قضا و قدر

قضا و قدر

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 101، 10 رمضان 1441) به تبیین موضوع «قضا و قدر» می‌پردازیم.

فهمیدیم که از قَدَر الهی به قضای الهی باید پناه ببریم. قضای الهی چیست؟ عالَم نور و وحدت است که عین زیبایی است. قَدَر الهی هم عالَمی است که همان نور و وحدت، در مرتبه‌های ماهیت و عوارض آن، کثرت گرفته است. یعنی کثرت‌ها همان تقدیرات الهی است.

حالا می‌خواهیم ببینیم انسان در عالم تقدیر، با این همه کثرت چه کند و به کجا پناه ببرد؟

بیایید به بیان دیگری مرور کنیم. قضای الهی در صورت اصلی‌اش، همان عین ثابتِ نورِ منبسط و حقیقت عقل است. در این مقام، موجودات در جایگاه حقیقی‌شان هستند و خداوند نهایت کمالشان را بر آن‌ها افاضه می‌کند.

اما قدر، آمدن در ماهیت و پذیرفتن حدود است؛ همین حدود، عوارض هم می‌پذیرند که آخرین مرحلۀ پذیرفتن عوارض، عالم ناسوت است. عالم جسمِ غلیظ که آن‌قدر قدرها زیاد می‌شوند که هر لحظه باید میان این همه قدر و یک قضای الهی، انتخاب کنیم؛ البته نه اینکه قدرها را رها کنیم و قضا را انتخاب کنیم، بلکه کثرت را رو به وحدت فانی کنیم. چطور؟

این‌طور که سهم عبودیت و رشد خودمان را از پدیده‌‌ها برداریم و در این صورت همۀ آن‌ها تبدیل به خیر می‌شوند و دیگر شر و سختی نخواهند بود.

مثلاً وقتی دارا شدیم، در راه خدا خرج کنیم؛ اگر ندار شدیم، صبر کنیم. چقدر در روایت‌‌ها داریم که اگر مریض از بیماری شکایت نکند و آن را بر زبان نیاورد، خداوند نعمت‌های بی‌شماری در عالم قضای الهی نصیبش می‌کند؛ نه اینکه برایش ایجاد کند، بلکه هست و او در همین دنیا مشاهده‌‌اش می‌کند.

چقدر برای ما پیش آمده که از کثرت‌ها عبور کرده‌ایم و دیگران را بخشیده‌ایم؛ بعد در عالم قضا، یعنی در عالم جانمان، آرامش و توفیقات الهی را دیده‌ایم.

پس واجب است که در هر قدم و هر لحظه، از قدرهایی که عالم ناسوت و حب و بغض جسممان ایجاب می‌کند، پناه ببریم به مطلوبات روح، یعنی همان معقولات. اگر بخواهیم این مطلب را به زبان ساده بگوییم، یعنی یاد بگیریم مرتب و در هر لحظه، از قدرها به سوی قضای الهی پناه ببریم؛ یعنی در هر پدیده‌ای ببینیم حکم آن در عالم معقول چیست. مثلاً نداری و فقر، حکمش در عالم معقول چیست؟ صبر، توکل و منتظر عنایت الهی بودن. و در هر چیز دیگر به همین ترتیب.

همۀ انسان‌ها از انبیا و اولیا و امتشان گرفته تا کافران، هر دو رتبۀ قضا و قدر را دارند و هیچ کس از عالم تقدیر استثنا نیست. انسان‌های کامل در مرتبه نفس، که همان مرتبۀ تقدیر است، مناجات و استعاذه و ناله به درگاه خداوند دارند. چون بهتر از هر کسی می‌دانند که نفس، اگر تحت تدبیر قضای الهی قرار نگیرد، چه فاجعه‌هایی به بار می‌آید! از طرفی وقتی هم در مقام روح یا قضای الهی قرار می‌گیرند و با نظر حق، به خودشان نظر می‌کنند، می‌بینند اصلاً جای استعاذه نیست و فقط خیر و زیبایی است.‌‌

مثلاً به دعای امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه توجه کنید. این دعا در روز عرفه توسط امام خوانده شده و پس از آن ایشان به سوی صحرای کربلا حرکت کرده‌اند. در این دعا امام به لحاظ جایگاه نفسش در عالم ناسوت، ناله و استغاثه به درگاه خداوند کرده است و از او خواسته است که خدایا در مسیری که می‌روم قضایت را نشانم بده که به کجا باید بروم و چه باید بکنم؟ با اینکه امام است و علم لدنی دارد، ولی علم لدنی، بدون اذن خدا قابل تصرف نیست. امام در این دعا می‌خواهند این اذن را تحصیل کنند. بعد از خواندن این دعاست که پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌بینند و ایشان می‌فرمایند: "فَإنّ اللهَ قَدشاءَ أن یَراکَ قَتیلاً"[1]؛ خداوند خواسته که تو شهید شوی و خاندانت اسیر شوند. بعد از این‌که امام به جایگاه روح و قضای الهی می‌رسند، دیگر بی‌استعاذه، راهشان را به سمت کربلا می‌روند و فقط "لاحَولَ وَ لا قُوّةَ إلّا بِالله" می‌گویند.

