استعاذه

 استعاذه

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» ( جلسۀ 92، 1 رمضان 1441) به تبیین موضوع «استعاذه» می‌پردازیم.

به حال خود نشسته بودیم که رمضان آمد با سفرۀ گستردۀ مهربانی‌هایش. بهار قرآن آمد تا در بحبوحۀ تلاطم این دنیای آخرالزمانی، دوباره طراوت حیات را در دل و جان ما خاکیان زنده کند. باشد که بتوانیم از این هوای تازه، خوب تنفس کنیم و هرچه بیشتر از پیش، تازه و بهاری شویم.

اولین قدم برای ورود به سفرۀ قرآن، پناه بردن از شیطان به خداست: "أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشّیطانِ الرّجیم". در تداوم بحث‌های مفصل شیطان‌شناسی، این بار می‌خواهیم از زاویه‌ای دیگر به موضوع استعاذه بپردازیم و ببینیم چگونه می‌توان از دست شیطان گریخت و از انوار قرآن که همان حقیقت نورانی انسان‌های کامل است، بهره‌مند شد.

 به تفصیل دانسته‌ایم که شیطان ما را مستقیماً به باطل دعوت نمی‌کند؛ بلکه باطل را با لباس حق تزیین و به ما عرضه می‌نماید. چرا؟ چون انسان به طور فطری طالب کمال و حق و گریزان از نقص و باطل است و ازاین‌رو هیچ‌گاه باطل را به عنوان باطل نمی‌پذیرد. برای همین شیطان او را می‌فریبد تا باطل را تشخیص ندهد و آن را دفع نکند؛ بلکه با توجیهات گوناگون مادی و معنوی، آن را حقّ و درست بپندارد و به آن تن دهد.

استعاذه چیست؟ تنها جایی که شیطان می‌تواند انسان را وسوسه کند، بُعد ناسوتی و دنیای مادی است. اما عالم برتر انسان یعنی عقل، میدان حضور انسان کامل و منطقۀ ممنوعۀ شیطان است. استعاذه به معنی عروج از آن عالم به این عالم است تا بتوانیم از شرّ وسوسه‌های شیطان در امان بمانیم.

اما چرا شیطان در دنیا می‌تواند کار کند؟

چون این عالم، کون و فساد دارد و همه چیزش گذراست؛ یک روز می‌آید و یک روز می‌رود، یک روز خوش است و یک روز ناخوش، یک روز بالا و یک روز پایین. اما در عقل، کون و فساد نیست؛ یک حقیقت باقی است که علی‌رغم تمام بود و نبودهای دنیا همواره هست و ثابت است. پس می‌توان گفت: کون و هستی راستین، همان حقیقت معقول است و فساد و فنا، دنیاست.

حالا شیطان چه می‌کند؟ او کون‌های دنیا را کون حقیقی و فسادهای آن را عین نیستی نشان می‌دهد تا ما بود و نبود خود را وابسته به دنیا ببینیم و برای حفظ کون‌ها و فرار از فسادها خود را به آب و آتش بزنیم.

توضیح آنکه دنیا پایین‌ترین رتبه و عالم اسفل است و سطح آن پیوسته در حال تغییر و فساد و فناست. نه اینکه از بین برود؛ بلکه مدام صورت عوض می‌کند و با فنای رتبۀ نازل، به رتبۀ برترش تبدیل می‌شود. به عنوان مثال، ویژگی‌های کودکی کنار می‌رود و توانایی‌های بیشتر در نوجوانی و جوانی ظهور پیدا می‌کند؛ یا خامی و سرگرانی جوانی می‌رود و به فهم و پختگی پیری می‌رسد. اما بطن همین عالم، حقیقت تمام مراتب برتر را در خود دارد و ثابت و باقی است.

اینجاست که شیطان می‌تواند این دو را به جای هم نشان دهد. او بُعد فانی و سیال را به جای وجود باقی و ثابت به ما نشان می‌دهد تا به جای آن حقیقت، این فانی را دوست بداریم و دنبالش بدویم. پس استعاذه در اصل، فرار از بُعد فانی به بُعد باقی و فوق زمان و مکان است؛ یعنی پناه بردن از امیال، توجهات، محبت‌ها، مالکیت‌ها و حبّ و بغض‌های روزمرۀ فانی به حبّ و بغض حقیقی وجود که تولّی و تبرّی است.

