20 رمضان - خدا دیگر رهایش نمی‌کند

خدا دیگر رهایش نمی‌کند

در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ پانزدهم، بیستم  رمضان 1436) به تبیین موضوع « خدا دیگر رهایش نمی‌کند» می‌پردازیم.

دانستیم استجابت حق‌تعالی، نه فقط اطاعت فعلی، بلکه اطاعت قلبی و نظر کردن به حق در تمام احوال و شرایط است؛ تا قلب، آمادۀ ظهور اسماء الهی شود.

خداوند، دو نوع هدایت دارد: هدایت ارائی و هدایت ایصالی. هدایت ارائی، آن است که در درون و بیرون وجود انسان، نیروهایی گذاشته و راهی ارائه کرده تا عبور از اشتغالات کثرتی به وحدت، برای همگان میسّر باشد؛ این نیروها، عقل و فطرت در درون و ارسال انبیاء در بیرون است. اما هدایت ایصالی که به مقصد می‌رساند، همگانی نیست و راهش پذیرش ولایت و اطاعت حقّ است.

کسی که خود را در معرض هدایت تکوینی حق‌تعالی قرار دهد یعنی نفسش را تحت تسلط عقل و قلب درآورد و آن را با احکام شریعت هماهنگ کند، به ولایت بارمی‌یابد و ولیّ خدا می‌شود. او خارج از اجکام تکوین و تشریع، قدمی برنمی‌دارد و از تمام کثرات به وحدت می‌رسد. اما کسی که تشریع را بدون تکوین برود، نهایتاً قوای حیوانی‌اش فعال می‌شود و به جای عقل، خیال و توهّم بر نفسش حکومت می‌کند. لذا دیگر نمی‌تواند حضور خدا را درک کند.

این ولایت، برای بندگان مطیع و اهل استجابت حقّ است، نه فقط اهل عبادت. خیلی از عبادت‌کنندگان، برای اطاعت خدا کار نمی‌کنند و انگیزه‌شان ریا و ناخالصی دارد. اما وقتی اطاعت باشد، عبادت حتماً برای خداست؛ چون اول، قلب مطیع می‌شود و بعد به عباداتی که رسول در هدایت ارائی آورده، عمل می‌کند.

شاید فکر کنیم ما همه، مطیعیم؛ اما محک دارد. اطاعت، مساوی ولایت و مظهریت است؛ یعنی تمام عبادات باید پردۀ "من" را کنار زند و حق را ظهور دهد. مطیع، کسی است که در تمام اختلاف آثار و احوال، چه از ظهورات حق و چه ظهورات نفس، با خدا باشد؛ به تمام صفات حق، متخلّق شود و بدون دخالت نفس و خیال و توهم، آن‌ها را ظهور دهد.

چنین شخصی، لایق دریافت نظر خاص حق می‌شود و هدایت ایصالی را می‌گیرد؛ که خدا دیگر رهایش نمی‌کند. این هدایت، نوعی پیوند ناگسستنی بین بنده و خدا ایجاد می‌کند که دیگر "منِ" او مانع ظهور حق نمی‌شود و مهر و قهر و خوش و ناخوش و... برایش فرق ندارد؛ چون جلال و جمال را با هم مظهر شده و جلال و جمال، همان جلواتی است که از طریق مظاهر خدا به او می‌رسد. این همان است که در دعای عرفه می‌خوانیم:

"أنْتَ الّذِی أشْرَقْتَ الأنْوَارَ فِی قُلُوبِ أوْلِیَائِکَ، حَتّی عَرَفُوکَ وَ وَحّدُوکَ."

تو همانی که انوار را در قلوب اولیائت تاباندی، تا تو را شناختند و یگانه‌ات کردند.

