5 رمضان - خدا در تمام هستی

 خدا در تمام هستی

 

در  ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ چهارم ،پنجم رمضان 1436) به تبیین موضوع «خدا در تمام هستی» می‌پردازیم.

از قرب خدا به بنده گفتیم و دانستیم تمام سعادت و آرامش بنده، در درک و یادآوری رابطۀ نزدیک خدا با اوست. اما تفکرات مختلف فلسفی، عرفانی و کلامی، تعاریف گوناگونی از این رابطه ارائه کرده‌اند.

برخی فلاسفه، رابطۀ خدا و انسان را رابطۀ علت و معلولی می‌دانند. با این توضیح که یک موجود به نام علت، موجودی دیگر به عنوان معلول را ایجاد کرده است. برخی نیز خدا را به واجب‌الوجود و موجودات را به ممکن‌الوجود تعبیر می‌کنند. اما در هردوی این تعبیرات، شائبۀ شرک و جدایی هست و دو وجود مستقل در نظر گرفته می‌شود. حال آنکه نمی‌توان به سادگی پذیرفت خداوند، وجودی جدا از بنده، هرچند برتر از او و خالق و صانعش باشد و بنده، موجودی دیگر جدا از خالق، که خدا یک بار به او وجود داده و او اکنون قائم به وجود خویش است.

برخی عرفا هم معتقدند همه چیز، ظهور و تجلی حق است. البته عده‌ای به خاطر این تعبیر، به آن‌ها نسبت شرک داده‌اند. اما نسبتشان خطاست، چون معنای کلام عرفا را نفهمیده‌اند و درحقیقت، هردو یک چیز می‌گویند. منظور از اینکه همۀ هستی، ظهورات حقّ است، این نیست که هرچه می‌بینیم، خداست! هیچ یک از ظهورات، خدا نیستند؛ اما جدا از خدا هم نیستند. آخر چگونه موجودی که از خود وجود مستقل ندارد، می‌تواند حتی لحظه‌ای از خدا جدا باشد؟!

پس اگر علت و معلول می‌گوییم، از ضیق تعبیر است و تجلی و ظهور، تعبیر مناسب‌تری است. یعنی وجود و هستی یکی است، آن هم حق‌تعالی؛ و بقیه، ظهورات و مظاهر او هستند، نه اینکه آن‌ها هم خدا باشند! هیچ کثرت واقعی مستقل از وجود، در کار نیست و همه، مراتب گوناگون یک حقیقت‌اند. ظهورات در هر رتبه‌ای باشند، پیوسته به او وصل‌اند و او پیوسته به آنان افاضۀ وجود می‌کند؛ همان‌طور که شعاع‌های خورشید از خود، استقلال ندارند و این‌گونه نیست که خورشید نور خود را به شعاع داده و کنار رفته باشد، بلکه روشنی شعاع، به دوام حضور خورشید است.

شاید پیش از این، فکر می‌کردیم خدا ما را آفریده و اکنون کنار نشسته و ناظر به احوال و اعمال ماست تا در روز قیامت، ثواب‌ها و گناهان را حساب کند و پاداش و جزا دهد! اما چنین نیست و ما لحظه‌ای از او جدا نیستیم. او در وجودِ هر رتبه‌ای، حاضر و ناظر و شاهد و قادر و... است و هر موجود، اسماء الهی را در رتبۀ خود گرفته و ظهور می‌دهد.

او احاطۀ قیّومی به تمام مراتب دارد و هیچ ذره‌ای در عالم نیست که بی‌خدا باشد. این نگاه به هستی، فقط نگاه نیست؛ محوری است که سیره و عمکرد متفاوتی به انسان می‌دهد. آن‌که خود و موجودات را جدا از خدا می‌بیند، علی‌رغم اعتقاد به خدا، به راحتی توان مخالفت و گناه پیدا می‌کند. اگر ما در حضور جمع حیا می‌کنیم، اما در خلوت مرتکب گناه می‌شویم، به این دلیل است که خدا را مفهومی شناخته‌ایم. اعتقاد نداریم که چون خدا اینجا نیست، گناه می‌کنیم؛ اما به آن اندازه که به حضور دیگران یقین داریم، حضور احاطی خدا برایمان ملکه نشده است.

گناهان ما، همه از روی جهل است، نه عناد؛ آن هم جهل معرفتی، نه جهل علمی. اگر گرفتار ریا هستیم، به این دلیل است که قرب و حضور معنوی خدا را ادراک نمی‌کنیم. لذا انجام عمل خیر پیش چشم دیگران، برایمان خوشایندتر از انجام همان کار در خلوت است. اما عارف حقیقی نمی‌تواند گناه کند؛ چون همۀ موجودات را ظهور حق و اسمائش می‌داند و می‌بیند که ذرّه‌ای، از وجود خدا خالی نیست. پس تمام هستی برای او، چشمی است که به نگاه حق می‌بیند، چه انسان باشد، چه آب و سنگ و پرنده؛ و او در خلوت و جلوت، حضور خدا و اسم "بصیر" او را می‌یابد.