تنها پناهگاه ما برای مصونیت از شیطان، خداست؛ البته با جلوۀ نورش در حقیقت انسان کامل. اما برای پناه بردن، ابتدا باید مبدأ و ریشۀ کار شیطان را بشناسیم. همان‌طور که در بندگی خدا، ابتدا باید ریشۀ آن را که عبودیت است، پیدا کنیم و بعد در شاخ و برگ عبادت، ظهورش دهیم.

یعنی اول، نفسمان را بندۀ خدا و تسلیم قواعد تکوینی و تشریعی او کنیم تا حقیقت "لا إله إلاّ الله"، "لا حَول و لا قُوّة إلاّ بِالله"، "لا مُؤثّرَ فی الوجود إلاّ الله" و... را بدون شک و چون و چرا بپذیرد. آن‌وقت عبادت کنیم. تنها در این صورت است که دنیا هرچه شود، تأثیری در عبادتمان ندارد. نه اینکه وقتی کون بود، آن را جمال الهی ببینیم و عاشقانه عبادت کنیم، اما وقتی فساد و از دست دادن آمد، فکر کنیم جلال خداست و در عبادتش سرد شویم! آخر، این چه عبادتی است که مدام در تزلزلیم؟ وقتی نفسمان عبودیت نداشته باشد، عباداتمان نیز به درد نمی‌خورد.

کون و فساد، هردو ضروری است. فقر، ثروت، بیماری، سلامت، زندگی، مرگ و...؛ همه باید باشند. دنیا همین است و ما در همه حال باید عبودیت داشته باشیم. اصلاً برایمان فرق نکند که کدام روی سکّۀ دنیا دستمان افتاده است.

 

گفتیم چیزی که از دست ما می‌رود، نابود نمی‌شود؛ چیزی هم که به دستمان می‌آید، ماندنی نیست. پس چه جای ناراحتی یا خوشحالی؟ که اگر بخواهیم بُعد فاسد و فانی را نگه داریم، شیطان آن را به عنوان کون باقی به ما نشان می‌دهد و ما به آن بیشتر می‌چسبیم تا بتوانیم نگهش داریم. چه این بُعد فانی، مال و مقام و فرزند باشد، چه حتی مسئولیت یا ظاهر عبادت! نتیجه‌اش هم می‌شود حبّ و بغض‌های شخصی، نگرانی‌ها، عُجب، ریا و... .

عبودیت، این است که کون و فساد دنیا برایمان شیرین باشد و با هم فرق نکند. استعاذه  هم فرار از کون به فساد و از فساد به کون است؛ یعنی بفهمیم هرچه خدا داده، مال ما نیست؛ وقتی هم از دستمان رفت، بدانیم که اصلش باقی است. آن‌وقت هیچ‌چیز دنیا به طور مستقل، شاد یا ناراحتمان نمی‌کند. حتی عبادت که می‌کنیم، خود را عابد و مالک آن فعل نمی‌بینیم؛ وگرنه چنانچه روزی توفیقش را از دست دادیم، از خدا هم ناراحت و طلب‌کار می‌شویم!

اگر همین یک نکته را درست بگیریم و فنا و بقا را درست بشناسیم، می‌توانیم رها شویم و خوب زندگی کنیم. می‌دانیم هیچ زیبایی و کونی در عالم فانی، دوست‌داشتنی نیست. مثلاً سلامت جسم، یک روز هست و روز دیگر می‌رود. پس وجود سالم ابدی و نفس مطمئنۀ خود را دوست می‌داریم. یا مال دنیا رفتنی است؛ پس آن را به پای حق می‌ریزیم و با آن، بقا و دارایی ابدی خود را تضمین می‌کنیم.

یا فرزند را به عنوان امانت الهی و باقیات‌الصالحات دوست می‌داریم؛ درنتیجه خوب تربیتش می‌کنیم. اما وقتی او را مال خود و برای دنیایمان ببینیم، با محبت و تربیت نادرست، این امانت الهی را خراب می‌کنیم و درست تحویل صاحبش نمی‌دهیم. درنتیجه شخصیت و فکرش درست ساخته نمی‌شود.

