طلب و مطلوب

طلب و مطلوب

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 97، 6 رمضان 1441) به تبیین موضوع «طلب و مطلوب» می‌پردازیم.

در این جلسه به بررسی کیفیت مستعاذٌبه می‌پردازیم. مستعاذٌبه‌ پناهگاهی است که دو وجه دارد؛ یک وجه آن ذات اقدس اله است که با پناه بردن به آن از آفات نجات می‌یابیم و وجه دیگر، کلمات حضرت حق‌تعالی است. منظور از این دو وجه را جناب صدرا توضیح داده است:

«فاعلم إنّ المراد بكلمة اللّه هي مفاد قوله»[1] محتوای این حدیث که پناه بردن به کلمات الهی است در قرآن کریم این‌گونه آمده است: "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"[2]؛ کلمات الهی قولی است که اراده می‌کند و می‌گوید: "كُنْ فَيَكُونُ". گفتن حضرت حق‌تعالی از جنس صوت و صدا و حرف نیست. همان‌طور که ذات حضرت حق‌تعالی و صفات حق‌تعالی هردو از جنس اجسام و کیفیات نیستند؛ ذات و صفاتش نیز از جنس جوهر و عرض نیستند. کلام و امر حق‌تعالی وجود صِرفی است که متعلق به مفارقات عقلی است؛ یعنی کلماتش، قولش هستند.

در فلسفه می‌گویند: شیئیت شیء به وجودش است و شیئیت انسان و موجودات و کلمۀ حق‌تعالی، همان "كُنْ فَيَكُونُ" است که از مفارقات است. درحقیقت موجودات مقدسۀ امریۀ روحانیه هستند که شیئیت شیء، آن بُعد عقلانی وجودشان است که در مراتب افرادِ خود، بلاواسطه، عقول مجرده می‌شود و به‌لحاظ حق‌تعالی، عقول مفارق.

اگر این کلمۀ الهی نبود اکوان هم خلق نمی‌شد؛ یعنی در کلمۀ خدا هم یک کلمه بیش نیست و وحدت، عین کثرت است؛ یعنی این کلمه در ذات خودش مفارق است، اما در جریان و سریانش در عین حفظ مرتبۀ مفارق و عین نورانیت و وجود صرف خود، در تمام مراتب حضور دارد. اما حضورش به این مفهوم نیست که خودش هم، جزء کونیات و منشئات شود، او از جایگاهش تکان نمی‌خورد؛ چون بی‌واسطه از ذات خدا صادرشده است. مثل خودِ ذات خدا، همان‌طور که خودِ ذات خدا در تمام مراتب وجود، حضور دارد، کلمه‌اش هم به همین ترتیب است؛ یعنی همان‌طور که یک وجود می‌شود، وجودات، کلمه‌اش هم می‌شود، کلمات. ولی وقتی کلمات می‌شود، دیگر خود کلمه، کلمات نمی‌شود؛ خود کلمه با آن حضور صرف خودش در تمام مراحل حضور دارد و تبدیل به منشئات و مکونات نمی‌شود. وقتی واسطه وجود دارد، مقام واسطگی‌اش بماهو ارتباطش با حضرت حق‌تعالی باید همه جا محفوظ باشد وگرنه عقل تابشی می‌کند در منشئاتش و گوشه‌ای می‌نشیند!

لذا عقل و عین ثابت نباید از جایگاه خود حرکت کند. آن شیء که از کون الهی ظهور پیدا کرده، نور و وجود محض است؛ درعین‌حال که با تمام مراتب پایین می‌آید. "فِي عُلُوِّهِ‏ دَانٍ‏ وَ فِي دُنُوِّهِ‏ عَال‏"[3] است؛ یعنی در هرچیزی عال است و مقام و جایگاهش، تغییر نمی‌کند.

سپس می‌فرماید: «بحيث يستحيل أن يعرض له مانع أو عائق»[4] منظور این است که هیچ مانع و عائق و حدی نمی‌پذیرد، به‌غیر از آن حد اولیه‌اش که همان امکانش است و آن را از حق‌تعالی گرفته است؛ یعنی همان کلمه‌اش. این جریان که از کون الهی ظهور پیدا کرده است و جامع تمام اسماء در عینیت علمی یا عینیت معلومیِ حق‌تعالی یا سرالقدر موجودات است، در ولایت یا در انسان کامل ساری و جاری است که هیچ مرتبه‌ای به کمال وجودی‌اش لطمه نمی‌زند. کمااینکه چه در افلاک و چه در عناصر، هرگز محدود نشدند. جریان معصوم بودنشان هم این است که در هر عالمی که گذر کردند حد نگرفتند و تغییر نکردند. در صورتی‌که منشئات به محض ورود به عالم انشاء، جِرم گرفتند و ترکیب شدند و نتوانستند اعتدال را حفظ کنند، به همین دلیل نیز، سیرشان "كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ"[5] و برای زدودن جِرم‌ها و ثقل‌هاست.

