كُنْ فَيَكُونُ

كُنْ فَيَكُونُ

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 98، 7 رمضان 1441) به تبیین موضوع "«كُنْ فَيَكُونُ"» می‌پردازیم.

روز معلم است و بر معلمان عزیز، مبارک. اما خوب است بدانیم اولین معلم هستی، خداست که علم حقیقی یعنی اسماء خود را بر آدم تعلیم کرد. انبیاء نیز آمدند تا برای ظهور این علم، زمینه‌سازی کنند و این ظهور میسّر نیست مگر با پناه بردن از ظلمات جهل به نور علم: "أعوذ بالله مِن الشیطان الرّجیم".

برای همین می‌گویند: معلمی شغل انبیاء است؛ و هر معلمی باید ابتدا در درون خود، استعاذه‌ای قوی به خدا از شرور نفس و اعمال سوء داشته باشد تا بداند که اگر حق‌تعالی ظرف وجود او را برای ظهور اسمائش قابل نداند، او هرگز نمی‌تواند معلم شود و بذرهای وجود شاگردانش را بپروراند، اگرچه به آن‌ها درس بیاموزد و تدریس کند.

معلمی که حقیقتاً از خود به خدا پناه برد، می‌تواند در عالمی که فجور و افراط و تفریط حاکم است، تقوا و تعادل را برقرار کند و نشان دهد. در آن صورت است که روز معلم بر او مبارک و پر از خیر و برکت می‌شود.

گفتیم: برای استعاذه به حق‌تعالی باید به کلمات تامّ او که جلوات کاملش هستند، پناه ببریم؛ یعنی موجودات عقلی محض یا همان حضرات معصومین(علیهم‌السلام). ملاّصدرا در توضیح این مطلب، موجودات را به چهار دسته تقسیم می‌کند: ناقص، مستکفی، تام و فوق تمام[1].

البته وجود در تمام مراتب، تامّ و کامل است و نقص و کاستی ندارد؛ یعنی به همۀ مراتب، یکسان رسیده و در اختیار همه هست. اما در ظهورش یعنی آنجا که در تعین موجودیت قرار می‌گیرد، رتبه پیدا می‌کند و هر موجود، او را طوری ظهور می‌دهد. مثل اینکه معلم به همۀ شاگردانش درس می‌دهد؛ اما هرکس نور علم او را در ظرف خود می‌گیرد.

یا اینکه خورشید بر همۀ اشیاء می‌تابد؛ اما هر شیء به قدر خود، نور و گرما می‌گیرد. مثلاً اشیاء تیره، گرم‌تر می‌شوند؛ اشیاء برّاق، نور را منعکس می‌کنند؛ اشیاء ضخیم، جلوی عبور نور را می‌گیرند؛ چشم غیرمسلّح نمی‌تواند نور خورشید را مستقیم ببیند و... . اگرچه خورشید به همۀ این‌ها یکسان و بدون بخل، نور و گرما داده است.

با این توضیح، موجود ناقص، موجودی است که نمی‌تواند تمام اسماء را کامل ظهور دهد و موجود برتر، آن را کامل می‌کند. این رتبه همان جسم است که به واسطۀ نفس، کامل می‌شود. اما شئون مربوط به جسم مثل لباس و خانه، حتی ناقص نیستند و از این هم کمترند. دیگر چه رسد به تعلق به این شئون که جز توهم محض نیست.

مستکفی، موجودی است که خودش برای خودش کافی است؛ انفعال از بیرون ندارد و دور خود می‌گردد. یعنی برای کمال، به سبب و ابزاری غیر خود نیاز ندارد و بودنش عین کمالش است. مانند نفوس فلکی و نیز نفوس انبیاء تا زمانی که در دنیا هستند؛ زیرا اگرچه جسم و جسد دارند، از آن منفعل نمی‌شوند و حجاب هیچ رتبه‌ای را نمی‌گیرند.