یعنی عزیزان فکر نکنید اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به راحتی و با معجزه به این جایگاه رسیدند. از قدر الهی به قضای الهی فرار کردن، آسان نیست. باید جان بکنیم و مجاهده و مشارطه و محاسبه داشته باشیم. چرا همین‌كه چیزی به ذهنمان می‌رسد، در سطح نفسمان تصمیم می‌گیریم؟ یعنی همین‌كه اتفاقی می‌افتد، دودوتا چهارتا می‌كنیم و در میان مقدرات فراوان، می‌خواهیم بهترینش را كه به سود خودمان است، انتخاب كنیم. عادت كرده‌ایم حتی در امور دینی، بر اساس نفع و ضرر خودمان انتخاب كنیم؛ یعنی اوج تقدیری كه به نفع شخصِ خودمان است را انتخاب می‌كنیم؛ دیگر كاری نداریم كه در عالم قضا، چه در نظر گرفته شده است؟ ممكن است از چیزی كراهت داشته باشیم و در عالم قضا خیر باشد و برعكس.[2] یعنی در عالم ناسوت به نفعمان باشد، ولی در عالم قضا به ضررمان. یافتن این مسئله، كار آسانی نیست و استعاذه لازم است تا بتوانیم از مقدرات به قضای واحد الهی برسیم.

آن وقت خیلی از مؤمنان وقتی گناه‌های فعلی را ترک می‌كنند و از چند صفت رذیله جدا می‌شوند، دیگر فكر می‌كنند استعاذه لازم ندارند. عزیزان، لحظه به لحظه باید استعاذه داشته باشیم، آن هم نه در فعل؛ چون استعاذه برای عالَم نفس است؛ یعنی برای مبادی میل و نیت‌های ماست. همان كه در همه مباحث گفته‌ایم: روحیه. چون شیطان با فعل ما كاری ندارد. پس با چه چیز ما کار دارد؟ با روحیۀ ما؛ روحیۀ خودبینی و دین و دنیا را بر اساس سود و زیان خود سنجیدن. این‌جاست که می‌گوییم از دنیا و آخرت، هر دو، رها شوید. نهایت رهایی این است كه انسان فاعلیت در تقدیرات را كاملاً از خود نفی كرده و به قضای الهی می‌سپارد. همان كه حضرت رسول(صلّی‌الله‌علیه‌وعلی‌آله) می‌فرمایند: شیطان من به دستم، تسلیم شده است.[3] یا حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرمایند: من دنیا را سه طلاقه كرده‌ام.[4]

ما فكر می‌كنیم كه حضرت یک بار رفته‌اند به محضر خداوند و دنیا را سه‌طلاقه كرده‌اند! در حالی‌كه هر لحظه می‌رفتند به محضر خدا و از او می‌خواستند كه دنیا را سه‌طلاقه كند؛ بعد، دیگر تمام بود و خدا تصمیم می‌گرفت. مثل وقتی كه در میدان جنگ از روی عمروابن‌عبدود برخاستند؛ یا زمانی‌که در خیبر را از جا كندند؛ یا حقشان را غصب كردند؛ و زمانی‌که به خلافت رسیدند؛ در همه این‌ها دنیا را سه‌طلاقه كردند.

 

 

البته وقتی بدن از میان رفت، دیگر اصلاً عالم استعاذه نیست؛ ولی چون در عالم تن و بدن هستیم هر لحظه مقدرات و كثرت جلو می‌آید. اصلاً معنی كثرت همین است؛ مثل آب و موج‌هایش. هر موجی را که می‌شکنی، موج دیگری جلو می‌آید.

قضا واحد است ولی وقتی نشر و تفصیل پیدا می‌کند، راه‌های مختلف می‌شود. حال در میان همه این راه‌ها، فقط یک راه به خدا می‌رسد. "...إنَّ رَبّی عَلَی صِراطٍ مُستَقیمٍ"[5] خداوند بر راه راست است و بقیه راه‌ها همه، به هوای نفسمان ختم می‌شود. چه عبادت و معنویات باشد، چه زندگی دنیوی. این‌جاست که پای اخلاص به میان می‌آید. اخلاص، در میدان تقدیرات است که باید فعلمان را در فعل خدا و مشیتمان را در مشیت خدا فانی کنیم و برای اینکه این اتفاق بیفتد باید روحیۀ ما در هر میدانی تغییر کند. یعنی چه؟ یعنی از روحیۀ فردگرایی که در هر میدانی سود و زیان شخصیمان را می‌سنجیم، بیرون بیاییم و برای بقای نوع حرکت کنیم. همان‌طور که حسین(علیه‌السلام) این کار را کرد و همان‌طور كه امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) این‌طور زندگی می‌كند و وقتی هم ظهور كند، هدفش عبودیت و بقای نوع انسانی است.