جایگاه هدایت ایصالی، قلب است. البته صاحب قلب، عمل هم دارد؛ اما وقتی قلب آمد، دیگر در عمل، اکراه نیست و عشق و نور است. کسی ولیّ است که به قلب رسیده و می‌تواند قلب‌ها را تکان دهد؛ با رو کردن آلودگی‌ها و موانع باز کردن مسیر برای رفع آن‌ها. موانع هم درونی است و در بیرون هرچه هست، "عَلَيْكُمْ أنْفُسَكُمْ"[1] است.

در اطاعت، روند بر اساس شکستن شأن‌ها و به سوی نفی خودی‌هاست؛ اما در صِرف عبادت و فعل، خودی و شأنی شکسته نمی‌شود. وقتی اطاعت نباشد، شأن و شئون می‌آید و بنده متناسب با شئون خودش عبادت می‌کند. همان طور که در دنیا، همه می‌خورند، می‌بینند، می‌شنوند و...؛ اما هرکس طبق شأن خودش.

"أنْتَ الّذِی أزَلْتَ الأغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبّائِکَ، جَتَّی لَمْ یُحِبّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إلَی غَیْرِکَ."

تو همانی که اغیار را از قلوب دوستانت زایل کردی تا جز تو را دوست نداشتند.

نه اینکه همه را نابود کنند و جلوات خدا را از بین ببرند؛ بلکه همه را دوست دارند، اما محور محبتشان را حق قرار می‌دهند و همه را زوایای وحدت می‌بینند؛ لذا دیگر به خاطر کسی بالا و پایین نمی‌شوند و دلشان نمی‌لرزد.

مثل اینکه وقتی در و دیوار و پنجره روی هم سوار می‌شوند و خانه را می‌سازند، ما همۀ آن اجزاء را می‌بینیم و از آن‌ها استفاده می‌کنیم؛ اما به تک‌تک آن‌ها نظر نداریم و جامعیت آن‌ها را به عنوان ساختمانی کامل و زیبا می‌بینیم.

قلب محب نمی‌تواند در جمال و جلال، متفاوت باشد؛ چون جمال و جلال را از حق می‌بیند و خود را با مظاهر آن رشد می‌دهد. ولی ما در اختلاف آثار، قلبمان مختلف می‌شود و اگر به ما اقبال کنند، دوستشان داریم و اگر پشت کنند، بدمان می‌آید. "عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثَارِ..."؛ ما با همین‌ها می‌فهمیم که قلبمان خراب است! عبادتمان ترک نمی‌شود؛ اما دلمان سرد می‌شود. این یعنی قلبمان بیمار است و با قلب بیمار که به راحتی تأثیر می‌پذیرد، به جایی نمی‌رسیم.

"أنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ."

موحد در هر اختلاف آثار، به حق پناه می‌برد؛ اما نه مفهومی و نه با زبان؛ بلکه از صفت و تعلق نفسانی به صفت و تعلق رحمانی پناه می‌برد و آرام می‌شود. حتماً پیش آمده در دنیا، کسی به ما بیشتر اقبال داشته باشد و ما به محبت او انس داشته باشیم. لذا اگر خبر بدی به ما بدهند، با دیدن او یا حتی شنیدن صدایش آرامش می‌گیریم. اما آیا تا به حال از حضور خدا آرامش گرفته‌ایم؟ اصلاً چقدر به محبت او انس داریم؟

"إلَهِی اُطْلُبْنِی بِرَحْمَتِکَ حَتّی أصِلَ إلَیکَ."

تا به حال، من تو را طلب می‌کردم؛ اما آلوده به "من" و نفسم بود و خالص نبودم. تو را خواستم و نماز خواندم، عفو کردم و...؛ اما مدام از تو دور شدم، چون پای خودم بود و وقتی نفسم جواب نمی‌گرفت، سرد می‌شدم. دیگر تو مرا بخواه و طلب کن؛ که اگر تو بخواهی، ادبار هم کنی، برایم اقبال است.