موجود تام هم فعلیت محض است و نه حتی دور خود، بلکه فقط دور خدا می‌گردد؛ مانند عقول مفارق. حالت منتظره برای کمال برتر ندارد؛ چون بی‌واسطه از حق آمده و یک وجهش به او وصل است که کمالی برتر از این نیست.

فوق تمام نیز فقط خداست که همۀ این مراتب از او هستند و او منشیء و مبدع و مکوّن آن‌هاست. تمامیت هر شیء به اوست و او غایت هر غایت است.

موجودات ناقص یعنی جسم و امور جسمانی حدوثشان تدریجی است و مثل سیر قوّه به فعل، کم‌کم ظهور پیدا می‌کنند. یعنی اول، عناصرند که ترکیب می‌شوند و مزاج را تشکیل می‌دهند. بعد به تعادل می‌رسند و نطفه می‌شوند. بعد مضغه، علقه و...؛ تا آنکه با قوای کامل حیوانی به دنیا می‌آیند و سپس مراتب عقل در آن‌ها شکل می‌گیرد.

اما موجودات تام یا همان مُبدَعات، چنین نیستند و دفعتاً در یک چشم بر هم زدن ایجاد می‌شوند؛ همان مرتبۀ "کُنْ فَیَکُون"[2]. دیروز و امروز ندارند و تمامیت آن‌ها عینِ شدنشان است؛ یعنی همین که ایجاد شدند، کامل‌اند و ابزار و حرکت و تدریج نمی‌خواهند. ملاّصدرا، نفوذ و جریان قدرت الهی از طریق این مبدعات را همان کلمات تامّ حق‌تعالی می‌نامد.

حال، این‌ها را برای چه گفتیم؟ برای اینکه ما به عنوان انسان با همۀ این مراتب به نحو جامع در ارتباطیم. هم جسم داریم و هم نفس و عقل، مراتبی از وجود ما هستند که مظاهرشان افلاک و حقایق نورانی معصومان(علیهم‌السلام) اند. خداوند نیز حقیقت وجود ماست که در تمامِ بودنمان جاری است. اما ما به ذات او راه نداریم؛ پس برای اینکه از بُعد نازل خود یعنی جسم و آثار آن به او پناه ببریم، ناگزیر از واسطه‌ایم. این واسطه همان کلمات تامّ الهی هستند؛ "کُنْ فَیَکُون".

البته فکر نکنید "کُن"ِ الهی مثل همین الفاظی است که از زبان ما خارج می‌شود! کلام خدا به اسباب و علل و صوت و هوا و حروف نیاز ندارد. خارج از ذات متکلّم نیست و عین اراده و عشق است. یعنی همین که صادر شود، همان که او اراده کرده، به طور عینی در مقابلش ایجاد می‌گردد؛ "کُنْ فَیَکُون". اصلاً هستی همین‌گونه خلق شده است.

ابتدا عشق حق به خود، منجر به تجلی ذات به ذات شد. خدا خواست خود را ببیند؛ پس حقیقت محمدیه(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) ظهور کرد؛ "کُنْ فَیَکُون". نه به عنوان یک شخص در یک قد و قامت؛ بلکه حقیقتی که تمام دارایی‌های خدا را به نحو جامع داشت. آن حقیقت نیز همین که با نظر خدا در خود نگریست، نتوانست در خود بماند؛ که «پری‌رو تاب مهجوری ندارد». پس خود را در آیینۀ حقیقت علوی(علیه‌السلام) دید. حقیقت علوی نیز خود را دید در افلاک، عناصر، جسمیات و... .

به این ترتیب همه چیز پدید آمد و برای آن حقایق، آشکار شد. این یعنی آن‌ها ما را پیش از آنکه بیاییم، دیده‌اند و می‌شناسند. منتها ما آن‌ها را نمی‌بینیم! چگونه ببینیم؟ همین الآن که هستیم، می‌بینیم، می‌شنویم، حرف می‌زنیم، می‌اندیشیم و...، ببینیم که همۀ این‌ها تصویر او در آیینه است؛ اگرچه ما متوهّمانه بپنداریم که خودمان هستیم!

