جلسۀ 8 - خیال پراکنده، خیال واحد

خیال پراکنده، خیال واحد

 

در ادامه بحث « شیطان‌شناسی »  ( جلسه هشتم ، دهم رمضان 1437 ) به تبیین « خیال پراکنده، خیال واحد» می‌پردازیم.

گفتیم قوۀ خیال، پایه‌ای‌ترین ابزاری است که جنود شیطان، تحت تسلط خود می‌گیرند و با آن، عشق و عقل را مخفی می‌کنند در پس پردۀ تمایل به گناه، جدی نگرفتن ابدیت، بی‌توجهی به فرصت‌ها، پروراندن آرزوها، تحریک به بدی‌ها، ناامیدی، افسردگی، اضطراب، بیماری‌های روانی و در نهایت، شقاوت و خسران ابدی.

پس باید مراقب این دشمن لعین درونی باشیم و در معرفت ابعاد وجودی خود، سستی نکنیم. اولین کار، این است که قوۀ خیالمان را از آلودگی‌ها و پراکندگی‌ها پاک کنیم؛ آن هم نه با چلّه‌های اجباری و مجاهده‌های صوری در بریدن شاخ و برگ‌ها، بلکه باید با مجاهدۀ علمی و معرفتی و تغذیۀ صحیح قوۀ خیال از معقولات، آن را جمع کنیم تا دیگر سرخود نباشد و به ارادۀ عقل حرکت کند و نه تنها چند دقیقه سر نماز، بلکه ساعت‌ها تحت کنترل عقل باشد و با آن سیر نماید.

خدا واحد است و از ما می‌خواهد واحد به سویش برگردیم؛ همان که بارها گفته‌ایم توحید یعنی یگانه شدن، نه فقط یگانگی خدا را دانستن. خداوند یک تجلی کرده و همۀ ما در رتبۀ خود، پذیرای آن بوده‌ایم تا مظهرش شویم. پس در رتبۀ عقل و روح که به خدا وصل است، وحدت داریم و رنگ رخسار وجودمان توحیدی است. تعین نفسمان نیز واحد است و همواره همان «من» هستیم که از آغاز بودیم. اما رنگ‌های بسیاری گرفته‌ایم؛ چنان‌که گویی هزار «من» شده‌ایم!

چرا؟ چون در خیال، تشتّت و پراکندگی داریم و به وحدت نرسیده‌ایم؛ یعنی خیالمان در تسلط روح و عقل درنیامده تا همّش واحد شود و همچنان در تردّد و حیرانی بین عقل و وهم است. وقتی خیال، کثرت دارد، ما نیز دچار کثرت می‌شویم و به جای اینکه فقط عقل و عشق، منشأ افکار و اوصاف و حالاتمان باشد، تحت تأثیر شئونی که برای خود ساخته‌ایم، قرار می‌گیریم و اسیرشان می‌شویم. به این ترتیب، تمام نگرانی‌ها و خوشی‌های خیالی‌مان به ما تعین می‌دهند. همچنین هر میل یا هر صفتی که از درونمان ظهور کند، دست و پا و چشم و گوش و قوای بدن اخروی‌مان را می‌سازد. بنابراین ما در تعین اخروی خود، واحد نیستیم؛ یعنی یکی هستیم، اما هر عضومان تعین جدا دارد! درحالی‌که باید با یک تعین به نام «خلیفۀ خدا در زمین» به سوی او برگردیم.

امت‌های گذشته، گاه باطنشان در دنیا ظهور می‌کرد. اما خداوند مسخ را از امت اسلام برداشته است. لذا مسلمانان، باطن خود را پس از مرگ می‌بینند و وقتی تعین انسانی نداشته باشند، جایی برای حساب و کتاب در دین و نماز و روزه ندارند. زیرا دین و نماز و روزه باید در همین جا اثر می‌کرد و آنان را به تعین واحد می‌ساند؛ وقتی نرسانده، معلوم است نمازشان اثر نکرده است. نماز، ابزار است نا به وحدت بذرسی، همان طور که جذبه، ایمان، معرفت و... ابزارند.