این، نگاهی است که از قرب خدا باید پیدا کنیم. در آن صورت، همه چیز را از خدا می‌بینیم، جز ارادۀ معصیت؛ و پیامد این بینش، رسیدن به آرامش و قدرت تشخیص درست و غلط است. همۀ ما عین‌ربط و عین تعلق به حضرت حقّیم؛ اما این حضور تعلّقی و عین‌ربطی خود را نمی‌فهمیم، چون حضور احاطی و قیّومی خدا را نیافته‌ایم. باید این باور به جان ما بنشیند که هیچ نیستیم، اما "همه چیز" با ماست؛ نه اینکه ما هیچیم و "همه چیز" هم برای خودش هست! نه اینکه ما چیزی باشیم؛ اما آن "همه چیز" علی‌الاتصال اسماء خود را از ما ظهور می‌دهد.

بنابراین عارف همواره باید فقر خود و غنای حق را در نظر داشته باشد. عبارات عمیق مناجات مسجد کوفه، دعای ابوحمزه، دعای عرفه و... به زیبایی، این حقیقت را به تصویر کشیده‌اند. ما هم به صورت علمی می‌دانیم و معتقدیم؛ اما در میادین امتحان، به ویژه آنجا که اسباب و علل به ما پشت می‌کنند، این علم و اعتقاد به کارمان نمی‌آید.

البته فقر بنده به خدا، به خاطر گناه تشریعی نیست؛ بلکه تکوینی است و اگر او بدون درک این فقر، در وادی تشریع وارد شود، خوبی‌ها و عبادات هم برایش ثقل و وبال می‌شوند و عُجب و ریا می‌آورند؛ چون آن‌ها را از خود می‌بیند و فکر می‌کند خودش عابد و زاهد و نمازخوان شده است.

به همین دلیل، مسلمان قبل از انجام فروعات، باید شهادتین بگوید. شهادت، ظهور فهم نیست؛ بلکه ارائۀ مشهود و مظهر شدن است. در شهادت، تمام مراتب وجود ما باید مشهود را ببیند. اگر با این شهود وارد تشریع شویم، دیگر خود را مالک علم و عبادت و همسر و فرزند و... نمی‌بینیم تا به خاطر انجام وظایفمان، از آن‌ها طمع و توقع داشته باشیم. خداوند تکالیف را وضع کرده تا قرب او را بچشیم و حضورش را در مصداق‌ها پیدا کنیم. در میادین وظیفه است که اسماء الهی از ما ظهور می‌کند تا بتوانیم خود را کنار بکشیم. لذا با ترک کوچک‌ترین وظیفه، به همان اندازه از قرب مصداقی خدا بازمی‌مانیم و در مفهوم می‌مانیم.

وظایف، برای این نیست که ما عبد شویم! عبودیت و فقر، نحوۀ بودن ماست؛ همان‌طور که نوع بودن حق‌تعالی ربوبیت و الوهیت و اتصال به مراتب ظهورش است. وظایف، برای درک فقر و عبودیت است. البته ما در شعار و ادعا، فقر خود را قبول داریم و می‌گوییم ناقابلیم و چیزی نداریم؛ اما وقتی خدا می‌خواهد این ادعا را امتحان کند، تحمل نمی‌کنیم و می‌خواهیم همه چیز را برای خود نگه داریم.

نتیجۀ چنین بینشی، این است که اگر فرد تمام طاعات و عبادات و کمالات تمام انبیاء و اولیاء را داشته باشد -که ندارد- در محضر قدس ربوبی جز شرمندگی ندارد. اینجاست که امام خمینی(قدّس‌سرّه) می‌فرماید: «من تاکنون دو رکعت نماز برای خدا نخوانده‌ام»[1]. پذیرش این جمله از امام، برای ما سخت است؛ همان‌طور که استغفار و مناجات‌های ائمه(علیه‌السلام) را درک نمی‌کنیم و می‌پنداریم از باب تعارف و شکست‌نفسی است! اما غافلیم از اینکه آنان وجود خود را صرف‌نظر از خدا، عین گناه می‌بینند و در قلۀ طاعت و معرفت هم، " مَاعَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَاعَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ"[2] می‌گویند.

 


[1]- صحیفه امام، ج‏20، ص280.

[2]- بحار الأنوار، ج‏68، ص23.



نظرات کاربران

//