"کُن" الهی در نور محمدی و نور محمدی در نور علوی جاری شد. نور علوی نیز در افلاک و افلاک در تمام هستی جاری شدند. آن‌ها باز بودند که ما پدید آمدیم و هرلحظه هستی‌مان ادامه می‌یابد؛ چون بدون حجاب و خودبینی، فقط از منظر خدا نگاه کردند. حال آنکه اگر خود را از نگاه خود می‌دیدند، ما در عدم می‌ماندیم و می‌سوختیم!

ما با این نظرِ باز آن‌ها به اینجا رسیده‌ایم. راه برگشتمان نیز همین نظرهاست. پس "أعوذ بالله" می‌گوییم؛ اما در وجودمان حضرات را واسطه قرار می‌دهیم. چگونه؟ با عشق آنان و با فانی شدن و چرتکه نزدن در مقابلشان. این استعاذه، رساننده و نیکوتر است؛ که پناه بردن به کلمات تامّ خدا عین پناه بردن به خود اوست، نه غیر او[3].

البته برای اینکه بتوانیم به کلمات خدا پناه ببریم، چاره‌ای نیست جز اینکه ما هم جاری شویم.

 

اما متأسفانه آن‌قدر بسته‌ایم که امروز دینمان را از لابه‌لای منابع و مآخذ می‌گیریم، چون امام زمانمان باید از پسِ ابر به ما بتابد! چرا؟ چون هرچه داریم، از نگاه خودمان می‌بینیم. برای همین قبض گرفته‌ایم. نه خودمان راحتیم، نه دیگران با ما راحت‌اند. هرکس به نحوی ملاحظه‌مان را می‌کند. با همه مشکل داریم. پدرِ بدها را می‌خواهیم درآوریم و از خوب‌ها می‌خواهیم جلو بزنیم. به دارا حسودی می‌کنیم و به ندار، فخر می‌فروشیم. خلاصه با همه ناراحتیم!

آیا نمی‌شود ما هم جاری باشیم و در جاری بودن، چرتکه نزنیم و دودوتا چهارتا نکنیم؟ بلکه باز باشیم، یعنی از دید او نگاه کنیم. هرچه داریم، برای همه بریزیم؛ کاری هم نداشته باشیم چه می‌شود. اصلاً وقتی به او نگاه می‌کنیم که چطور باز است و جاری می‌شود، نمی‌توانیم حساب و کتاب کنیم. اما اگر از دید توهمی خود ببینیم، می‌بندیم!

از دید او ببینیم تا جاری باشیم و از ما نترسند. اگر سؤال می‌کنند، بتوانیم علممان را بریزیم. اگر کمبود محبت دارند، از محبتمان خرج کنیم. اگر لبۀ پرتگاه جهنم‌اند، دستشان را بگیریم. اگر به ما غضب کردند، عفوشان کنیم. اگر عیبمان را گفتند، عیبشان را نبینیم و بگذریم. خلاصه هرچه به دستمان رسید، پخش کنیم.

اما وقتی از منظر خودمان به خودمان و داشته‌هایمان نگاه می‌کنیم، نمی‌توانیم جاری باشیم و همه چیز را در قبضۀ خود می‌گیریم. غافل از اینکه یقیناً هرجا قبض کنیم، ضررش به ما می‌رسد. وقتی نتوانستیم مالمان را پخش کنیم، مدام نگرانِ از دست دادنش هستیم. وقتی نتوانستیم علممان را نشر دهیم، راکد می‌مانیم. وقتی نتوانستیم ظالم را ببخشیم، چه‌بسا خودمان به او ظلم می‌کنیم. وقتی نتوانستیم عیب دیگران را نبینیم، معیوب می‌شویم و... .

