسیبی نمی‌تواند برساند و این‌گونه نیست که خداوند از انسانی که برای خودش شر ایجاد می‌کند عقل و نفس و جسم را بگیرد. شر به اعراض[1] برمی‌گردد و همان گیر کردن انسان در اعراض و منفعل شدن از آن‌ها و فراموش کردن نفس و وجود است[2]. سخت‌ترین عذاب جهنمیان هم این است که وجود را دارند ولی چون درگیر اعراض هستند نمی‌توانند از وجود استفاده کنند. لذا هر لحظه آرزو می‌کنند که خداوند وجود را از آن‌ها بگیرد که این عذاب را احساس نکنند. غافل از اینکه وجود، عین خیر و زیبایی است و خداوند بنا ندارد وجود را از کسی بگیرد.

پس مبدأ شر، جسم زمینی است که مراتب عناصر و روح بخاری و روح حیوانی و قوا را طی می‌کند و بدین ترتیب نفس، کثرات و اعراض می‌گیرد. اعراض هم با یکدیگر، تزاحم و تصادم دارند و اینجاست که شر در توهم انسان و نه در خارج، پیدا می‌شود. هیچ عالم دیگری حتی جسم افلاکی هم مبدأ شر نیست؛ چون انفعال بیرونی ندارد و در درونش حرکت می‌کند.

اما آیا این شر، خواستِ خداست یا نه؟ از این جهت که اعراض به جهت تعین و تشخص نفس، خواست خدا هستند شر هم خواست خداست. اما به یک نظر هم خواست خدا نیست؛ چون شر، زمانی پیش می‌آید که نفس، به افاضات وجود، توجه ندارد و متوجه اعراض می‌شود.

نفس انسان علی‌الاتصال عاشق وجود است و هیچگاه از حرکت جوهری و رسیدن به کمال، خالی نیست. عقل هم همواره به نفس، فیض می‌رساند. زمانی که انسان کمال خود را به خطا و توهم در جسم زمینی و اَعراض آن ببیند گرفتار شر می‌شود. درمقابل اگر معشوق خود را که عقل و وجود است ببیند محال است تحت جاذبۀ عوارض، قرار بگیرد و رنگ عقل و وجود را کمرنگ کند. بلکه تمام عوارض، تحت فرمان عقل می‌روند.

همۀ ما چشیده‌ایم که هر جا اجازه نداده‌ایم عقل و وجود برایمان کار کنند عوارض ما که همان زمان و مکان و کمّ و کیف و... هستند کار می‌کنند و اصالت می‌یابند. اما عوارض، محلّی از اِعراب ندارند که بخواهند اصالت هم بیابند و همین یعنی توهم و شر. مثل اینکه خدمتکار یک خانه، نقش فرماندهی آن خانه را به عهده بگیرد و ارباب خانه دست بسته گوشه‌ای بنشیند!

عقل که جای خود را دارد حتی نفس ما هم عوارض را فی نفسه نمی‌خواهد و فقط به عنوان ابزار به آن نگاه می‌کند. بنابراین عقل همواره ابزار را به نفع خودش می‌گیرد. تنها زمانی که ابزار به نفع عقل و وجود ما کار نمی‌کنند آنجاست که اجازه نداده‌ایم عقل کار کند؛ "أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ". پس باید یاد بگیریم که هر کاری می‌کنیم به نفع خودمان بکنیم. منتها آن خودی که عقل ما و حقیقت انسان کامل در جان ماست و بی‌واسطه به خدا وصل است.

درواقع انسان کامل، آغاز و انجام ما و چکیدۀ هستی است و تا عالمِ اَعراض هم با ما آمده است تا نحوۀ بهره‌برداری از جسم زمینی و اعراض را به ما نشان دهد. برای همین هم سیرۀ انسان‌های کامل برای ما الگوست.

گفتیم عقل و نفس ما ذاتاً تقاضای تعین و تشخص داشتند و این مستلزم پذیرفتن عوارض بود. خدا هم با اینکه می‌دانست این عوارض، باب شر می‌شود به این تقاضای ما پاسخ داد و ما را به این دنیای پر از تزاحم وارد کرد. مگر می‌شد به خاطر اندکی شر که وجودی هم نیست باب کل خیر را به روی ما ببندد و طلب وجودی ما را پاسخ ندهد؟ وجود آن‌قدر شیرین است که بسیاری از ما حتی هنر نداریم از عوارض عالم جسممان چشم بپوشیم. چطور می‌توانیم از طلب وجود داشتنمان صرف نظر کنیم؟! اگر در مثال مناقشه نکنیم مثل این است که ما نمی‌توانیم به خاطر زحمت دفع مواد مضر غذا از خوردن غذا چشم بپوشیم و به خاطر این شرّ اندک از خیر فراوان بگذریم. هر چند همانگونه که گفتیم از خداوند هیچ شری صادر نشده و همین شری هم که از آن حرف می‌زنیم به تبع وجود است.