انسان عارف، همین جا تعیّنات باطنی خود را می‌بیند و روند حرکتش را به سوی توحید می‌برد. اما بقیه، لحظه‌ای نیست که اسیر یکی از شئون خود نباشند: دختر بودن، همسر بودن، مادر بودن، جوانی، پیری، زیبایی، سلامت، بیماری، فقر، ثروت و... . البته تمام این شئون، لازمۀ زندگی ناسوتی هستند و قرار نیست هیچ کدامشان را نفی کنیم. اما باید در همۀ این‌ها واحد باشیم؛ به بیان قرآن: "قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُكی‏ وَ مَحْيایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ"[1].

مثلاً در مقابل همسر، همیشه به خاطر خدا وظیفه‌مان عمل کنیم؛ نه اینکه وقتی با ما خوب بود، با او خوب باشیم و وقتی خطا کرد، بد شویم و تعین دیگری بگیریم! هرچه می‌کنیم، برای خدا باشد تا تعین خدایی بگیریم؛ چه آنجا که شاد می‌شویم، چه وقتی ناراحت می‌شویم، چه در اظهار محبت و چه در عصبانیت. در کل، تمام حبّ و بغض و تمام حالاتمان برای خدا باشد؛ نه اینکه به هزار و یک دلیل دیگر هم تحریک شویم و دلمان بلرزد یا کاری انجام دهیم. حتی حضور قلب در نماز، این نیست که به هیچ چیز فکر نکنیم. ممکن است در یاد دنیا باشیم؛ اما آن هم برای خدا.

ولی متأسفانه ما آن قدر به شئون خودمان فکر می‌کنیم که با یگدیگر هم نمی‌توانیم به وحدت برسیم و بیش از چند روز کنار هم زندگی کنیم. پس چگونه می‌خواهیم به عالم وحدت برویم و حقایق "کلّهم نورٌ واحد" را ببینیم؟! ما حتی با فرزند خود در سنین مختلف نمی‌توانیم واحد برخورد کنیم. مثلاً در کودکی عاشقش هستیم؛ اما بزرگ که شد، تحمل خطایش را نداریم و طوری عمل می‌کنیم که از دین و خانواده گریزان شود؛ تازه با اینکه خطایش نتیجۀ تربیت غلط ماست!

قرار نیست همیشه یک جور باشیم؛ بلکه هرجور هستیم، باید برای خدا باشیم. ولی ما نه تنها با دیگران، بلکه با خودمان نیز واحد نیستیم و هر بار به هدف و انگیزه‌ای کار می‌کنیم. منشأ این تعدد خیال و کثرت تعین، خودمان هستیم و دلیلش یقین نداشتن به حقیقت دنیا و آخرت و عدم دریافت فلسفۀ بودن و فلسفۀ عشق‌ها و بغض‌هایمان است. اگر ما واحد شویم و عقلانی رفتار کنیم، دیگران نیز فطرتشان بیدار می‌شود و با ما همراه می‌گردند؛ فقط باید کمی صبر و مدارا کنیم و به آنان نیز زمان بدهیم.

عارف موحد، «از ما بهتران» نیست و عجیب و غریب زندگی نمی‌کند! عرفان یعنی بتوانیم وحدت عقل را بر کثرت شئون دنیا حاکم کنیم. یعنی در دنیا زندگی کردن؛ اما دنیایی که با عقل حرکت کند و با میل عقل در قلب ما بنشیند تا رنگ خدا را بگیرد. عرفان یعنی دنیایمان را عقلانی کنیم، نه عقلمان را دنیایی. عقل، بخیل نیست و بد ما را نمی‌خواهد؛ ظلمت ندارد، فریب نمی‌دهد، نقشه نمی‌کشد. باید خود را به دست او بدهیم و در تمام حالات، تعینی را که او می‌گوید، بگیریم تا واحد شویم. لازمه‌اش این است که مراتب وجود خود را خوب بشناسیم.