پس ما هم باید یاد بگیریم برای عبودیت حق‌تعالی كار كنیم؛ نه برای عارف و عاقل و عابد شدنمان. عارف و عاقلی كه خود را ببیند از جاهل بدتر است؛ زاهدی هم كه خود را ببیند، از هزاران گناه‌كار بدتر است. پس چرا تعجب می‌كنیم كه اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، اینقدر به درگاه الهی ناله زدنده‌اند؟ چون هیچ وقت خود را معصوم نمی‌دیدند.

این حرف‌ها واقعاً در قد و قوارۀ ما نیست. شاید برای این مطرح می‌شود كه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را بشناسیم و بدانیم چه كشیده‌اند! و روحیۀ آن‌ها را با اضطرار طلب كنیم؛ وگرنه ما هنوز دنبال این هستیم كه به كمال برسیم! مدام می‌گوییم: «من كه این همه تلاش كرده‌ام؛ چرا به جایی نرسیده‌ام؟» آخر قرار نیست به جایی برسی؛ فقط وظیفه‌ات را انجام بده و عبور كن؛ اگر درست حركت كنی اصلاً چون و چرا نداری؛ می‌بینی كه خدا دارد ظهور می‌كند.

جناب صدرا در ادامه می‌فرماید:

شرور همان تقدیرات هستند. شر چیست؟

اقبال و ادبار دنیا؛ همان بازی‌های دنیا كه هر لحظه به شكلی است؛[6] ولی در قضای الهی بازی در كار نیست. خداوند یک حقیقت برای ما خواسته و ما را بر اساس آن خلق كرده است. یعنی همۀ ما، همین حالا، موجودات زیبای وجه‌اللهی هستیم؛ ولی در عین حال در عالم كثرت، موجوداتی شرور در فتنه‌ها هستیم. خدا ما را اینجا فرستاده تا ببیند خدا را می‌خواهیم یا كثرت و موجودیت فانی خودمان را.

جناب صدرا در ادامه می‌فرماید:

تقدیرات الهی در عالم دنیا چند دسته هستند:

الف. قوایی که در باطن انسان است: اول، وهم که مطیع شیطان است و در عالم دنیا و سود و ضرر شخصی کار می‌کند؛ دوم، خیال که انسان را دچار آمال و آرزوها می‌کند.

ب. انسان‌های دیگر که درگیر دوستی و دشمنی آن‌ها هستیم.

ج. حیوان‌ها که شامل درندگان و پرندگان و... می‌شود.

د. گیاهان که هم سمّی هستند و هم به انسان دارو می‌دهند.

ه. افلاک و ستارگان که انسان را دچار بلاهای گوناگون می‌کنند.

و. عناصر که با سقوط سنگ‌ها، آتش‌سوزی، گردباد و سیل و... با آن مواجه هستیم.

نکتۀ مهم این است که بدانیم همۀ این‌ها از خداست؛ پس بپذیریم و با آن‌ها آشتی کنیم. آرزوی نبودشان را هم نکنیم چون خدا آن‌ها را خواسته است؛ چون راه به آغوش امن الهی نداریم، جز با عبور از میان همۀ آن‌ها. از طرفی اگر خوب دقت کنیم، این به ظاهر شرها، متضمن خیر کثیری حتی برای دنیای ما هستند؛ هر چند در گوشه‌ای ضرری هم برسانند.

                                                                                               

 

 


[1]- بحار الانوار، ج44، ص364.

[2]- سورۀ بقره، آیۀ 216. "... و عَسَی أن تَکرَهوا شَیئًا وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسَی أن تُحِبّوا شَیئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم..."؛ و بسا چیزی را دوست ندارید و آن برای شما خیر است و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است.

[3]- بحارالانوار، ج60، ص283.

[4]- نهج‌البلاغه، حکمت 77. "یا دنیا!... غرّی غیری، لاحاجَةَ لی فیکَ؛ قَد طَلّقتُکَ ثَلاثَا، لارَجعَةَ فیها...".

[5]- سورۀ هود، آیۀ 11.

[6]- پس به نظری می‌توان گفت كه ریشۀ شرور هم از خداست؛ چون اگر وجود نبود، شرور هم نبودند؛ هر چند به تبع هستند و اصالت ندارند.

 



نظرات کاربران

//