انسان کامل وقتی در دان[6] قرار می‌گیرد عالی است و وقتی در عالی قرار می‌گیرد به تمام مراتب دانی اشراف دارد. پس تمام معلومات هستی که همان مخلوقات و موجودات هستی هستند، خودشان و مراتبشان، معلومِ عین ثابت انسان کامل هستند.

برای همین ما عقیده داریم که حضرات، سرالقدر تمام موجودات را می‌دانند. یعنی می ‌دانند که نهایت کار ما به کجا می‌رسد و در آن مسیر ما را هدایت می‌کنند. بر این اساس است که دین الهی هم کافر را به اوج کمال کفرش می‌رساند و هم موحد را به اوج کمال توحیدش.

برای روشن شدن مطلب به این مثال توجه کنید: مادر در ارتباط با نطفه‌ای که در بطنش پرورانده و فرزندی که تربیت کرده است، نسبت به بقیه اشخاص، به فرزندش، اشراف بیشتری دارد. حتی می‌داند که اوصاف فرزندش چگونه است یا خصلت‌هایش به چه کسی شباهت دارد. مادر می‌داند چه خوراک مادی و معنوی به فرزندش داده است که منجر به ظهور این اوصاف در وی شده است، می‌داند چگونه باید برای اصلاح و تربیتش گام بردارد؛ لذا اجازه نمی‌دهد فرزندش را غیر تربیت کند.

انسان کامل نیز به همۀ مراتب وجودی ما اشراف دارد و از جهتی واسطه اکوان است و از سویی دیگر، علم خدا، قدرت خدا، مشیت و ارادۀ خدا از او نفوذ می‌کند؛ زیرا هیچ مانع و عائقی به او برخورد نمی‌کند و جایگاهش همیشه ثابت است. مانند حضرت یوسف(علیه‌السلام) که در کاخ و چاه و زندان یکسان بود؛ نه شهوت زلیخا عائق او می‌شود نه تاریکی چاه، نه شکنجۀ زندان. وجودش در همه‌ جا و همه حال نورانی است.

باید بدانیم که ما نیز کلمات الله هستیم؛ اما فرق ما با انسان کامل این است که ما در هر میدانی قرار می‌گیریم رنگ و عائق و عوارض می‌گیریم که مانع ظهور نور وجود ما می‌شود؛ اما آن‌ها هیچ مانع و عائق و عوارضی نمی‌گیرند.

سرّ طلب هم همین جا رخ می‌نماید. لازم است سنگ‌هایمان را با خودمان وا بکینم و طلب‌مان را بیابیم. ببینیم چه می‌خواهیم؟ صادقانه از خود بپرسیم مطلوب ما چیست؟ یقین داشته باشیم و بدانیم انسان کامل کنار طلب ماست.

"حُبُ‏ عَلِيٍ‏ حَسَنَةٌ"[7] این یعنی طلب و مطلوب ما علی(علیه‌السلام) است. علی کیست؟ آیا متولد شدۀ ناسوت است؟ بله هست اما هیچ عائق و عارضی به خود نگرفته است.

وقتی با خود رو راست باشیم نتیجه آن این است که می‌گوییم: آقاجان ما منافق نیستیم؛ ولی عائق به ما عارض می‌شود. از آنجا که او در کنار طلب ماست و با ماست، مثل مادر عاشقانه می‌آید و  طِیباً، طَهَارَةً، تَزْکِیَةً [8] می‌کند.

او با ماست و اگر طلب ما را صادق ببیند، می‌فهمد که این عائق بر ما عارض شده است، به عظمت وجودش آن را برمی‌دارد. کمااینکه هیچ کدام نمی‌توانیم انکار کنیم که جایی که صادقانه خواستیم، او آن عائق را برداشته است. اما آنجا که با خود نفاق کردیم، برداشته نشد. آنجا که گفتیم این نیستیم و توجیه کردیم او نیز گفت: خوش آمدی! برو... آری جلوی غازی (بندباز) معلق بازی نکنیم؛ غازی همان قلبمان است. کلمهٔ الهی در وجود ماست. در مقابل این کلمه یا در مقابل ولایت نباید توجیه کنیم. نه به زبان، نه در ذهن و نه در قلب. چرا که اگر توجیه کنی همان‌طور که مادر رهایت می‌کند، تا به حال خود خوش باشی، او نیز رهایت می‌کنند.


 

صادقانه بگوییم اینجا، نقطه‌ای است که ضعف داریم، این تقوا را داشته باشم که وقتی خرابی می‌آید توجیه نکنیم. نگوییم فلانی، محیط، ژن و... باعث شدند. وقتی وجودمان را برایمان باز می‌کنند، ذره‌ای اجازه ندهیم که خود را از آن برئ بدانیم و تمام تلاشمان را برای دفاع از خود نگذاریم.