پس ریشۀ پیروی ما از شیطان، همین است که می‌خواهیم ظاهر فاسد و فانی دنیا را نگه داریم و نمی‌توانیم آن را ناقص ببینیم. اما این‌گونه از وجه باقی ربّ، دور می‌شویم و وجه فانی را به جای آن می‌گیریم تا از دست نرود. غافل از آنکه هرچه کنیم، بالأخره دنیا با تمام جلواتش می‌رود و ما می‌مانیم با حقیقتی باقی که آن را نشناخته‌ایم!

اینجاست که پناه می‌بریم به خدا، از دوست داشتن‌های بُعد فساد در عالم ماده. اگر اینجا از شیطان رها شدیم، او دیگر نمی‌تواند با ما کاری کند؛ چون نظری به بُعد فانی نداریم که به خاطرش ناراحت یا خوشحال شویم. اما تا وقتی چنین عبودیت نداریم، فرار از شیطان فقط حرف و بازی است؛ اگرچه در زبان، لعنتش کنیم.

جناب ملّاصدرا در تبیین استعاذه، واژه‌های "أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشّیطانِ الرّجیم" را معنا می‌کند[1].

"أعوذُ" از ریشۀ "عوذ" و دارای دو معنی است. یکی التجاء و پناه بردن و دیگری وصل شدن و چسبیدن. پس "أعوذُ بِاللهِ" یعنی پناه بردن به رحمت و عصمت الهی یا اتصال نفس به فضل و رحمت او. و گفتیم این پناهگاه، در حقیقت انسان کامل، تعین گرفته است. پس اگر می‌خواهیم به خدا برسیم، باید از انسان کامل تبعیت کنیم.

خداوند، خود می‌فرماید: "قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ..."[2]؛ اگر راست می‌گویید که خدا را می‌خواهید، از مظهر کاملش تبعیت کنید. تبعیت چیست؟ عبادتی که به انسان کامل متصل باشد؛ "صَلَاتَنَا بِهِ مَقْبُولَة"[3]. این زیباترین بندگی است و غیر از این باشد، عبادت نیست؛ زیرا به جای لطافت اسماء الهی، غلظت بُعد فانی بر آن حاکم است.

پس بگردیم و حقیقت و سیرۀ انسان کامل را در وجودمان پیدا کنیم و در پی‌اش برویم. در آن صورت، نفسمان به عبودیت می‌رسد و عبدی می‌شویم که با عبادت، به رحمت و عصمت حق وصل شده‌ایم، نه عابدی که غرق در ظاهر عبادتش است و خود را بندۀ خوب خدا می‌بیند و از او طلب‌کار است! این یعنی "أعوذُ بِاللهِ".

در همه چیز همین است. هرچیز که ما را به او الصاق کند، سزاوار دوست داشتن است. اما اگر الصاق نکند، حقّ محبت یا لذت بردن از آن را نداریم. آخر چطور می‌شود از فرزندی که غرق مخالفت با خداست، لذت برد؟ یا از زیبایی یا مالی که در ما وابستگی ایجاد می‌کند؟ یا سلامت یا محبتی که ما را از حقّ و وجود و خدا دور و جدا می‌کند؟ این‌ها همه، مظاهر شیطان هستند و اگر دوستشان بداریم و عمر خود را به پایشان بریزیم، به پناهگاه امن خدا راه نداریم.

اما دربارۀ "الشّیطان" نیز دو قول وجود دارد. یکی اینکه به معنی بُعد و دوری است و طبق این قول، هر موجودی اعمّ از انسان یا جنّ که تمرّد کند، شیطان نامیده می‌شود؛ زیرا از رشد و درستی دور افتاده است. معنی دیگر آن نیز از ریشۀ "شاط" به معنی باطل است و ازاین‌رو هرکس مصالح نفس خود یعنی ابزار ساختن ابدیتش را باطل کند، شیطان است.

بنابراین هریک از ما وقتی به بُعد فانی توجه می‌کنیم و از وجه باقی دور می‌شویم، همچنین آنجا که اسماء الهی یا شئون دنیوی را به جای ساختن نفس، برای مصلحت جسم استفاده می‌کنیم، اسیر شیطان درون خود شده‌ایم.

 


[1]- تفسیر قرآن کریم، ملّاصدرا، ج1، ص4.

[2]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 31 : بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، پس مرا تبعیت کنید تا خدا دوستتان بدارد.

[3]- دعای ندبه : نماز ما را به او قبول کن.

 



نظرات کاربران

//