به فرمایش امام راحل(قدّس‌سرّه): «آدم اول و ابلیس اعظم، حقیقت عقل و جهل هستند»[2]؛ و جهل، توجه خیال به عالم وهم است. هریک از این دو، ذرّیه‌ای دارند، نه در زمین و آسمان؛ بلکه در درون ما به نحو اقتضا هستند و به اختیار می‌توانیم مظهر هرکدام شویم: هفتادوپنج لشکر عقل یا هفتادوپنج لشکر جهل. اما چرا هردو را داریم؟ چون به عنوان انسان، مقام جامع را طلب کرده‌ایم و خواسته‌ایم مظهر تمام اسماء باشیم. پس هیچ کدام را نمی‌توانیم نفی کنیم، حتی شهوت و غضب و وهم را؛ فقط باید همه را با عقل، مدیریت کنیم. بخوریم؛ اما بگذاریم عقل، چگونه خوردن خوردنی‌ها را به ما نشان دهد، نه وهم. حتی شهوت و غضبمان را به عقل بسپاریم، تا آن را لله کند.

پس شناخت عقل و جهل و جنود آن‌ها، مقدمۀ کمال است و کمال، آنجاست که تعین انسانی بگیریم. این معرفت، از علوم غیبی الهی و معارف حقّانی است؛ چراکه این دو بُعد در وجود انسان تعبیه شده‌اند. اما منظور فقط شناخت علمی نیست. حقایق را باید ببینیم، نه اینکه فقط بدانیم؛ چه اسماء الهی و فضایل انسانی را، چه لشکر جهل و رذایل را. قلب باید باطن این امور را رؤیت کند و به وسیلۀ خیال در عالم ناسوت به تمثّل بکشاند، چه در خواب و چه در بیداری.

تمثل، نوعی مشاهدۀ حضوری است که با عقل انجام می‌شود و معقولات را به تصویر می‌کشد؛ اگرچه باطن خود را حیوانی ببینیم. اما توهم، تصویری است که خیال با توجه به وهم و محسوسات به ما می‌دهد؛ اگرچه باطن خود را نورانی ببینیم. وهم، متمایل به دنیاست. اما عقل، ذاتاً مجرد و متمایل به خیر است؛ پس اولاً جز با تمثل دیده نمی‌شود و ثانیاً اگر هم زشتی و شرّی را تمثل کند، برای این است که ما بفهمیم و آن زشتی را از خود پاک کنیم. گاه حتی بدی‌های خود را در همراهانی می‌بینیم که باید با آن‌ها باشیم؛ تا خود را بهتر بشناسیم و اصلاح کنیم.

حال ببینیم که در این همه سال، میلمان به کدام بوده: دنیا را خواسته‌ایم یا دنبال آخرت رفته‌ایم و دنیا را هم به عشق آخرت پذیرفته‌ایم. باید قدرت تمثل داشته باشیم و باطن امور را ببینیم؛ چنان حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) که روح خدایی برایش ممثّل شد[3]. اما به راستی تا به حال چه دیده‌ایم؟ فقط شنیده‌ایم و دانسته‌ایم؛ و «شنیدن کی بوَد مانند دیدن»! چنان‌که اگر هزاران حدیث دربارۀ غیبت بدانیم، تا مزۀ تلخ غیبت را نچشیم و نبینیم که واقعاً خوردن مردار است، دست نمی‌کشیم؛ و تا در مفاهیم ذهنی غرقیم و علم حصولی را کمال خود می‌دانیم، خبر از مشاهده نیست.

به فرمایش امام خمینی(قدّس‌سرّه) این معرفت حقیقی جز برای اصحاب ولایت و یقین، میسّر نیست[4]؛ و ما اگرچه در ولایت به یقین نرسیده‌ایم، اهل ولایت هستیم و باورش داریم، پس می‌توانیم. زیرا عقل، نور جاری ولایت انسان کامل در هستی است که ما را موحد و محبوب می‌پروراند و تمام قوایمان را تعدیل می‌کند.


[1]- سورۀ انعام، آیۀ 162.

[2]- شرح حديث جنود عقل و جهل، ص50.

[3]- سورۀ مریم، آیۀ 17 : "...فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً"؛ پس روح خود را به سوی او فرستادیم و برای او به صورت بشری متعادل، ممثّل شد.

[4]- شرح حديث جنود عقل و جهل، ص58.

 



نظرات کاربران

//