همه در طول عمر، قبض و بسط خدا را زیاد تجربه کرده‌ایم. گاه می‌بینیم دلمان به خدا راه دارد، گاهی قفل شده، گاه خود را پیش روی او می‌بینیم، گاه حجاب داریم و... . این اتفاقات در سلوک، زیاد می‌افتد. این‌ها می‌گذرد؛ اما خدایا، کاری کن که ما در همۀ این بالا و پایین شدن‌ها، با تو باشیم. در آن صورت، قبض و بسطت همه شیرین است، چون تو دوست‌داشتنی هستی و «هرچه از دوست رسد، نیکوست».

وقتی او چیزی برای ما می‌خواهد، حتماً برایمان خوب است؛ پس باید به جایی برسیم که قلبمان را به دست او بدهیم و اختیارمان را در ارادۀ او فانی کنیم. آن وقت است که با چشم خدا به قضایا نگاه می‌کنیم. اگر پیروزی و موفقیت آمد، "وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"[2]؛ اگر علمی به دست آوردیم، "سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا"[3]؛ اگر مالی به دستمان رسید، "اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشاءُ"[4] و... .

در مناجات راغبین امام سجاد(علیه‌السلام) آمده است:

"أسْئَلُکَ... وَ أبْتَهِلُ... أنْ تُحَقِّقَ ظَنّی بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إکْرامِکَ وَ جَمیلِ إنْعامِکَ فِی الْقُرْبَی مِنْکَ وَ الزُّلْفَی لَدَیْکَ وَ التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ اِلَیْکَ."

خدایا من در مفهوم، به مقام قدس و رحمت و لطف تو ایمان دارم؛ اما شناختم در حدّ حصولی است. می‌دانم که تو هستی و جاری، و به من نزدیکی؛ اما من به تو نزدیک نیستم. این‌ها همه را به قلبم بچشان تا در عالم قرب و حضورت بروم و چشمم فقط دنبال تو باشد؛ وگرنه نمی‌دانم چه کنم!

در مناجات ذاکرین می‌خوانیم:

"إلَهِی بِکَ هامَتِ الْقُلُوبُ الْوالِهَةُ، وَ عَلی مَعْرِفَتِکَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبایِنَةُ؛ فَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إلاَّ بِذِکْراکَ وَ لاتَسْکُنُ النُّفُوسُ إلاَّ عِنْدَ رُؤْیاکَ... وَ أسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِکْرِکَ."

هیمان، شدت سرگشتگی و اشتیاق در عشق است. یعنی قلب‌ها برای تو همیشه می‌تپند و عقل‌ها جمع شده، دنبال تو می‌گردند. نفس‌ها هم تا به صفات تو متخلّق نشوند و به رؤیتت نرسند، آرام نمی‌شوند. پس، از هر ذکری غیر تو و هر کاری که طاعت تو نباشد، استغفار می‌کنند.

و در مناجات زاهدین: "وَ أقْرِرْ أعْیُنَنا یَوْمَ لِقآئِكَ بِرُؤْیَتِكَ"؛ آن روز همه به لقاء حق می‌رسند؛ اما مهم، رؤیت است. در لقاء، ممکن است یکی دیگری را نبیند یا نتواند ببیند؛ اما در رؤیت، حتماً بنده، خدا را می‌بیند. و بنده‌ای به رؤیت حق می‌رسد، که اینجا چشم دلش باز شده باشد. وگرنه آنجا که همه چیز آشکار شد و به معرفت رسید، دیگر سود و سروری برایش ندارد و موجب ارزش و تکامل نیست.


[1]- سوره مائده، آیه 105 : مراقب نفس‌هایتان باشید.

[2]- سوره آل‌عمران، آیه 126 : و پیروزی جز از نزد خدا نیست.

[3]- سوره بقره، آیه 32 : منزّهی تو؛ ما علمی نداریم، جز آنچه تو به ما آموختی.

[4]- سوره رعد، آیه 26 : خداست که روزی را برای هرکس بخواهد، وسعت می‌بخشد.



نظرات کاربران

//