برای چه کسی توجیه می‌کنیم؟ وقتی خود از عمق وجودمان خبر داریم و او نیز بر ما اشراف دارد... تلاش نکنیم خود را پشت دیوار توجیه پنهان کنیم. چون دیگر انسان کامل دستش برای کمک به ما بسته می‌شود. او نفاق و شرک را دوست ندارد و این توجیهات و نداشتن صداقت، همان نفاق و شرک خفی است.

لذا با پذیرش هر آنچه هستیم، بدون هرگونه توجیهی، به تعریف‌های دیگران دلخوش نباشیم و از نقدها و اعتراض‌های دیگران یا به تعبیر خودمان از تهمت‌های دیگران آزرده نشویم. هر کجا سیلی خوردیم مثل کودکی که از مادرش سیلی خورده اما پناهگاهی بهتر از آغوش مادر نمی‌شناسد، باز با عشق به آغوش انسان کامل پناه ببریم.

مستعاذٌبه یا همان پناهگاه ما، عینِ کمالی ماست که در ما جاری و ساری است. فقط ریشه‌اش طلب صادق است. طلبمان صادق باشد، دیگر جایی برای نگرانی نیست. لذا برای رسیدن به این پناهگاه امن باید دنبال اخلاص برویم و معمای طلب و مطلوبمان را با خود، صادقانه حل کنیم؛ چراکه اگر با خود رو راست باشیم، آغوش و پناهگاه امنش برای پناه دادن به ما همیشه مهیاست؛ "دَوَاؤُكَ فِيكَ وَ مَا تَشْعُرُ وَ دَاؤُكَ مِنْكَ"[9]. در این وادی خجالت کشیدن نیز احمقانه است و آبرو رفتن معنایی ندارد. هر آنچه رخ می‌دهد و هر میدانی که باز می‌شود، از جایی دیگر آب می‌خورد "کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"[10] است و ارتباطی با اشخاص ندارد و برای این است که باید سپر تقوا را در مقابل بگیریم و بدانیم همۀ این‌ها برای سنجش میزان اخلاص ما در یافتن مطلوبمان است.

پس تا اینجا دریافتیم که استعاذهٔ ما به کلمات خداست؛ کلماتی که از عالم امر هستند. یعنی عقل و عقول؛ یعنی چهارده معصوم(علیهم‌السلام).

خلاصه اینکه استعاذۀ ما به مطلوبمان است. پس مطلوبت را درست کن؛ ببین چه می‌خواهی؟ خواست درست شود، راه درست می‌شود.

این موضوع بسیار مهم است چراکه اگر این طلب و مطلوب ما درست نشود، امام زمان(عجل‌الله‌فرجه‌الشریف) هم بیاید به ما بگوید که این ایراد را داری... به او هجوم می‌بریم و می‌گوییم چه کسی گفته؟ اشتباه گفته! و توجیه می‌کنیم.

پس ببینیم که هستیم؟ کجا هستیم؟ و چه می‌خواهیم؟ او با اسباب و علل و به شکل غیرمستقیم در میادین مختلف، صداقت و اخلاص ما را مورد سنجش قرار می‌دهد. اگر این اصل را ندانیم، در میادینی که برای سنجش ما پیش می‌آید، دچار حساسیت و زودرنجی می‌شویم و فراموش می‌کنیم که اگر خطایی هم سرزده عارض است و باید با اخلاص به سمت مطلوب حقیقی پناه ببریم. 

 

 


[1] - تفسیر قرآن ملاصدرا، ج 1، ص 10.

[2] -  سورۀ یس، آیۀ 82 : "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"؛ همانا امر او فقط این است که چون چیزی را اراده کند، به آن می‌گوید: «باش»؛ پس آن چیز، موجودیت می‌یابد.

[3] - بحار الأنوار، ج‏91، ص 207

[4] - تفسیر قرآن ملاصدرا، ج 1، ص 10.

[5] - سورۀ رحمن، آیۀ 26؛ هركه روى زمين است، فنا پذيرد.

[6] - مقابل عالی به به‌معنای پست. ‌

[7] - ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص92. "حُبُ‏ عَلِيٍ‏ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ"؛  با وجود عشق و محبت علی(علیه‌السّلام) هیچ گناهی ضرر نمی‌رساند. 

[8] - مفاتیح الجنان، فرازی از دعای جامعه کبیره: "وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا (صَلَوَاتِنَا) عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَیَتِکُمْ طیِباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَة لِأَنْفُسِنَاوَ تَزْکِیَة لَنَا وَ کَفَّارَة لِذُنُوبِنَا"؛ خداوند صلوات ما بر شما و ولایت شما را که به ما اختصاص داده است، سبب پاکی طینت و طهارت ارواح ما و پاکسازی اخلاق و کفّاره‌ی گناهان ما قرار داده است.

[9] - ديوان أمير المؤمنين عليه السلام، ص175.       

[10] - سورۀ نساء، آیۀ 79؛ همه این‌ها از ناحیه خداست.

 



نظرات کاربران

//