اصلاً وقتی نتوانستیم باز باشیم، زندگی‌مان چه فایده دارد؟! اما اگر باز شویم، حتی زمانی که لازم است ظاهراً غضب کنیم و بسته باشیم، تأثیر منفی ندارد و در درونمان جاری هستیم.

مثال واضحش سلامت جسم است. حتماً دیده یا شنیده‌اید؛ قدیم که این‌همه از جسمشان استفاده می‌کردند و آداب و امکانات بهداشتی مثل امروز هم نداشتند، خیلی سالم‌تر و قوی‌تر بودند و از پسِ کارهای سنگین برمی‌آمدند. ولی ما که با تنبلی و راحت‌طلبی، بدنمان را بسته‌ایم و نتوانسته‌ایم از سلامتمان درست استفاده کنیم، اصلاً مثل آن‌ها نیرومند و سالم نیستیم. تازه بیمار که می‌شویم، می‌افتیم و اخلاقمان هم بسته‌تر از قبل می‌شود؛ یعنی هم خود و هم دیگران را به هم می‌ریزیم. بعد باید دارو بخوریم و هر دارویی می‌خوریم، دچار عوارض بیشتر می‌شویم؛ و این چرخه ادامه دارد!

خلاصه آنکه جسم ما ناقص است و نباید انتظار داشته باشیم تا قیامت با ما بیاید. باید راه کمالمان را پیدا کنیم. البته جسم به نفس و نفس به عقل مربوط است؛ برای همین طالب مراتب عالی وجود است. ولی در عالم خور و خواب و شهوت و اموال و ازواج و اولاد آمده‌ایم؛ چون به این‌ها نیاز داریم فقط به عنوان ابزار، تا نفسمان را متناسب با عقل بسازیم. اما اگر با نگاه خود یعنی به تناسب امیال جسم از آن‌ها استفاده کنیم، می‌شویم نفس امّاره.

پس در دنیا از موهبت‌های الهی استفاده کنیم برای ساختار وجودمان؛ لذتش را هم ببریم، اما دل نبندیم و توهم بقای آن‌ها را نداشته باشیم. چون ابزارند برای استفاده؛ می‌آیند و می‌روند. خراب هم شوند، زیباست. اصلاً اگر این خراب شدن‌ها را نبینیم، آدم نمی‌شویم. اما وقتی نگه می‌داریم و استفاده نمی‌کنیم، خراب نمی‌شوند و ما فکر می‌کنیم خودمان هم ضعف و خرابی و کهنگی نداریم!

همۀ این‌ها زینت حیات هستند. اما اگر استفاده نکنیم، کسی نمی‌بیند که بگوید چقدر زیباست و ما راحت از آن چیز بگذریم و آن را به او بدهیم تا بچشیم که بریدن و دادن چقدر زیباست و چقدر ما را زیبا می‌کند. منافاتی هم با مقتصد بودن ندارد؛ چون اقتصاد، دل بستن نیست، اتفاقاً درست استفاده کردن است. حتی لازم نیست نگران آینده باشیم؛ چون طبیعت، رزق آینده‌مان را می‌دهد. همان‌طور که تا کنون به شکل‌های مختلف داده است.

این جاری بودن، رمز تأثیرگذاری استعاذه است و تا زمانی که بسته باشیم، نمی‌توانیم به خدا پناه ببریم.

 


[1]- تفسیر قرآن کریم، ملاّصدرا، ج1، صص10-11.

[2]- سورۀ یس، آیۀ 82 : "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"؛ همانا امر او فقط این است که چون چیزی را اراده کند، به آن می‌گوید: «باش»؛ پس آن چیز، موجودیت می‌یابد.

[3]- البته اگر به جای سریان و جریان حقیقت و یک مسیر نورانی آن‌ها، شخصشان را ببینیم، می‌شود غیر خدا و نتیجه‌اش گمراهی است.

 



نظرات کاربران

//