خداوند فاعل خیرات است و اعراض مادی در مقابل وجود، فی‌نفسه باطلند. اما همین اعراض که درمقابل وجود، هیچ‌اند آنقدر برکات به ما می‌دهند که اسم شر را نمی‌توانیم روی آن‌ها بگذاریم. عوارض باعث می‌شوند تشخص پیدا کنیم، خودمان را بیابیم و به دنبالش از اسماء زیبای الهی بهره‌برداری کنیم و ابدیتمان را بسازیم. حالا اگر هم از ما می‌خواهند به آن‌ها دل نبندیم و وابسته‌شان نباشیم دلیل شر بودنشان نیست.

پس نمی‌توانیم بگوییم نور که مبدأ ستارگان و سیارات و افلاک شده و خیر و منفعت فراوان دارد چون در گوشه‌ای از زمین باعث صاعقه شده نباید خلق می‌شد! یا آفرینش زمین با تمام برکاتش، عبث است؛ چون گاهی در آن زلزله اتفاق می‌افتد! یا آب که منشأ خیر و حیات است چون گاهی باعث سیل می‌شود نباید آفریده می‌شد! یا این همه گیاهان مفید به خاطر گیاهان معدود سمی، کلاً نباید روی زمین می‌روییدند!

اگر درست به زندگی نگاه کنیم می‌بینیم که از در و دیوار برایمان عشق و محبت می‌بارد و هستی را سراسر خیر و زیبایی می‌یابیم، می‌فهمیم که هیچ شرّی در خلقت وجود ندارد و همه چیز سر جای خودش است. این ما هستیم که زاویه‌بین شده‌ایم و محدود نگاه می‌کنیم.

با این توضیح اصلاً نمی‌توانیم شر نسبی را هم بپذیریم. شر تنها در توهم انسان جای دارد و اگر به اعراض دل ببندیم دچار شر شده‌ایم. خودِ اعراض هم با نحوۀ بودشان مرتب به ما می‌گویند که فانی هستند و ما را از دل بستن به خودشان بازمی‌دارند. ولی این ما هستیم که اعراض را به زور می‌خواهیم برای خود نگه داریم.

انسان برای اینکه به کمالش برسد لازم است که اعراض هم داشته باشد. مثل اینکه خیاط برای اینکه بتواند لباسی زیبا برای ما بدوزد باید پارچه را با قیچی ببرد و زوائد آن را دور بریزد و سوزن در آن فروکند. آیا تا به حال شده که از دست خیاط ناراحت شویم که چرا این کار را با پارچه‌مان کرده؟! یا وقتی لباس زیبایمان را برتن می‌کنیم از او ممنون هم هستیم؟

پس اینقدر به محض دیدن بالا و پایین‌های دنیا از دست خدا ناراحت نشویم و با او بد نباشیم. خدا را دوست داشته باشیم. او اعراض را آفریده تا ما لباس زیبای انسانیت را به تن کنیم.

خلاصه اینکه شر عدم است و آفرینش ذاتی ندارد. حتی اعراض هم که می‌گوییم می‌توانند منشأ شر باشند خودشان عین خیرند و برای تعین و تشخص انسان لازمند و آفرینشِ تبعی دارند. با این حال امور انتزاعی هستند و ما به ازای خارجی ندارند. پس اگر شنیده‌ایم سپاه جهل، مجعول بالعرض هستند منظور این نیست که خداوند شر آفریده است؛ در عقل و مظاهر آن هیچ جهلی وجود ندارد. همچنانکه در نفس در اصل وجودش هیچ فجوری راه ندارد. بلکه در مسیر تعین و حرکت به سمت روحانیةالبقاء باید از اعراض عبور کند و به آن‌ها دل نبندد. وگرنه در توهم شخصی خودش گرفتار شر می‌شود.

نفس ما در اصل خویش دلبستۀ اعراض نیست و عاشق عقل است. اگر ما دل به اعراض می‌بندیم از آن جهت است که اعراض را وجود تصور می‌کنیم. وگرنه زمانی که واقعاً بفهمیم که اعراض، فانی هستند دوستشان نداریم. مثلاً اگر یک لباس از طلا به ما بدهند و بگویند به محض پوشیده شدن، آتش می‌گیرد هیچگاه آن لباس را دوست نخواهیم داشت. یا اگر یک کیلو طلای داغ درمقابل ما بگذارند به آن دست نمی‌زنیم. چون نفس ما طالب بقاست و فنا را دوست ندارد.

پس شرور در حاشیۀ ماهیت وجود دارند و نه در حاشیۀ وجود و عقل. آن هم نه به عنوان وجودی به نام شر بلکه به عنوان اعراضی ناپایدار. اعراض، علل اعدادی و کمک‌کار ما هستند و می‌توانند ابزاری برای رسیدن ما به کمال باشند. اما اگر به آن‌ها دید مستقل داشته باشیم دل‌بسته‌شان می‌شویم. نتیجه اینکه شرّ حقیقی، نشناختن وجود و نفس و تلاش نکردن در مسیرِ صیرورت و اسیر عوارض شدن است.

 

 


[1] - «عَرَض» از دیدگاه مشهور حکیمان «نُه» تا است، مقولات نه‌گانۀ عرض عبارتند از: کم، کیف، أین، متى، وضع، جِدَه، اضافه، فعل و انفعال.

[2] - نفس ما حضور خداست و کسی که نفس خود را بشناسد خدا را شناخته است.

 



نظرات کاربران

//